«من از شما تشکر مىکنم که مرا مىبرید. من فکر مىکردم اگر با این حال بد در رختخواب بمیرم، وجدانم ناراحت است. اما اگر زیر دست شما بمیرم، پیش این جوانها سربلند مىشوم که این همه تلاش کردند.»
این سالها و روزها برای ایران برکت از آسمان می بارد. شاید واقعا از این بهتر نمی شد که احمدی نژاد رییس جمهور شود، اصلاح طلبان از صحنه حذف شوند، و اینک منتظری بمیرد. به قول بابا وقتی اجل کسی یا حکومتی رسیده باشد دیگر هیچ راهی برای ادامه برایش یاقی نمی ماند. حالا باید منتظر باقی برکات ماند.
همیشه جنبش ها تندند، دوست و دشمن با هم قاطی می شوند و از هم شناخته نمی شوند، خوب و بد یکی می شوند، فرصتی برای نقد نیست چون الان وقتش نیست، وقت حرکت است. همیشه جنبش ها بهترین فرصت برای موج سوارانند. لاشخورها همیشه بالای جنبش ها پرواز می کنند.
با دیدن این عکس ها حس غریبی به من دست میدهد. جس غریبی است. کسانی در برابر این دادگاه مسخره نشسته اند که زمانی خود قاضیان و مفتشان چنین دادگاهی بودهاند. کسی که خود بنیانگزار وزارت اطلاعات بوده، آن هم اطلاعات دههی شصت، حالا نیمه افلیج و جان برده از ترور به دادگاه آورده شده تا شاهد محکومیت و ویرانی زندگی سیاسی خود باشد. کسی که زمانی در انثلاب فرهنگی کمر به ویران کردن علوم انسانی بسته و بعد هم ادعای تخصص در علوم انسانی را داشته اینک در دادگاه به این اعتراف واداشته شده که علوم انسانی متهم اصلی خروش مردم بر ضد استبدادند. کسانی که در این نظام وزیر و تئوریسین و سخنگو و شکنجه گر و بازجو بوده اند همکنون خود زیر شکنجه به زور اعتراف می کنند که فاسدند. این جمع با کسانی که قلم و شخصیتشان را به قدرت فروخته اند کامل شده است. جوانانی که ذهن و فکرشان ابزار قدرت شده است. سردبیر پرتوانی که به گماشتگی در اتاق فکر فاسدترین فرد این سرزمین رضایت داده است. کسی که چشم بر همهی فساد دیگران بسته سات همکنون خود دچار فاسدان قدرت طلب دیگری شده است. جوانانی که به هر چیزی دست می زنند که راهی به قدرت بیابند. از عملگی فکری قدرتمدارن تا یافتن نسبتی. این دادگاه ها دادگاه های عجیبی هستند. محاکمهی ساختگی قاتلان و شکنجه گران گذشته و آینده توسط قاتلان و شکنجه گران حال. دلم برای همهی این بیچارگان میسوزد.
از میان این همه کسی هست که دیدنش تنم را به لرزه می اندازد. کسی که دوستش داشته ام. کاش همانقدر اندک هم خود را به قدرت آلوده نمی کرد. اما هنوز پاک است و بزرگوار. شاید به همین دلیل است که در سلول زندان دیوانه می شود.
بعد از مدتها از ته دل خندیدم وقتی این خایهمالنامهی مهاجرانی رو خوندم. قدرت و آرزوی اون یعنی غلت زدن در لجن و آلوده شدن به هر کثافتی.
