امروز من

این چند روز خسته بودم و بیمار. خانه می‌ماندم.

عشق مرغابی


دیروز با مامان کنار یه دریاچه‌ی کوچیک توی شهر نشسته بودیم و مرغابی ها رو نگاه می کردیم و از زیبایی پروازشون صحبت می کردیم. مامان منو یاد یه جریان واقعی انداخت که بابا چندبار تعریف کرده بود. وقتی تو مزرعه کار نقشه برداری کانال می کردن یکی از کارگرا جفت یه مرغابی رو میزنه. بعد هم میاره و کبابش می کنه. جفتش همه ش دورشون می چرخه و صدا می کنه. اونا بی توجه می خورن. خوشحالم که بابا ناراحت میشه و باهاشون دعوا می کنه. می گذره و فردا صبح که دوباره میان سرکار می بینن که اون یکی بغل خون و پرای این یکی مرده. بابا کلی گریه می کنه. یادمه هنوزم که تعریف می کرد گریه می کرد. مامان می گفت چقدر فاصله‌س از مرغابی تا آدم. 


بعد از یه مدتی رفتم دوچرخه سواری طولانی مدت. چیزی حدود ۶۰ کیلومتر. حالی داد. ولی اونجام درد می کنه خیلی.


دینداری

شاید این نتیجه‌ای بود که باید زودتر بهش می رسیدم ولی هیچ وقت نتونسته بودم با پوست و خونم به این شکل حسش کنم. ارزش الان گفتنش خیلی بیشتر از سابقه چون بهش ایمان دارم. 

واقعیت اینه که آدمایی که ادعای دیندار بودنی بیش از اندازه دارن (کلمه‌ی مبهمیه می دونم ولی حداقل خودم می دونم بیش از اندازه یعنی چی) باید (آره باید و همینه که این مطلب رو اهمیت می کنه) به یکی از دلایل زیر باشه: 

 

- به عنوان پوششی استفاده ‌ش می کنن تا فسادی رو پنهان کنن. این فساد می تونه از هر نوعی باشه: اخلاقی، مالی و ... 

- به عنوان وسیله‌ای برای رسیدن به چیزی ازش استفاده می کنن. این چیز می تونه هر چیزی باشه: پول، مقام، شهرت یا شهوت یا ... 

- دارای مشکلات عمیق روحی هستن و از اون به عنوان نوعی مخدر استفاده می کنن. 

 

امروز

امروز روز چرندیه. یا یه خواب وحشتناک بیدار شدم. تنم درد می کنه. هوا هم خیلی دم کرده‌س. دلم برای پرواز خیلی تنگه.  

 

*** 

حالا بهترم ولی دلم برای شاملو خیلی تنگ شده.

پرواز

در نگاه کسی که پرواز را نمی فهمد هر چه بیشتر اوج بگیری کوچکتر میشوی.

از اینجا تا اونجا

اینجا موضوعاتی برات مهم میشن که انور بهشون فکرم نمی کنی. مثلا اینکه با اینکه آمازون کتابهاش رو خیلی خیلی ارزونتر می فروشه ترجیح بدی بری از کتابفروشی محلی که دچار مشکل مالی شده (McNally Robinson) خرید کنی تا این هم تعطیل نشه، پول بیشتری بدی تا نذاری کارتل ها لذت تو کتابفروشی قدم زدن رو ازت بگیرن. 

کتاب خوانی - از دانستن تا فهمیدن

اینکه تازه فهمیده ام چگونه کتاب بخوانم برای خودم هم عجیب است. اینکه وقتی کتابی خوانده می شود باید جزیی از تو و زندگیت شود کشفی است که بسیار با ارزش است. اینکه کتاب خواندن برای دانستن چیزی نیست بلکه برای تجربه کردن آن است، اینکه برای بالا بردن سطح دانش نیست، بلکه برای رشد کردن روح است. اینها متفاوتند و سخت است که تفاوت آنها را بفهمی. فرق است بین وقتی که کتابی را بخوانی برای اینکه بیشتر بدانی و انبان دانشت را زیاد کنی و کتابی را بخوانی برای اینکه در آن غوطه بخوری تا مهارت شناکردنت در دنیای فهمیدن را بهتر کنی.  فرق است بین دانستن و فهمیدن و فهمیدن فرق این دو آسان نیست.

Jet Lag

جت لگ واقعا چیز چرندیه!! کاش دارو داشت.

تغییر

داره بزرگ و بزرگتر میشه. کم کم داره تفاوت‌هاش رو با دیگران متوجه میشه. تقریبا براش معلوم شده که سرنوشت چیزی غیر از اون چیز متفاوتی با بقیه براش رقم زده. اون بلده فکر کنه، بلده تحلیل کنه و بلده مدل کنه. بلده فرق بین آدما رو ببینه. بلده خاکستری ببینه. داره یاد می گیره که بخوره زمین و بلند شه. داره یاد می گیره که هیچ کسی تو دنیا ارزش عشق و اعتماد رو نداره. داره یاد می گیره که باید عاشق همه باشه. داره یاد می گیره که عشق واسه خیلی ها یه ترشح هورمونه. داره یاد می گیره که نباید ترشح یه هورمون رو با عشق تو وجودش اشتباه بگیره. داره یاد می گیره که اگه عشقی به اسم عشق واقعی وجود داشته باشه آدمای خیلی خیلی  کمی هستن که می تونن داشته باشنش. داره یاد می گیره که یکی از اون آدما باشه. داره یاد می گیره همه چی، چه پیروزی چه شکست، همه‌ی چیزایی که تو زندگیش داره می بینه و تجربه می‌کنه برای اینه که رشد کنه. داره یاد می گیره که رشد کردن یعنی تغییر. داره یاد می گیره که کسی که باید تغییر کنه دنیای اطرافش نیست، خودشه. داره یاد می گیره که به دنیا اومده که رشد کنه و بالا بره. و این رشد کردن و بالا رفتن به اطرافش بستگی نداره به خود خودش بستگی داره. اونه که می تونه مثل یه نیلوفر از میان مرداب اطرافش سر دربیاره یا مثل یه شقایق از میون زباله ها. اگه کسی هست که باید تغییر کنه خودشه نه اطرافش. داره یاد می گیره که با هیچ موجی نیاد، با هیچ موجی نره، نذاره هیچ بادی به طرفی بکشوندش. داره یاد می گیره که خودش موج بشه، خودش باد بشه. داره یاد می گیره که هیچ هدفی به جز تغییر نداره، تغییری که کمکش می کنه ذره ذره‌ی خودش رو بشناسه. همه‌ی این چیزا رو خیلی سریع داره یاد می گیره، خیلی سریعتر از من. شاید چون کن رو، همه‌ی تجربه‌های تلخ من رو کنارش داره. آیدای من داره بزرگ میشه، خیلی سریع.


توماس

توماس واقعا یه دایره المعارف متحرکه. این پسر انقده عمیق فکر می کنه و انقده معلومات داره که آدم همیشه پیشش تبدیل میشه به یه دانش آموز و ترجیح میده فقط گوش بده. 


ریشه های آنتی سمیتیزم و مکانیسم دفاعی که باعث ظهور نژادپرستی افراطی بین گروه‌های اقلیت میشه یکی از موضوعات جالبی بود که امروز بحثش شد. باید بیشتر ببینمش.