-
ادبِ طعام خوردن
پنجشنبه 2 دیماه سال 1389 21:25
یکی آمد که «مرا ادبِ طعام خوردن بیاموز - که مرا طعام گران کرد و رنجانید.» گفتم «خوردن چنان باید که تو خوردن را برنجانی، نه چنان که خوردن تو را برنجاند. چنان بخور که تو گرانی بر او اندازی، نه چنان که او گرانی بر تو اندازد.» گفت «این ساعت، با شما بخورم؟» گفتم «من نگویم که بخور. مرا آن ولایت نباشد. آن ولایت خدای را باشد...
-
صُراحیای که ایشان پُر کنند هر که بخورد، دیگر با خود نیاید.
پنجشنبه 2 دیماه سال 1389 21:20
خدای را بندگانند که کسی طاقتِ غمِ ایشان ندارد و کسی طاقتِ شادیِ ایشان ندارد. صُراحیای که ایشان پُر کنند هر باری و درکشند هر که بخورد، دیگر با خود نیاید. دیگران مست میشوند و برون میروند و او بر سرِ خُم نشسته.
-
باز، غورهای باشد که تُرُشی در او اصلی باشد.
پنجشنبه 2 دیماه سال 1389 21:18
از قرزندِ خود شکایت میکرد بسیار. از زبانم این آمد که «عاقبتش نیکو شود. کودکی است. از کودکی است آنچه میکند، نه اصلی. چنان که غوره و زردآلویِ خام تلخی کند، تُرُشی کند. آن از کودکیِ غوره است و از خامی - نه اصلی.» باز، غورهای باشد که تُرُشی در او اصلی باشد. غورهی سنگبسته هیچ شیرین نشود، الّا باید که غوره در نظرِ...
-
راست گفتهاند که «این قوم اقتدا را نشایند.»
پنجشنبه 2 دیماه سال 1389 21:15
لحظهای برویم تا خرابات، آن بیچارگان را ببینیم. آن عورَتَکان را خدا آفریده است - اگر بَدَند یا نیکند. در ایشان بنگریم. در کلیسیا هم برویم، ایشان را بنگریم. طاقتِ کارِ من کسی ندارد. آن چه من کنم، مقلّد را نشاید که با آن اقتدا کند. راست گفتهاند که «این قوم اقتدا را نشایند.»
-
خیّامِ شمس
پنجشنبه 2 دیماه سال 1389 21:11
خیّام در شعر گفته است که «کسی به سِرِّ عشق نرسید و آن کس که رسید، سرگردان شد.» شیخ ابراهیم بر سخنِ خیّام اشکال آورد که «چون رسید، سرگردان چون باشد و گر نرسید، سرگردانی چون باشد؟» گفتم «آری - صفتِ حالِ خود میکند هر گوینده. او سرگردان بود، باری بر فلک مینهد تهمت را، باری بر روزگار، باری بر بخت، باری به حضرتِ حق. باری...
-
بعض عاشقان با تاق و تُرُنب و معشوقان و محبوبان ساکن.
پنجشنبه 2 دیماه سال 1389 21:00
گفت «بعض عاشقان با تاق و تُرُنب و معشوقان و محبوبان ساکن.»
-
یگانه در عالَم آمدی، گوی از جملهی عالَم بردی.
پنجشنبه 2 دیماه سال 1389 20:58
یگانه در عالَم آمدی، گوی از جملهی عالَم بردی. از میانِ جملهی عالَم، گوی از میدان بیرون بردی.
-
مرا حلال کن! رنجه کردم؟ سلامِ ما حصار است
پنجشنبه 2 دیماه سال 1389 20:56
من چون تو را در آن حالت و در آن مَقام دیدم، چندین حیلت کردم تا تو از آن برون آیی. همهی دلم با تو بود که چرا در آن مَقام ایستاده است و چرا دلتنگ و تُرُش است؟ تا بدانی که شَفَقَتِ من با تو چون است. اکنون دَستَکِ مرا یکی همچنین بمال! دیر است که نمالیدهای. کار داری؟ اندکی بمال همچنین! سلامٌ عَلَیکُم. عیدت مبارک باد! مرا...