"این چنین میناگری ها کار توست... نقد مهندس موسوی بر یادداشت طنزنویسی، و نیز دفاع از حق انتقاد خانم فاطمه رجبی، از زمره همان میناگری هایی است که در زمانه عسرت و غلظت سنگین سیاست، کمتر دست می دهد... توضیح مهندس موسوی، نسیم خنک معطری از جنس همان هوای تازه بود... بگذارید به یکی دیگر از میناگری های ایشان اشاره کنم... رفته بودم باختران... شهر و پالایشگاه بمباران شده بود... شبی در مهمانسرای استانداری بودم. آقای نکویی استاندار بود. کم و بیش از سرما می لرزیدیم... آقای نکویی گفت: یک مطلبی را برایت بگویم که تا آخر عمر از یادم نمی رود. ساعت از یازده شب گذشته بود. تلفن دفترم زنگ زد. گفتند آقای نخست وزیر می خواهند با شما صحبت کنند. مهندس موسوی بود. دوستانه پرسید: «آقای نکویی خبر داری در این سرمای بی سابقه اسلام آباد غرب (سرما منهای ۳۰ درجه رسیده بود) برای حسن دیوانه چه فکری کردند؟» گفتم: «حسن دیوانه؟» «بله، روزنامه ها نوشته بودند. حسن دیوانه توی یک خرابه زندگی می کند. شما از فرماندار بپرسید برای او چه فکری کرده اند.»... تا فرماندار را پیدا کردم... یک ساعتی طول کشید. فرماندار گفت: «اتفاقا من هم نگران او بودم. کمیته امداد برایش جایی را در نظر گرفت. فعلا مشکلی ندارد.» آقای نکویی گفت: «خیالم راحت شد. دیدم ساعت نزدیک به یک بعد از نصف شب است. با خودم گفتم فردا صبح به آقای نخست وزیر اطلاع می دهم. آماده شدم بخوابم که دوباره صدای زنگ تلفن کشیک دفترم: «آقای استاندار! آقای نخست وزیر می خواهند با شما صحبت کنند.» مهندس موسوی با همان لحن آرام پرسید: «آقای نکویی برای حسن دیوانه فکر کردید؟» برای ایشان توضیح دادم... اینها میناگری های یک روح بزرگ است... همان بهشت گمشده همه ما، همان هوای تازه..." (عطاءالله مهاجرانی، روزنامه اعتماد ملی)
عکس العمل شدید جهان آزاد به قانون ضد زن در افغانستان خیلی خوشحالم کرد. اینجا هم تو پارلمان شدیدا سر این موضوع شلوغ شده بود. اینجا همیشه توجیه دولت برای مردم عادی این بود که نیروهای کانادایی برای کمک به گسترش حقوق بشر، رفاه و آزادی به افغانستان رفتن و جالا دولت مجبوره به ابن قانون ضد انسانی عکس العمل نشون بده وگرنه بدجوری تو هچل میفته. باور کنیم یا نه، دنیا واقعا تغییر کرده. البته همه ی این تغییرها بسیار شکننده هستن و کمتر واقعا در عرف نهادینه شدن. ولی ما حالا خیلی متفاوتیم.
پ.ن. متاسفم که سهم ایران و شبه روشنفکرانش از این تغییرات زیاد نیست. اما چاره ای نیست باید تغییر رو پذیرفت. دیر و زود داره اما سوخت و سوز نه.
امروز روز جهانی آب بود. متاسفانه در کنفرانس وزیران در استانبول (پنجمین گفتگوی سالانهی آب) آب به عنوان حق بشری شناخته نشد و به عنوان نیاز بشری روش تاکید شد. آمریکا، برزیل و مصر کشورهای عمدهی مخالف شناختن آب به عنوان حق بشری بودن. ترکیب این کشورها هم نشون میده که دلایل هم کاملا سیاسی و اقتصادی بودند. در صورت شناخته شدن آب به عنوان حق بشری دیگه این کشورها قادر نخواهند بود منابع رو فقط برای خودشون نگه دارن و مجبورن به کشورهای همسایه هم آب بدن.
الان یک میلیارد از مردم دنیا دسترسی به آب تمیز ندارن و دو و نیم میلیارد هم آب برای بهداشت در دسترس ندارن و این روندیه که داره ادامه پیدا می کنه. تا سال ۲۰۳۰ نصف مردم دنیا با مشکل کمبود آب مواجه خواهند بود.