دیشب دربارهی الی رو دیدم، دربارهی خیانت بود.
امروز رفتیم سینما و زنان بدون مردان شهرنوش پارسی پور رو که شیرین نشاط ساخته بود دیدم. بغض من رو شکست. گریستم، آروم و دردناک.
خوب ساخته شده بود بدون امکانات داخل.
قصهی زرین دردناک بود، مثل قصهی همهی پریانی که تنشون رو به پول می فروشن. وقتی تو حموم انقده شدید کیسه می کشید تا پاک شه و تنش خون میومد من داغون شدم، فرو ریختم، صورتم رو گرفتم و گریه کردم. شاید اتفاقی بود که امروز حکایت مشابهی رو از یه نویسندهی افغان که تو کانادا بزرگ شده بود از رادیو شنیدم. اینکه بچه های اینجا بهشون می گفتن به خاطر اینکه کثیفن تیره پوستن و اونا روزی شش هفت بار حمام می رفتن تا سفید بشن. می گفت کازینش (چقد از این کلمه بدم میاد، هیچ وقت نمیشه ترجمهش کرد) انقده پوستش رو سابیده بود تا کنده شده بود.
مامان ازم عصبانی بود که چرا بردمش این فیلم رو ببینه که این همه صحنهی برهنه داره. هاهاها! گفتم: Welcome to Canada!
امروز بالاخره چیزی رو که مدتها آرزوش رو داشتم گرفتم. ده فرمان کیشلوفسکی (The Decalogue) رو که سفارش داده بودم رسید. بعد از اینکه سالها پیش فیلمنامههاشون رو خونده بودم، همیشه آرزوی دیدن فیلماش به دلم مونده بود.
رامین فیلم رو تو هواپیما دیده بود و اصرار داشت من هم ببینمش. علیرغم سادگی و کم خرجی فیلم قشنگی بود که چند تا موضوع مهم رو خیلی خوب و صریح به نقد کشیده بود. اگه رو فیلمنامه پرداخت بیشتری می شد می تونست خیلی بهتر شه.