دیروز با دوستی گپی می زدیم دربارهی سرنوشت حقوق بشر در ایران. با مروری به گذشته به اینجا رسیدیم که بسیاری از بانیان سیستم ترور، سرکوب، شکنجه و اختناق چه در پوزیسیون و چه در اپوزیسیون همه خود از قربانیان آن بوده اند. تقریبا اکثریت قریب به اتفاق آنان در زندان های شاه شکنجه شده اند، زندانی بوده اند، و درد کشیده اند. اکثر آنها شجاعانه برای دستیابی به آرمانهایشان مبارزه کرده اند و بسیاری از آنان بر این گمان بوده اند که در پی آزادیند و حقوق بشر. در همین کشورهای غربی هم سازمانهای حقوق بشری زیادی برایشان اعلامیه می دادهآند و لابی می کرده اند. تا اینجا همه چیز شبیه اکنون است و تفاوت ها بسیار اندکند.
اما بعد از آن؟ وقتی که دست سرنوشت آنان را بر قدرت چیره ساخته و زمانی که در موضع توانمندی قرار گرفته اند چیزی از آن همه دغدغه و درد باقی نمانده است. کشته اند و شکنجه کرده اند و از اعدام و ترور بی محاکمهی عادلانه هیچ ابایی نداشته اند. همان کسانی که در زندان ها شکنجه شده بودند خود شکنجه گران قاهرتری شدند. همانهایی که تلاش دنیا را برای آزادی بشر و بیان می ستودند اکنون آن را ترفندی برای به زیر کشیدنشان از قدرت می خوانند.
و اینجا بود که به سوال بسیار ناگوار و آزارندهای برخوردیم. سوالی که شاید هیچگاه دوست نداشته باشیم از خودمان بپرسیم. سوالی که ذهن هر انسانی را آزرده می کند. و سوال این بود: مبارزان امروز چه؟ آنان به کجا خواهند رفت یا بهتر بپرسیم آنان به دنبال چه هستند؟
و سعی کردم پاسخی منصفانه برای آن بیابم. پاسخی که آن هم خوشایند بسیاری نخواهد بود. پاسخی دردناک. با شناختی که طی این سالیان پر تب و تاب، من از بسیاری از این عزیزان شجاع (این بهترین کلمه ای است که می توانم برایشان بکار ببرند چون براستی شجاعند) متاسفانه اینان نیز در صورت کسب قدرت لازم شکنجه گران و قاتلان آینده خواهند بود. می دانم چقدر پذیرفتنش سخت است اما متاسفانه قرین واقعیت است.
اکثر این عزیران شجاع درک صحیح و مناسبی از آزادی و حقوق بشر ندارند و البته بر ایشان حرجی نیست. درک آزادی و حقوق بشر نیاز تجربهای طولانی و تمرینی هر لحظه ای است. این تجربه نیاز به آموزش و آسیب شناسی هر لحظه ای دارد. متاسفانه در فضای بستهی کشور ما نه امکان تمرین هست، نه آموزش و نه آسیب شناسی. حتی در کشورهایی که فضایی بسیار مهیا برای این امور دارند نیز اعتقاد و التزام عملی به حقوق بشر بسیار شکننده و آسیب پذیر است. نگاهی به وضع جهان غرب بعد از یازده سپتامبر ۲۰۰۳ نشان می دهد که چگونه داعیه داران حقوق بشر با نام حفظ امنیت و (یا انتقام) بسیاری از اصول احترام به بشر را زیر پا نهادند. حال چه برسد به کسانی که تجربه و درک صحیحی از حقوق بشر نداشته اند.
متاسقانه و دردناکانه آنچه که می شود درنهانحانهی بسیاری از دوستان مبارز خواند تمایلی سیری ناپذیر برای اشتهار، کسب قدرت و مطرح شدن، کسب امتیازات مقامی و مالی برای زندگی آسوده تریست. می گویم در نهانخانه چون این محرک ها و انگیزه ها چنان پنهانند که حتی خود شخص نیز شاید از آن خودآگاهانه مطلع نباشد. اما متاسفانه در پس نهاد مبارزات شجاعانهی بسیاری از این مبارزان چیزی بیش از انگیزه های جاه طلبانه وجود ندارد. انگیزه های جاه طلبانهای که می شود حتی به خاطر آن شکنجه شد یا جان داد. تناقض عجیبی است می دانم اما دور از واقعیت نیست.
