بانگ میزند که «اِنشاءَالله بهشتی باشَم!»
گفتم «باری، پیش ِ من اِنشاءَالله نیست. مرا دیر است که تمام معلوم شده است و از معلوم گذشته است و حال شده است.»
گفتند که «ما را از مولانا شمسالدّین گُشایش نیست.»
گَبر کسی که از من گُشایش طلبد! مرا یابد و گُشایش جوید؟
اگر چه مسلمانی، بر این قناعت مکن! مسلمانتر و مسلمانتر! هر مسلمان را مُلحِدی دربایست است، هر مُلحِدی را مسلمانی.
در مُسلمانی چه مزّه باشد؟ در کُفر مزّه باشد. از مسلمان هیچ نشان و راهِ مسلمانی نیابی، از مُلحِد راهِ مسلمانی یابی.
الّا مرا هیچ آن معنی از پیش نمیرود با این گفتن. هرچند که من خود را در سخن مشغول میکنم، آن معنی از پِیام در میآید. کجا گریزی؟
در بعدازظهری از شوره و سنگ،
با دشنههای ناپیدایت، با خطی ناخوانا و سرخ
بر پوستم می نویسی،
و زخمها، ردایی از آتشم میپوشانند،
بیانتها می سوزم، پی آب میگردم،
در چشمانت آبی نیست، از سنگند،
پستانهایت، شکمت، و کفلهایت از سنگند،
دهانت طعم ِ غبار میدهد،
دهانت طعم ِ زمانی مسموم را میدهد،
تنت طعم ِ چاهی کور را میدهد،
دالانی از آینهها،
جایی که چشمهای نگران تکرار میشوند،
دالانی که همیشه به ابتدایش باز میگردد،
مرا، کورمردی را، از تماشاگاههای پیچپیچ،
کشکشان به میانهی دایره میبری،
و آنگاه طلوع می کنی،چون تلالوئی
که در تبری منجمد میشود،چون نوری
که سلّاخی میکند، آنچنان محتوم
که چوبهی داری برای یک محکوم،
منعطف انگار که شلاق، و نازک چون خنجری
که همزاد ماه باشد، کلمات آختهات
درون سینهام را میکاوند، از همم میپاشند،
و خالیم میکنند، یک به یک
خاطراتم را بیرون میکشی، نامم را به یاد ندارم،
دوستانم، غلتان در لجن، همراه خوکها خُرناس میکشند،
یا در جویهایی، که خورشید میبلعدشان، فاسد میشوند،
کمتر کسی در این مهلکه رو بر می گرداند که ببیند عقبه و نوک جنبش مردمی ایران کجای تاریخ ایستادهاند. این کمنگری شاید شایستهی چندان سرزنشی هم نباشد اگر آن را به عنوان جزیی از رفتار ملتی خشمگین و به جان آمده بپذیریمِ اما آنچه جای تعجب دارد این است که در این میان کمتر کسی از مدعیان دیدی کلانتر به واکاوی چند و چون ماجرا میپردازند.
شاید در طول تاریخ ایران کمتر شده باشد که منافع ملتی تا این اندازه با منافع بیگانگانی بدسابقه مشترک شده باشد. این واقعیتی است که به دلیل سیاستهای حکومتی، که ماندهام خائنانه بخوانمشان یا احمقانه، رخ داده است. این واقعیتی است که هست و سرزنش کردن ملتی به دلیل آن منصفانه نیست و مشت بر آب کوبیدن است. واقعیت امر این است که هماینک به دلیل تحولات داخلی و بینالمللی جهانی هم ملت ایران و هم دنیای غرب به این فصلالخطاب رسیدهاند که وقت وداع والیان ایران رسیده است. هر دو نیز میدانند که راهی جز همکاری با هم برای رسیدن به این روز موعود ندارند.