-
آرزو
چهارشنبه 1 دیماه سال 1389 19:22
یه آرزویِ سفرِ دور دنیا رو دارم، اینکه برم زیارتِ قبرِ تمامِ مبارزایی که برایِ آزادی و برابری کشته شدن. اوّلشم از آمریکای جنوبی و لاتین شروع میکنم، اوّلشم از شیلی، اوّلشم از ویکتور خارا. این خیلی بهتر از آرزویِ قبلیمه که برم اروپا و کلیساها رو مرور کنم، میدونم. پ.ن. یه چیزی، واقعا چه خوبن مبارزایی که کشته میشن و چقد...
-
چون من هیچ سِجن نمیبینم. میگویم «سِجن کو؟»
چهارشنبه 1 دیماه سال 1389 18:27
در هیچ سخنِ پیامبر نپیچیدم، الّا در این حدیث که «الدّنیا سِجنُالمؤمن.» چون من هیچ سِجن نمیبینم. میگویم «سِجن کو؟» الّا آنکه او نگفت که «الدّنیا سِجنُالعِباد.» «سِجنُالمؤمن» گفت. «عِباد» قومی دیگرند.
-
چه گونه روا باشد عالَمِ چو بوستان را بر خود چو زندان کردن
چهارشنبه 1 دیماه سال 1389 18:24
دلی را که از آسمان و دایرهی افلاک بزرگتر است و فراختر و لطیفتر و روشنتر، به آن اندیشه و وسوسه چرا باید تنگ داشتن و عالَمِ خوش را بر خود چو زندان تنگ کردن؟ چه گونه روا باشد عالَمِ چو بوستان را بر خود چو زندان کردن - همچو کرمِ پیله، لعابِ اندیشه و وسوسه و خیالاتِ مذموِم بر گِردِ نهادِ خود تنیدن و در میان زندانی شدن...
-
هر دو دستش راست است.
چهارشنبه 1 دیماه سال 1389 18:20
یار را دو دست است، امّا چندان که بجویی، چپ نیابی: هر دو دستش راست است.
-
اومیدم بود که تو میانِ این قوم سخنهای نیکو بگویی. خود هیچ نگفتی
چهارشنبه 1 دیماه سال 1389 18:16
اومیدم بود که اگر وقتی سخنی شود میانِ ایشان که طاعنانِ مااند یا خیال اندیشان در حقِّ ما و بعضی مُتَرَدِّد در حقِّ ما که «عَجَب - آن است که دوستان میگویند یا آن است که طاعنان میگویند، کدام را گیریم،» و چشم نهادهاند که چیزی شنوند که یک طرف راجح شود، اومیدم بود که تو میانِ این قوم سخنهای نیکو بگویی. خود هیچ نگفتی....
-
دوستی آن است که ...
چهارشنبه 1 دیماه سال 1389 18:10
دوستی آن است که چون دوستِ او خُفته بود، یکی بیاید گوشهی جامهی او براندازد، دامنِ او برگیرد، عورتِ او را برهنه کند پیشِ مردمان همچو پسرِ نوح، تپانچهی مردانه به رویِ سیاهِ او زند و دامنِ خُفته را فرو کشد، نه این که او نیز خندیدن گیرد - که «اگر نخندم، این برهنهکننده برنجد.»
-
صدهزار جانِ مقدّس در پایِ چنین دزدی ریزند.
چهارشنبه 1 دیماه سال 1389 18:07
آن ابله کاری میکند و سخنی میگوید، سردیش آشکار میشود: همچو دزدی که بی شکنجه و پرسشی زودزود مُقِر میآید. الّا آن دزدی که اندرونِ او صفایِ محبّت دزدیده باشد: اگر بر دزدیِ او واقف شوند، صدهزار جانِ مقدّس در پایِ چنین دزدی ریزند.
-
مادهی جنگ هواست. هر کجا جنگی دیدی، از مُتابعتِ هواست.
چهارشنبه 1 دیماه سال 1389 18:04
اهلِ جنگ را چه گونه مَحرَمِ اسرار کنند؟ ترکِ جنگ و مخالفت بگو! مادهی جنگ هواست. هر کجا جنگی دیدی، از مُتابعتِ هواست. کسی در بندِ صلح باشد، چنین معامله کند، چنین سخنها گوید؟ سخنی گوید و کاری کند که اگر به گوشِ آنکس برسد، او را به صلح رغبت افتد. گوید که «من سخت خیجالت دارم از کردهها و گفتههای خویش. آن هَمَزاتِ...
