جقدر دلم واسه اینجا نوشتن تنگ شده بود. الان داشتم فکر می کردم مگه اینجا چی داره که این همه دلتنگش میشم؟ دلتنگ؟ نه! خفه! گاهی که ننویسم نفس کشیدن واسم واسم سخت میشه.
بگذریم، تئاتر اودیسه رو دیروز رفتم. اجرای بچه های دانشگاه مثل همیشه خوب بود بهتر از خیلی اجراهای سالنهای شهر. بعد از اینکه ایلیاد رو خونده بودم اودیسه همینجوری منتظر مونده تا من یه وقتی پیدا کنم. ولی این مشوق خیلی عالیای بود مه بفهمم چه گوهری رو معطل ول کردم تا حالا. باید برم سراغش زود. ولی فعلا یه سد گنده تو راهشه: گیلگمش با ترجمهی شاملو. از اون بایست خوندها.