می دانم این نوشته چقدر آزاردهنده و چندش آور بود (حتی برای خودم) اما متاسفانه حجم بالایی از حقیقت و واقعیت آن را همراهی می کرد. فرار از آسیب شناسی هر جنبش اجتماعی در آینده چیزی جز پریشانی خاطر و بهت زدگی برایمان به ارمغان نخواهد آورد. اتفاقاتی که بعد از انقلاب ۵۷ افتاد شاهد بالغی بر این مدعاست.
... جنبش برابری در ایران بسیار قوی است و خوشبختانه مردان زیادی نیز به این جنبش پیوسته اند و ما از کمک آنها بهره مند می شویم. این جنبش بدون رهبر است و اداره، مرکز و شعبه ای هم ندارد و جایگاه آن در منزل هر ایرانی است که به تساوی حقوقی اعتقاد دارد. این که جنبش برابری زنان در ایران رهبران مشخصی ندارد باعث شده است که این جنبش بسیار قوی هم بشود. زیرا اگر جنبش منوط به یک یا چند رهبر شود و اگر رهبران را دستگیر کنند یا بکشند یا ترور کنند و یا رهبران خیانت بکنند ممکن است که جنبش صدمه بخورد. جنبش زنان در ایران در میان مردم نفوذ کرده است و این جنبش با مجموع فشارهایی که علیه فعالین اش وارد می شود باز توانسته به راه خود ادامه دهد. زنان جوان ایران بسیار شجاع هستند و زنان تحصیل کرده به همراه بخشهای دیگر زنان مصمم به این هستند که برای تساوی حقوقی در ایران مبارزه خود را ادامه دهند.
شیرین عبادی
بعضی نوشته ها، بعضی شعرها، بعضی داستانها جاودانیند، جهانشمولند. به این معنا که بیانگر جهان در طول و عرض آنند. مثل اثر جاودانی اورول «مزرعهی حیوانات» که ما آن را با گوشت و استخوانم لمس کرده ایم. بهترین نامی که برای این جور نوشته ها پیدا کردهام مدل است. این کلمه را با این مفهوم از این همه درس مهندسی قرض گرفته ام و به جامعه شناسی برده ام. مدلها بازسازی یک پدیده در قالبی ملموس ترند تا بتوان اصول و قوانین حاکم بر آن را شناخت. هرچه یک مدل جامعتر باشد از قالب تک منظوره بیرون آمده و جامعتر خواهد شد و توانایی شبیه سازی پدیده های بیشتری را خواهد داشت.
از این جمله کارها شعر «با چشمها» ی شاملوست. شعری که گویا برای انقلاب سفید شاه نوشته شده بود ولی وقتی آن را اکنون می خوانید گمان می برید مصداق انقلاب سال ۵۷ ایران است. شعری که تمام انتخابات های اخیر ایران را و امید واهی بستن به گرگان رمهآشنا را برایتان روایت خواهد کرد. شعری که اگر نگاهی به سراسر جهان یندازید بسیاری از پدیده های آن را برایتان تفسیر خواهد کرد. شعری که فراتر از جامعی شناسی سیاسی اگر نگاهی به روانشناسی درونیتان بیندازید قصد آن را دارد تا بسیاری از گول زنکهایتان رو برایتان افشا کند. شعری که هیچگاه به ان توجه نمی کنید، چون همیشه فکر کی کنید که آفتاب را دیده اید. :) حتی خود شاملو هم در انقلاب ایران نتوانست آفتاب ناآفتاب را نبیند.
با چشمها |
|
| ز حیرت ِ این صبح ِ نابهجای |
خشکیده بر دریچهی خورشید ِ چارتاق
بر تارک ِ سپیدهی این روز ِ پابهزای،
دستان ِ بستهام را
آزاد کردم از
زنجیرهای خواب.
فریاد برکشیدم:
«ــ اینک |
| |
| چراغ معجزه |
|
| مَردُم! |
تشخیص ِ نیمشب را از فجر
در چشمهای کوردلیتان
سویی به جای اگر
ماندهست آنقدر،
تا |
| |
| از |
|
| کیسهتان نرفته تماشا کنید خوب |
در آسمان ِ شب
پرواز ِ آفتاب را ! |
با گوشهای ناشنواییتان
این طُرفه بشنوید:در نیمپردهی شب
آواز ِ آفتاب را!»
«ــ دیدیم |
|
| گفتند خلق، نیمی |
پرواز ِ روشناش را. آری!»
