هر شادی و هر خوشی که پیش آید، تو را مبشّر ِ غم است. فَبَشّرهُم بِعَذابٍ اَلیم! شادی و بشارت لایق ِ بشر است، نه صفتِ خداوندِ سمیع و بصیر است. شادی پیکِ غم است و بسط پیکِ قَبض است. آن عَجَب و شگفت که تو را ازچیزی خوش آید، از سبزه و جمال و جاه و غیر ِ آن، شکوفهی الاهیست که میشکفد. و لیکن چون ساعتی دیگر شود آن شکوفه را ببویی، بیقرار شوی از گََندَگی. از غم و اندوه که باشد، خواهی از خود بگریزی، شاخ طلبی تا در چنگ در آ» زنی. و آن فرزند است و آن هنر و سخن ِ عجیب است. ساعتی برآید، همان گَندَگی ِ تو زدن گیرد که آگهی و خواب تو خالی آمد از عرصه و این آگهی ِ تو شکوفه و خاربُنان و آتشی.
این همه را رنگها را از پیش ِ چشم دور کن تا عَجَبی دیگر بینی و عالَمِ دیگر ا زهود که نا به این خوشی و ناخوشی مانَد!
هر که فاضلتر، دورتر از مقصود. هرچند فکرش غامضتر، دورتر است. این کار ِ دل است، کار ِ پیشانی نیست.
این سخن قومی را تلخ آید. اگر بر آن تلخی دندان بیفشارند، شیرینی ظاهر شود. پس هر که در تلخی حندان باشد، سبب آن باشد که نظر او بر شیرینی ِ عاقبت است. پس معنی ِ صبر افتادنِ نظر است بر آخر ِ کار و معنی ِ بیصبری نارسیدنِ نظر است به آخر ِ کار.
گفتم «هیچ با خدا سخن گویی؟»
گفت «آری.»
گفتم «دروغ ِ تو همین ساعت ظاهر شود، دروغ همین ساعت ظاهر خواهد شد. بیفشارمش: گفتم که «او جوابت میگوید؟»
گفت: «این مشکل است.»
گفتم: «آن اوّل هم مشکل بود. تو آسان گفتی. اوّلت میبایست گفتن که مشکل است.»
یحیا را در «قرآن» «ولی» خواند. قوی گرینده بود. اگر من بودمی، چشمهاش پاک کردمی. چو او معصوم بود و گناه است که موجبِ گریه است.
سیل کم سابقه ی اخیر که در پی بارش موسمی شدیدی رخ داده فرصت دیگری به کارشناسان تغییرات اقلیمی داده تا بر اثبات ادعای خود بر اثرات تغییرات آب و هوایی بر زمین پافشاری کنند. همزمانی این سیل عظیم با سیل و زمین لغزه در چین و آتش سوزی در جنگلهای روسیه این فرصت را درخشانتر کرده است. اگرچه سیاستمداران این کشورها، مثل رییس جمهوری روسیه و وزیرخارجه ی پاکستا، و همچنین گروههای بومزیستگرا و کارشناسان بومی ابایی از این ندارند که گرمایش جهانی را مستقیما مقصر این رویدادها قلمداد کنند اما دانشمندان این عرصه دست به عصاتر راه میروند. این دانشمندان تاکید بر آن دارند که نمیتوان یک رویداد را به عنوان شاهدی بر ماجرای اثرات گرمایش جهانی پذیرفت اگرچه در عین حال معتقدند که تواتر بیشتر رویدادهایی از قبیل سیلهای ناشی از شدید شدن بارانهای موسمی از جمله پیشبینیهای آنها برای زمینی گرمتر بوده است.
رودخانه ی ایندو که در هیمالیا متولد میشود، در طی بلوغش از هند می گذرد،و در تغییر مسیری تند رو به امتداد پاکستان می گرداند تا به دریای عمان بپیوندد. آنچه در این راه سیراب و تنومندش میکند آب بارانهای موسمی است که از سوی اقیانوس هند میآیند و در برخورد با هیمالیا ابر شده و میبارند. کارشناسان تغییرات اقلیمی معتقدند گرمایش دو درجهای اقیانوس هند باعث تبخیر بیشتر آب شده و همچنین هوای گرمشده نیز جای بیشتری برای این جنین حلول یافته خواهد داشت. وقتی که هوای آبستن به سردی کوه می رسد و این کودک را می زاید بارانهای موسمی شدیدتر از همیشه خواهند بود و بارانی که در رودخانه جایش نشود چون افعیای دست به زمین های اطراف خواهد انداخت. این کارشناسان همچنین معتقدند که در مجموع میران بارش یکسان خواهد ماند، و این باعث می شود که در کنار بارانهای شدیدتر دوره های خشکی نیز پدید آیند که به کشاورزی صدمه بزنند.