شاید از این میان آنچه بیشتر شایستهی مدّاقه باشد این است که (۱) این اشتراک منافع تا چه ابعادی وجود دارد؟ و (۲) تا چه ابعادی میتوان به همکاری دست زد؟
پاسخ سوال اول شاید آسانتر از سوال دیگر باشد. کمتر کسی حتی در بین همنوایان با کشورهای غربی هست که معتقد باشد این اشتراک منافع ابعاد زمانی بلند مدتی را پوشش خواهد داد. این پاسخی است که به سادگی از اولین اصل تعاملات بینالمللی کشورها یعنی حفظ منافع ملی سر بر میآورد. تضاد منافع در روابط کشورها بسیار متداولتر از اشتراک منافع است. در واقع در بسیاری موارد اشتراک منافع استثنایی است که هر از گاهی از هیاهوی تضاد منافع سر بر میآورد. این بار نیز این اشتراک منافع مدتی کوتاه (در چارچوب زمانی روابط بینالمللی) خواهد پایید و از آن پس کشورهای بیگانه راه خود را برای تامین منافع خواهند پیمود. راهی که تاریخ گواه آن است که با مسیر منافع ملی کشور ایران اشتراک زیادی ندارد.
پاسخ به دومین سوال را شاید برخی به همین سادگی بدهند که تا زمانی که این اشتراک منافعی وجود دارد می توان با متحدان استراتژیک خود همکاری کرد و هر جا که حرکتی ضد ملی از جانب این متحدان مشاهده شود این اتحاد را شکست. این نگرش از آنجا ساده نگرانه است که گمان می برد تعیین ابعاد زمانی این همکاری تا به آخر در کنترل مدافعان منافع ملی خواهد ماند. این مسلما با برنامهریزیهای راهبردی این کشورها تباین دارد. باور به اینکه این کشورها به سادگی از گود بیرون خواهند رفت آنقدر ساده اندیشانه است که باور اینکه آنان به نفوذ بلندمدت خویش در کشور مورد اتحاد نیندیشیدهاند. به باور من شئون نفوذ این کشورها در جنبش مردمی ایران تا حدی رو به افزایش است که بازداشتن آن در آینده بعید مینماید.
نگاهی به عمکرد فعالان جنبش مدنی ایران و منابع لجستیکی و مالی آنها بیانگر این است که کشورهای بیگانه حساب ویژهای برای استفاده از آنها در برنامههای بلندمدت خود باز کردهاند. همکنون بسیاری از آنها به نحو مستقیم یا غیر مستقیم تحت کفالت غرب قرار دارند. تقریبا تمامی روزنامهنگاران ایرانی با شتاب هر چه زیادتر به بنگاههای خبری میپیوندند که منابع مالی آنها مستقیم یا غیرمستقیم از طریق دولتهای کشورهای ذینفع تامین می شود. فعالان سیاسی کشور اعم از رهبران تا هواداران در خارج از کشور پناه می جویند بلافاصله جذب مراکز تحقیقی دانشگاهی، تینکتانکها، و موسسات تحقیقی میشوند بی آنکه در حالت عادی امکانی برای پذیرفته شدنشان باشند. خبرهای روزانه ی دریافت جوایز و نشانهای متعدد دیگر توسط فعالان سیاسی و مدنی که با هدف پشتیبانی اعتباری و مالی آنها ارائه میشود دیگر برای خوانندگان به صورت عادتی بیهیجان درآمده است. افزایش پذیرش دانشجویان در سالهای اخیر در کشورهای متحد را نیز باید به این همه مورد افزود. این همه فرصت ها و امکانات متعدد که با صرف وقت و هزینهی بسیار برای مخالفان سیاسی و فرهنگی حکومت ایران فراهم میشود بیشک در جهت تامین منافع درازمدتی است که روزنامهنگاران، روشنفکران، فعالان سیاسی، تحصیلکردهها در آیندهای نه چندان دور به عنوان مستخدمین غرب باید به تامین آنها همت گمارند. باید منتظرماند و دید چه موقع موعد برداشت از این همه بذرافشانی گشادهدستانه فرا خواهد رسید و آیا محصول این مزرعه مطابق انتظار کارندگانش پر و پیمان خواهد بود؟
میگوید «ای خدا، چنین کن و ای خدا، چنان مکن!» چنان باشد که میگوید «ای پادشاه، آن کوزه را برگیر، اینجا بنه!»
پادشاه را لالامُبارکِ خود کرده است: می فرمایدش این مکُن و آن بکُن!
مدرسهی ما این دل است - این چار دیوار ِ گوشتی. مدرَسش بزرگ است. نمیگویم کیست. مُعیدش دل است.