-
پنبهها از گوش بیرون کنید، تا اسیرِ گفتِ زبان نباشید
چهارشنبه 1 دیماه سال 1389 17:58
این نیز مکر است. شما را میگویم که پنبهها از گوش بیرون کنید، تا اسیرِ گفتِ زبان نباشید و اسیرِ سالوسِ ظاهر نباشید و به هر نمایشی در نیفتید! چشم و گوش باز کنید، تا بر معاملهی اندرون مُطَّلِع باشید!
-
درد خوب بودن
چهارشنبه 1 دیماه سال 1389 17:53
نباید طوری باشی که از خوب بودنت لذّت ببری، باید انقده خوب بودن برات عادی باشه که وقتی حتّی یه ذرّه بدی از خودت متنفّر شی. منو ببین با کی از چی حرف میزنم! هاهاها!
-
یلدا - حافظ - آیدا
چهارشنبه 1 دیماه سال 1389 02:14
آیدا زنگ میزنه و طبق معمول سر به سر همه. می گه فال می خواد و می گم الان نمی تونم یکی دو ساعت دیگه زنگ بزن. از وسط خواب زنگ می زنه، میگم بخواب میگه بی فال نمیشه. واسش می گیرم، خوبه. میگه واسه خودت گرفتی؟ میگم نه! واقعا مدتهاست نگرفتم. میگه بگیر. می گیرم. میگه تعبیر؟ میگم قمر در عقرب. میگه چرا؟ میگم آتیش و اشک و ... می...
-
Christmas Card From a Hooker in Minneapolis - Tom Waits
سهشنبه 30 آذرماه سال 1389 21:15
-
Take me home - Tom Waits
دوشنبه 29 آذرماه سال 1389 22:53
-
Heartattack and Vine - Tom Waits
دوشنبه 29 آذرماه سال 1389 22:40
-
بتی که دیگرانش میپرستیند
جمعه 26 آذرماه سال 1389 03:24
-
اکنون، نفاقِ جَلی است و نفاقِ خَفی است.
پنجشنبه 25 آذرماه سال 1389 22:57
اکنون، نفاقِ جَلی است و نفاقِ خَفی است. آن نفاقِ جَلی خود دور از ما و دور از یارانِ ما! امّا آن نفاقِ خَفی را جهد باید کردن تا از نهادِ آدمی برود. اکنون، این تفرقه و مرتبه خود از رویِ علمِ ظاهر، محسوسات و معقولاتِ عقلِ این جهانی و حسِّ این جهانیست. تا مراتبِ عقولِ آن جهانی خود چون باشد؟ ا
-
میگوید «بازم.» نیست: زاغ است.
پنجشنبه 25 آذرماه سال 1389 22:54
مسلمانی و ایمان مخالفتِ هواست، کافری موافقتِ هوا. آن یکی ایمان آورد، معنیش این است که «عهد کردم که مخالفتِ هوا بکنم.» آن دگر گفت «کارِ من نیست. من این نتوانم. خراج میگزارم و میزیم.» پیغامبر نیز راضی شد و قبول کرد و براتش داد. امّا این دگر میگوید که «من مؤمنم و از هوا بیزار شدم » و نیست. میخواهد که نه خراج دهد و نه...
-
God's Away On Business"- Tom Waits
پنجشنبه 25 آذرماه سال 1389 22:22
-
Temptation - Tom Waits
پنجشنبه 25 آذرماه سال 1389 02:20
Rusted brandy in a diamond glass everything is made from dreams time is made from honey slow and sweet only the fools know what it means temptation, temptation, temptation oh, temptation, temptation, I can't resist I know that she is made of smoke but I've lost my way she knows that I am broke so that I must play...
-
Hows it Gonna End - Tom Waits
سهشنبه 23 آذرماه سال 1389 23:12
-
خواب که ببینی
دوشنبه 22 آذرماه سال 1389 23:30
از این به بعد خواب که ببینی باید بنشینم روبرویت، زُل بزنم به چشمانِ ترسیدهات و کلماتت را دانه به دانه ببلعم تا حتّی یکیشان هم به آسمان نپرد.
-
من نگویم که شمسالدّین ولیست. این بر من افتراست.
دوشنبه 22 آذرماه سال 1389 23:23
گفت «من نگویم که شمسالدّین ولیست. این بر من افتراست. من گفتم که هر که دشنامِ شمسالدّین به و رسد، به شرطِ آن که آن دشنام به او رسد، آن کس ولی باشد.»