این رمزی از حالِ مطلوب که در عالَم او را نشان نیست.
هر نشان که هست، نشانِ طالب است، نه نشانِ مطلوب. همه سخنِ طالب است. ظاهر نشود، مگر به ایشان. آن طالب است که از نورِ طلبِ او در پیشانی، هر که بنگرد، سعادت و شَقاوتِ او بداند.
طالب به نظاره آمده است که «مگر در این میان، طالبانند که نسبتِ مطلوبی دارند: طالبان را میبینند و نمیآرامند و مضطرب میباشند.» بگوید «اینک دُرِّ یتیم! منم مطلوب! در میانِ عالم به نظاره آمدهام.»
گویند «آرامیدیم. اکنون، مُقیم شویم.»
گویند «رویم.»
گوید که «هنوز، روزی چند، به هم نظاره کنیم.»
اکنون، به نورِ من، هر روز نظاره میکنیم.
«چون دوست، به دستی.» طالب، در جوش، عیساوار سخن گوید، مطلوب یعدِ چهل سال. مطلوبِ شانزده سال در رویِ دوست مینگرد که طالب بعد از پانزده سال او را اهلِ سخن مییابد.