نیمی به شادی از دل
فریاد برکشیدند:
«ــ با گوش ِ جان شنیدیم
آواز ِ روشناش را!»
باری
من با دهان ِ حیرت گفتم:
«ــ ای یاوه |
| ||
| یاوه |
| |
| یاوه، |
| |
| خلائق! |
مستید و منگ؟ |
|
| یا به تظاهر |
تزویر میکنید؟
از شب هنوز مانده دو دانگی.ور تائباید و پاک و مسلمان
| نماز را |
از چاوشان نیامده بانگی!» |
|
هر گاوگَندچاله دهانی
آتشفشان ِ روشن ِ خشمی شد:
«ــ این گول بین که روشنی ِ آفتاب را
از ما دلیل میطلبد.»
توفان ِ خندهها...
«ــ خورشید را گذاشته، |
|
| میخواهد |
با اتکا به ساعت ِ شماطهدار ِ خویش
بیچاره خلق را متقاعد کند
| که شب |
از نیمه نیز برنگذشتهست.» |
|
توفان ِ خندهها...
من
درد در رگانام
حسرت در استخوانام
چیزی نظیر ِ آتش در جانام |
|
| پیچید. |
سرتاسر ِ وجود ِ مرا |
|
| گویی |
چیزی به هم فشرد
تا قطرهیی به تفتهگی ِ خورشید
جوشید از دو چشمام.از تلخی ِ تمامی ِ دریاها
در اشک ِ ناتوانی ِ خود ساغری زدم.
آنان به آفتاب شیفته بودند
زیرا که آفتاب
تنهاترین حقیقت ِشان بود
احساس ِ واقعیت ِشان بود.با نور و گرمیاش
مفهوم ِ بیریای رفاقت بود
با تابناکیاش
مفهوم ِ بیفریب ِ صداقت بود.
(ای کاش میتوانستند
از آفتاب یاد بگیرند
که بیدریغ باشند
در دردها و شادیهاشان
حتا |
|
| با نان ِ خشک ِشان. ــ |
و کاردهای شان را
جز از برای ِ قسمت کردن
بیرون نیاورند.)
افسوس! |
|
| آفتاب |
مفهوم ِ بیدریغ ِ عدالت بود و
آنان به عدل شیفته بودند و
اکنون
با آفتابگونهیی |
|
| آنان را |
اینگونه |
| |
| دل |
|
| فریفته بودند! |
ای کاش میتوانستم
خون ِ رگان ِ خود را
من |
قطره
قطره
قطره
بگریم
تا باورم کنند.
ای کاش میتوانستم |
|
| ــ یک لحظه میتوانستم ای کاش ــ |
بر شانههای خود بنشانم
این خلق ِ بیشمار را،
گرد ِ حباب ِ خاک بگردانم
تا با دو چشم ِ خویش ببینند که خورشید ِشان کجاست
و باورم کنند.
ای کاش
میتوانستم!
Love the people even though they are unlovable, unbearable, and undesireable, because there are some moments you are unloveable, unbearable, and undesirable- and god still loves you.
Peter
کار زیر اثر مشهوری از یک گرافیست خیلی مشهورتر به نام M.C. Escher است که کار شمارهی چهار Circle Limit نام دارد. به لحاظ هندسی کار بیانگر تصویر محدود شده ی بینهایت در یک شکل است. او کارهای متفاوتی در این زمینه دارد اما نکتهی بسیار متفاوتی که در این یکی وجود دارد استفاده از دو المان فرشته و شیطان است. نکته ای که Philip Zimbardo در کتابش به آن اشاره می کند. در نگاه اول تو فقط فرشته ها را می بینی در حالی که در نگاه دقیق تر شیطان نیز آنجاست. قبلا هم به این نوع تصاویر اشاره کرده بودم ولی آنچه در رابطه با این تصویر خاصتر است ارتباط آن با درون ماست. در واقع این تصویر نقشهای از شخصیت ماست. تصویریبرخلاف آنچه که همیشه دوست داریم ببینیم. نگاه ما به خودمان کمتر پیش می آید که نگاهی منختلط باشد. ما یا اینیم یا آن. یا خوبیم یا بد. یا فرشتهایم یا شیطان. با اینکه اکثرا خود را در نقش فرشته می بینیم وقتهای محدودی هم می رسد که حس می کنیم شیطانیم و از ما بدتر نیست. این چیزی نیست که این تصویر بخواهد بگوید. قصد این تصویر گفتن این حرف است که شخصیت ما متشکل از بینهایت سلول رفتاری خوب و بد است که شناخت آنها نگاهی عمیقتر می خواهد. شاید حتی نگاهی بسیار عمیق نیز نتواند آن بخش های شخصیت را نشان دهد بلکه آن بخش ها منتظر می مانند تا زمانش برسد و بتوانند خودشان را نشان دهند. شرایط مساعد برای بروز این رفتارها همواره فراهم نیست و ما چیزی از آن نمی بینیم ولی به محض اینکه شرایط فراهم شود هیولاها یا فرشتگان پنهان خود را آشکار می کنند. مثالی از آن را می توان در تغییرات مرتبط با قدرت ببینیم.
