مدرسه ش تعطیل شده و خیلی دلتنگ معلمشه. از الکسا می پرسه: َAlexa, what should you do when you miss someone?
الکسا چرت و پرت می گه. می گم می خوای از من بپرسی؟ میگه آره. می گم باید حواس خودت رو پرت کنی جایی دیگه، تلویزیون نگاه کنی، بازی کنی، نقاشی کنی. می گه می دونم چی حواسم رو پرت می کنه. می گم چی؟ می گه اینکه قلقلکم بدی.
این لحظه ی مهمی بود که دیدم وابستگی عاطفی توش به این صورت شکل گرفته. نگرانم کرد، باید یاد بگیره برای هیچکس انقده دلتنگ نشه که آزار ببینه.
امروز داشت درباره ی جفتک خرکی که تو کلاس ژیمناستیکش یاد گرفته صحبت کرد و گفت که خرها بدجنسن که جفتک می زنن، سعی کردم درباره ی فایده خر و زحمتاش بگم که کارم کشید به درباره ی گذشته صحبت کردن و اینکه زمونی ماشین نبوده و با خر و اسب مردم می رفتن این ور اون ور. هدفم این شد اون لحظه که بهش مفهوم گذشته های دو ررو براش ایجاد کنم یواش یواش. پرسید اون موقع ما هم ماشین نداشتیم، و من در گل موندم که چی جوابش رو بدم، عملا جوابی نداشتم.
این ها رو می نویسم که بمونه:
- به نظر میاد برای خانم جالب ترین روایت ها درباره ی این سه تاس پی، پو، بوبو.
- از کوچیکی به دلیلی که نمی دونیم به کنترل تلویزیون می کفت اِستَبا، نتیجه ش این شدکه الان ما هم می گیم استبا
- وقتی می خواد نصیحتت کنه و کف دستاش رو میاره تکون می ده جلوت که مثلا نباید تند رانندگی کنی وگرنه تصادف می کنی یا اینکه نباید زیاد شکلات بخوری هیچ چاره ای جز مرچنیدنش (به دزفولی یعنی بغل کردن و فشار دادنش شدید)
- صحبت از فشار دادن شد، پریروز ازم شاکی بود که وسط کار بغلش نکردم، انقده غر زد که مجبور شدم پاشم مرچنمش
- خانم نه تنها قلقلکیه که عاشق قلقلک هم بوده همیشه دستورالعمل هم داره واسه قلقلک که کجاش رو باید قلقلک بدی
- شاکیه که دیرتر از وقت تعطیلی کلاس میارمش و باید بره افترکر، بهش گفتم به خاطر کارمه اما متوجه نمیشه
یه زمانی، سالها قبل، اینجا نوشته بودم سوفی لبش از خنده نمیفته و امیدوارم بزرگ هم بشه این طور باشه. خوشبختانه همینه، تو عکس های مدرسه ش لبخندش از همه بزرگتره و شادی رو می شه تو صورت نازش دید. امیدوارم ادامه پیدا کنه.
دیروز سوفی از اولین مکالمه ی مهمش تو مهد کودک می گفت. بعد از مصیبت کرونا الان دوباره افتادم دنبال نوشتنش تو کلاس های مختلف ولی خودش اصرار به فوتبال داره. می گفت به گَوین گفته و اون بهش گفته که دیگه دیر شده برای ثبت نام کلاس فوتبال.
اینا رو می نویسم که واسش بمونه یه روزی بخونه. علاقه ای ندارم تو سوشیال میدیا بزارم که خیلی ها تظاهر کنن واسشون جالبه و لایک کنن چون می دونم این جزییات احتمالا فقط برای ما جالبه.
دوچرخه سواری های بین شهری که از تولد سوفی به بعد عقب افتاده بود شروع شد دوباره البته با حضور خودش. حرف نداره! دیگه وقته کنو و کایاکه!
به سوفی می گم می دونی امسال تو مدرسه ی جدیدت فرانسوی یاد باید بگیری؟
می گه من همین الان هم بلدم فرنچ حرف بزنم.
می گم حرف بزن ببینم،
می گه: فرنچ
این همیشه کارتون محبوب من و سوفی بوده، تقریبا همه ی قصه های شبی که براش می گم بر اساس ماجراهاییه که برای جورج مانکی پیش می آد. یه بار می ره دنبال جنگ، یه بار می ره ماه، یه بار اسهال می گیره (سوفی این ها رو بیشتر از همه دوست داره، مثل اکثر بچه های این سن که از صحبت کردن درباره ی پوپ و پی ذوق می کنن و کلی باهاش تویلت جوک می سازن).
البته از خیلی قبل تر از سوفی کارتون محبوب من بوده.
نشستم در خونه کار می کنم، سوفی رو هم گذاشتم تو پارک روبروی خونه (عجب نعمتی بوده این پارک) بازی می کنه. می بینم داره دور و ور یه بچه یکی دو ساله می پلکه و سعی می کنم باهاش بازی کنه و مراقبش باشه. یادم میاد دو سال پیش خودش اینجوری بود و دخترهای بزرگتر چطوری هواش رو داشتن و باهاش بازی می کردن.