به هر حال نباید فراموش کرد که فرآیندی بزرگتر از تغییرات اقلیمی که تغییرات محیطزیستی است ابعاد فاجعه را چندین برابر می کند. فرآیندی که شامل پاکسازی جنگلها و افزایش جمعیت و ... است.
در برابرم چیزی نیست، فقط لحظهای است
نجات یافته از دو تصویر ِ توامانِ
امشب به خواب آمده، لحظهای تراشیده
از رویا، پاره شده از هیچی ِ
این شب تیره، برچیده با دست، حرف
به حرف، لحظهای که زمان، بیرونِ در، به تاخت
دور میشود، و جهان با تقویمهای خونآشامش،
رعدآسا به درهای روحم می کوبد،
لحظه ای که شهرها، نامها،
طعمها، و تمامی جانداران
درون جمجمهی کورم ریزریز میشوند،
لحظهای که غمهای شبانه افکارم را له میکنند،
کمرم را خم میکنند، و خونم
اندکی آرامتر میدود، دندانهایم میلرزند،
چشمانم تار میشوند، لحظهای که در آن، روزها و سالها
وحشتهای خالیشان را انبار میکنند،
لحظهای که زمان بادبزنش را میبندد،
و در پس تصاویرش هیچ نمیماند،
لحظه به درون خویش میپرد،
و در محاصرهی مرگ شناور میشود،
ترسان از دهاندرهی شبِ سوگوار،
هراسان از هیاهوی مرگِ زندهی صورتک بَر رو،
لحظه به درون خویش میپرد،
همچون دستی که مشت میشود،
چون میوهای که به سمت هستهاش رسیده میشود،
و، ازلبریزان، از خویش مینوشد،
لحظهی مات، بسته میشود
تا رو به درون برسد، ریشه ها را برون میدهد،
در درونم رشد می کند، فتحم میکند،
شاخسار وحشیاش تسخیرم میکنند،
افکارم پرندههایش میشوند،
سیمابش در رگهایم میدود، درختی
از اندیشه، میوههایی با طعم زمان،
آه! زندگیای برای زیستن، زندگیای زیسته شده،
زمانی که با یک موج دریا باز میگردد،
زمانی که بیتفاوت دور میشود،
گذشته نگذشته است، هنوز هم میگذرد،
و بی صدا، در لحظهی گذرای بعدی جاری میشود،
این چند روز خسته بودم و بیمار. خانه میماندم.
آتش-نوشتهای بر لوحی یشمین ،
تَرَکی در سنگ، ملکهی ماران،
ستونی از مه، چشمهای درون صخره،
دوری قمری، آشیانهی بازها،
تخم بادیان، خاری ریز و کشنده،
خاری که دردی جاودان می بخشد،
دخترکان چوپان در اعماق دریا،
پاسبانان درّهی مرگ،
رَزی که از پرتگاههای مارپیچ می آویزد،
مویی آویخته، گیاهی زهرناک،
گُلِ رستاخیز، انگور حیات،
بانوی فلوت و آذرخش،
ایوانی از یاسمن، نمکی در زخم،
سبدی رُز برای مرد گلوله خورده،
بورانی به شهریور، ماه چوبهی دار،
حجّاری دریا بر سنگ خارا،
نقاشی باد بر ماسههای کویر،
آخرین آرزوی خورشید، انار، گندم،
رخسارهای برافروخته، رخسارهای فروبلعیده،
روی نوخاستهای طاعونزدهی سالیانِ وهم
و روزهای دَوّاری که رو به بیرون گشوده میشوند
به همان مهتابی، همان دیوار،
لحظه گُر گرفته است، و تمامی چهرهها
که در شعله رخ مینمایند یک چهرهاند،
همهی نامها یک نامند،
تمامی صورتها یک صورتند،
تمامی قرن ها یک لحظهاند،
و از میانِ تمامی قرنهای قرن،
جفتی چشم راه بر آینده میبندند،