باز هم باید زبان از گفتن ببندم.
یکی از تفاوت های ادیان ابراهیمی با دین زرتشتی در این است که در این ادیان شیطان آفریدهی خداوند است و در آیین زرتشتی در کنار خداوند اهریمن آفرینندهی بخشی از جهان (سیاهی ها). اما در نهایت واقعیت امر این است که شیطان و خدا در هر دو آیین نمایندهی دو صورتند، آنچه آدمی خوبی و بدی می خواند. اما نسبت آنان با آدمی در چیست و چرا آدمی دست به آفرینش این دو زده است؟ .... معتقد است که شیطان آینهی خود آدمی است، آینهای که فقط زشتی ها را به تصویر می کشد. به نظر می آید که بتوان این استدلال را به خداوند نیز تعمیم داد و او را آینهی صفات خوب آدمی دانست. این دو در واقع دو آینهای هستند که آدمی با طراحی دقیقی تهیه کرده است تا بتوانند دو انتهای طیف شخصیتی بشر را مشحص کنند. شیطان آینهای است که تمام خصایل آدمی را فیلتر می کند و فقط بخش های ناپسند آن را به او نشان می دهد و خداوند دقیقا نقطهی مقابل آن است. اما آدمی در این میانه در کجا قرار می گیرد؟ او همواره بین این دوسر طیف در نوسان است. گاهی به این سو و گاهی به آن سو متمایل می شود. نهایتا توسط خود انسان که به دنبال این است که مسئولیت را از خود بگیرد و به گردن کسانی دیگر بیندازد اینان از نقش دو آینه خارج می شوند، و همانند دو قطب آهن ربا قدرت می یابند تا آدمی را به سمت خود جلب کنند.
فرهنگ شیطان و خدایی ریشه در نگاه باینری (دودویی) بشری دارد که در بسیاری از تصورات و عملکردهای او تجلی یافته است. همانگونه که منطق سنتی بشری بر درست و غلط بودن یک گزاره شکل گرفته است و گزینهی سومی قابل تصور نیست. بین خدا و شیطان هیچ قدرت میانی وجود ندارد که بر زندگی آدمی اثر بگذارد. همه چیز به دو بخش نقسیم می شود شر و خیر و بینابین آنها چیزی وجود ندارد که بتواند نقشی ایفا کند. در واقع تنها چیزی که بین آنها قرار می گیرد خود آدمی است که تا حدی می تواند بر سرنوشت خود تاثیر بگذارد. در ضمن این طیف یک طیف دو سری است، در این طیف راه سومی وجود ندارد. هر کسی که از راه خدا خارج شود به سوی شیطان رفته و بالعکس. حتی در فرهنگ مسیحی با وجود خدایان سه گانه اینان با هم هیچ مشکل و عدم توافقی ندارند و اگر جایی هم اعتراضی شود (مثل عتاب عیسی به خداوند در هنگام مرگش) نشانهای از اختلاف در آن نیست. ادیان چند خدایی شاید دارای چنین خصوصیتی نداشته باشند. در خدایان رومی و یونانی و ... همواره کسانی هستند که راه سوم تلقی می شوند. خدایان در این نظام ها همانند خود بشر و طبیعت می توانند همزمان هم خوب باشند و بد. اما چه چیزی باعث شده است که آدمی از گسترهی طیفی خدایان خود را به ابتدا و انتهای آن محدود کند؟
الوین تافلر:
بی سوادان قرن بیست و یکم کسانی که خواندن و نوشتن نمی دانند نخواهند بود، بلکه کسانی هستند که نمی توانند یاد بگیرند، یاد گرفته هایشان را از بین ببرند، و مجددا یاد بگیرند.
