خوب قصهش این شکلی بود که:
کنکور ما دو مرحلهای بود، رتبهی مرحلهی اول رو میزدن و بر اساس اون انتخاب رشته میکردی و بعد میرفتی امتحان مرحلهی دوم رو میدادی و بعد بهت می گفتن کجا قبول شدی. اون موقعها از این قرتیبازیهای اینترنت مینترنت نبود. کارنامهها میومد آموزش و پرورش منطقه و بعد اول صبحی دلت رو محکم میگرفتی تو دستت و تو یه صف دراز وامیسادی پشت یه پنجره تا نوبتت بشه و کارنامهت رو بگیری.
خوب من مجبور نبودم تو صف وایسم، خیر سرم پرافتخارترین دانشآموز شهرمون بودم و حداقل انقده بودم که همه بشناسنم و ازم بخوان برم داخل و کارنامهم رو خودم پیدا کنم قبل از همه. آقاها همهی کارنامهها رو گذاشت جلوم و من شروع کردم به ورق زدن. رفتم و رفتم و رفتم تا به آخر رسیدم و هیچی پیدا نشد. اساسی نگران شده بودم، به آقاهه گفتم نیست. گفت مگه میشه، بزار من ببینم. شروع کرد به ورق زدن و در همین حین من چشمم افتاد به یه رتبه ی نه. یهویی چشمام برقی زد و حس فضولی توم به توان هزار رسید، گفتم بزار ببینم کی نه شده. اسمو نگاه کردم و دیدم اسم منه. هر دومون شوکه شده بودیم.
Nicola Machiavelli
چقدر جملات این مرد درست و واقعین. من این جملات رو زندگی کردم، با تمام وجودم.
روزگار غریبی است ... هیچوقت فکرشم نمی کردم به این روز بیفتم... گیجم...
این سه روزه خیلی بدحالم. باز این همای مرگ بر سرم نشسته است.
چیزی تا پایان این سال نمونده، می دونم امسال یکی از مهمترین سالهای زندگیم بوده. پر از اتفاق، پر از حادثه و پر از رشد. پر از پی بردن به ضعف هام و پر از شناختن خودم و دیگران. چند روزه به این فکر می کنم که آیا می تونم لیستشون کنم یا نه. سخته ولی باید بشه. این روزها هی این لیست رو کامل تر خواهم کرد.
- امسال فهمیدم که تصمیمی که چندین سال قبل گرفتم و به خاطر اینکه به خاطر ادعاهای طرف مقابل همیشه فکر می کردم ممکنه اشتباه باشه درست بوده. فهمیدم که فداکارانه ترین و عاشقانه ترین تصمیم زندگیم رو گرفتم. شاید خیلی دیر بود، سالها به خاطر این تصمیم مثل مار به خودم می پیچیدم، اما وقتی خبر رو شنیدم فهمیدم چقدر درست فکر می کردم. من یک بهانه بودم نه یه عشق!
- امسال فهمیدم که آدمایی هستن که می تونن کثیف ترین بشن، تمام وجودشون رو لجن بگیره و خودشون فکر کنن که بهترینن و بوی عطر و گلاب می دن. امسال مفهوم سقوط رو تا قهقرا بدون اینکه بفهمی فهمیدم.
- امسال تمام تلاشم این شد که بفهمم آدما چطور تغییر می کنن و پلشت می شن. آدما فقط دیگران نبودن! من هم بودم! و خیلی یاد گرفتم که نزارم بد شم. امسال به خوبی و پاکیم ایمان آوردم. امسال فهمیدم من از معدود کسایی هستم که بدیهاش رو می فهمه، می شناسه و ارزیابی می کنه و بهمین دلیله که از پاکترین و سالمترین آدمام. امسال به خودم افتخار کردم چون تونستم خودم، بدیهام و خوبیهام رو بشناسم.
- امسال فهمیدم زندگیم با عشق تعریف شده نه با هوس! امسال فهمیدم که عاشق تر از پیشم.
- امسال با تفکر انتقادی آشنا شدم و این زندگیم رو تغییر داد. امسال من مهرداد دیگری بودم.
- امسال همهی مرزها رو شکستم و پرواز کردم. مرزهای تنگ نظرانه و احمقانهی نژادی، مالی- طبقاتی، دینی، چهرهی ظاهری. اگه تو این جامعه نبودم این اتفاق نمی افتاد ولی خوشحالم که از خیلی خیلی اندک آدمایی بودم که این رو درک کردم. امسال دنیاهای بزرگی رو شناختم. دنیای دوست داشتن بی هیچ بهانه ای!
- امسال هنر رو شناختم و ورزش رو! با نگاهی بسیار ساده و عمیق شناختمشون، بدون هیچ ارزشگذاری جلف و احمقانه. امسال موسیقی، نمایش، فیلم، نقاشی .... اعضای خونواده م شدن.
- امسال از پوستهی یه ایرانی تنگ نظر بیرون اومدم و شهروند جهان شدم.
- امسال خیلی درد کشیدم، تمام وجودم پر از درد شد. امسال ده ها سال به مرگ نزدیکتر شدم.
سفر کاری خوبی بود. کلی آدم جدید، کلی اطلاعات جدید. خدا پدر اونی که GPS رو ساخته رحمت کنه. بهترین وسیلهی دنیا! اگه نبود چطور من می تونستم به این راحتی تو هر دو شهر رانندگی کنم؟ واقعیت اینه که وقتی تو سفر اروپام GPS لعنتی که با کلی شور و هیجان با قیمت خیلی بالا خریده بودم گند زد (به جز برلین هیچ جای دیگه خط نمی داد) حالم رو بهم زد و همون که برگشتم بردم کاستکو پس دادم. ولی حالا کاملا حسم نسبت بهش عوض شده. نه تنها به آدم آرامش خاطر میده بلکه کلی تو وقت آدم و مصرف سوخت صرفه جویی می کنه.
به هر حال باید یه فرقی بین آمریکای شمالی و اروپا باشه، نه؟
بازهم سفر، کلگری و ادمونتون. بابا خسته شدم!