مردم تا مصاحبه ی مادر ستار رو دیدم. فاککککککککککککککککککککککککککک یوووووووووووووووووووو جنایتکارها! راست می گه به جز دروغ هیچی ندارید.
واسه ایران چیزی نمونده، معمولی هایی فرهادی و چاووشی و شجریان نیستن که آینده ش رو می سازن؛ شجاعانی نوید و پویا و مهدی یراحی و توماج صالحی هستن که آینده ش رو می سازن.
وقتی در شهر کوچکی بزرگ شده باشی گاهی میخواهی ببینی در قیاس با شهرهای بزرگ چه از دست دادهای و چه به کف آوردهای. از اولش معلوم است که کفهی از دستدادنها در کشوری با توزیعِ بینهایت نامتوازنِ امکانات خیلی سنگینتر است اما باید چیزهای مثبتی هم بوده باشند.
شروع می کنی به شمردن،.اولینش برایت این است که در یکی از باستانیترین شهرهای ایران بزرگ شدهای، شهری که وقتی بعد از بارانِ پرطراوتِ بهاری به دشتهای زیبایش میروی کوزههای شکسته و آجرهای باستانی زیر پایت در خاک نمناک فرو میروند و بوی تاریخی کهن همراه عطر بهار نارنج در هوایش می پیچید. این سویت کاخ آپاداناست، آن سمتت زیگورات چغا زنبیل. حتی به گوشِ هوش میتوانی هیاهویِ مردم را در کوچههای روزگاران بشنوی. بعد به سنتها و فرهنگهای بیهمتایی میرسی که هرگز نمیتوانستی در یک شهر بزرگتر تجربه کنی، حتی طعم بینظیر میوهها و غذاهایی که شبیهشان را جای دیگر دنیا نخوردهای. بعد به مردمی میرسی که سادهاند و صمیمی آنچنان که در قصه های قدیمی، و پیچیدگیهای نامطبوع شهرهای بزرگتر را ندارند. این دلخوشیها را کنار هم بگذاری کفه ی ترازو را در برابر تمام امکاناتی که ظالمانه در این شهر از دست داده ای چندان تکان نمیدهند. اینکه همین الان برادرت در بیمارستان کوچک شهرت در حال اغما باشد و حتی دستگاه ام آر آی یا پزشک متخصص برای تشخیص بیماریاش نباشد یادت می اندازد که بهتر است واقعبین باشی و این دلخوشیها را برای خودت بزرگ نکنی. اما به یاد چیز مهمی میافتی که کلِّ ماجرای این ترازو و مقایسه را به هم میزند.
به یاد مردانِ شجاعِ هفتتپه و خانوادههای صبورشان میافتی که در این شرایطِ سخت، ترسناک و خفهکننده، بی هیچ امکاناتی، بی هیچ درآمدی، با صلابت تمام رودرروی ستم ایستادهاند و آیندهی جنبشهای کارگری ایران را رقم میزنند. به یاد دختر جوانی میافتی که جسارت، بیباکی و انسانیت از سر و رویش می بارد. کمی آنسوتر که نگاه می کنی جوانمردان شجاعی را میبینی که در برابر ظلم با جانِ شیرینشان شوریدهاند.
به خودت میگویی چگونه این همه رشادت را شهری به این کوچکی زاییده است؟ بعد فکر میکنی که مهم نیست چه از این شهر کوچک به کف آوردهای یا چه در آن از دست داده ای، مهم این است که می توانی افتخار کنی کودکیت را در شهر ی گذرانده ای که این همه رادزن و رادمردِ جسور، بیباک و شجاع آفریده است . شاید بزرگی شهرها را باید به شمار شجاعانشان سنجید.
#سپیده_قلیان
#اسماعیل_بخشی
#کارگران_هفت_تپه
#شوش_دانیال
#خوزستان_آب_ندارد
اگر شما به دلیل اینکه هموطنت عرب هست و فارس نیست ازش حمایت نمی کنی شاید لیاقت هموطن بودنش رو نداشته باشی و باید کنارت بزاره.
اگر شما اجازه می دی هموطنت گرسنه و تشنه بمونه تا خودت سیر و سیراب بشی این حق رو نداری که ازش توقع داشته باشی بخواد کنار تو بمونه.
آگر شما این استدلال رذیلانه رو می کنی که چون هموطنت به عربی شعار می ده نباید ازش دفاع کنی بهتره هموطن ایشون نباشی و بهش حق بدی بگذاردت کنار.
حتی اگر فکر می کنی حق داری که مردمی رو که می خوان از مرز پرگهرت جدا بشن کشتار بکنی تا همراهت بمونن تا بیشتر چپاولشون کنی تو لیاقت این رو نداری که هموطنت باشن و بهتره کنارت بزارن. حفظ تمامیت یک مملکت انصاف، برابری و عشق می خواد نه تبعیض، سوء استفاده و گلوله!
خون آبان دوباره جوشید، به همه ی کسانی که می گفتن خوب حالا چی شد، کشته شدن رفتن می گفتم دوره ی بکش و در رو تموم شده.
دیروز دعوا بود با یه شاعری که من اسمش رو نشنیده بودم به اسم حسین جنتی که ماشالله ادعاش بابت شعر دوزاریش در حد پاره کردن فیل بود. ایشون مثل خیلی آدمای رانت خوار چاپلوس رفته بود پیش خامنه ای شعر خونده بود. حالا بحثش این بود که قضاوت نکنید. آخه مگه میشه قضاوت نکرد سر به دامان قدرت نهادن رو اون هم با شعر؟ اون هم با دست روی سینه گذاشتن و تعظیم؟ بیچاره آخرش هم که یه آدم کار درستی بهش گفت شعرش ارزشی نداره عصبانی شد و رفت!
این حکایت پفیوز تاریخی نشون می ده کجا وایساده ایران امروز: نبرد بین دو دسته پفیوز: یکی که می خواد از قبل واردات سود سرشار نجسی نصیب خودش کنه و یکی که می خواد به اسم واکسن درست کردن پول به جیب بزنه. یعنی لجن در لجن، این اوباش که خیلی هاشون تحصیلات عالیه دارن و قسم بقراط هم خوردن مثل سگ های هار به جون هم افتادن دارن به هم فحش می دن. کل قیمت واکسن مملکت رو به بالاترین قیمت ممکن 50 دلار حساب کنی می شه 4 میلیارد دلار که اندازه ی دزدی یکی شون هم نیست و همین رو هم دریغ می کنن. جالبه که این نبرد واکسن تا فیها خالدون و از بالاترین تا پایین ترین هم هست از رهبر تا وزیر تا تاجر تا روزنامه نگار تا پادوهای اقتصاددی و سیاسی شون، همه هستن.