The illiterate of the 21st century will not be those who cannot read and write, but those who cannot learn, unlearn, and relearn.]
دوستی برآشفته است که چرا لینک خبرهای مربوط به کیهان در صدر لینک های بالاترین قرار می گیرند و تعجب کرده است که چرا این اتفاق با این وجود می افتد که مطمئنا بسیاری از کسانی که به خبر رای مثبت دادهاند از مخالفین شریعتمداری و کیهان هستند و پرسیده است که آیا واقعا اخبار مربوط به کیهان از بهترین مطالب ممکن است؟ وی بالاتر رفتن لینکهای کیهان و حسین درخشان را حتی خطرناک و نتیجه ی توطئهی نویسندگان آنها می داند.
واقعیت این است که کارکرد غالب (و البته نه تمامی کارکرد) بالاترین دماسنجی دنیای فارسی اینترنت است. در واقع بالاترین ابزاری است که با رصد کردن نطرات کاربران نقاط داغ دنیای اینترنت را آشکار می کند. روش کار این ابزار به صورت آزمون و خطاست. به عنوان یک آزمون، لینک توسط کاربر فرستنده روی سیستم قرار داده می شود، کاربران دیگر به آن رای مثبت، ممتنع یا منفی می دهند تا معلوم شود این نمونه تا چه حد از آزمون سربلند بیرون می آید. در این میان اگر چه انگیزههای کاربران در رای دادن به یک مطلب متفاوت است ولی می توان عمدتا آنها را به گروههای زیر دسته بندی کرد:
- درجهی حساسیت، اهمیت، و اثر مطلب در زندگی کاربر
- برقراری ارتباط با مطلب یا به عبارت دیگر لذت بردن آن [که شاید به صورت ماهوی خوب و بد بودن لینک را از نگاه کاربر بتوان در این گروه قرار داد.]
- استفاده از بالاترین به عنوان ابزاری جهت تنبیه و پاداش
اگر این طبقهبندی را در نظر بگیریم می بینیم که نظر دوست مان بیشتر بر این است که بالاترین نباید به عنوان یک ابزار اندازهگیری بلکه باید به عنوان ابزار تنبیه و تشویق در نظر گرفته می شود. و در همین راستاست که وی نگرانی دیگری نیز پیدا می کند و آن این است که نکند که دشمنان (در اینجا شریعتمداری و درخشان) با ترفندی توطئهگرایانه بتوانند این کارکرد بالاترین را خنثی کنند. به این استدلال دو اشکال اساسی وارد است: اول اینکه کارکرد تنبیهی-تشویقی بالاترین یکی از کمقدرتترین قابلیتهای آن است و فقط در مسائل نهچندان مهمی مثل حذف خبرهای حسین درخشان می تواند کاربرد داشته باشد و دوم اینکه نفس کلمهی برنامهریزی برای این کار و باید و نباید به هیچ وجه با ذات دموکراتیک و همهپذیر بالاترین همخوانی ندارد و ناشدنی است.
در نهایت شاید بتوان پاسخ این برآشفتگی و تعجب و سوال این دوست گرامی را یه این سادگی پاسخ گفت: بسیاری از کسانی که به خبر مربوط به کیهان رای دادهاند دلیلشان نه اعتقاد به شریعتمداری، نه حمایت از او، و نه خبر خوب دانستن مطلب است بلکه به این دلیل است که این خبر "خبرِ مهمّی" است. آنها نه نگاهشان به شریعتمداری تغییر کرده و نه "شور"شان بر "شعور"شان غلبه کرده است. شریعتمداری نمایندهی رهبری در کیهان و از نظر بسیاری بیان کننده ی سیاستهای وی است. شریعتمداری فارغ از اینکه بد است یا خوب، هم به لحاظ رسانه ای و هم به لحاظ سیاسی وزنهای مهم در نظام ایران به شمار می رود که باید به حرکات و بازیهای وی به دقت توجه کرد. فراموش نکنیم بسیاری از کسانی که آنقدر اهمیت دارند که در ذهن ما (و یا به تبعش در بالاترین) در صدر قرار گیرند ممکن است نه تنها محبوب ما نباشند بلکه حتی منفورمان باشند.
پس شاید از این پس بهتر آن باشد که به بالاترین به عنوان یک دماسنج فضای مجازی نگاه کنیم و نه به عنوان یک ابزار مبارزه یا تشویق و تنبیه.