قبلا یه چیزی درباره ی مارکتینگ نوشنه بودم اینجا درباره ی کسی که مارکتر بود و به عنوان مهندس هایر شده بود. دیروز خبرش اومد، گندش رو زده بود به یه آدم حسابی که دستش رو گرفته بود ....
ای رو ابراهیم نوشته بود که حیفم اومد ثبتش نکنم، نوع گفتنش بی نظیر دردناک بود:
عکس فوق مادر محمد و کاظم از دوستان دوران راهنمایی من بود. نمی دونم یادتون هست یک ماشین مهمات توی جاده شوش عمله تصادف کرد و اتیش گرفت و گلوله هاش توی منطقه پخش شد یا نه؟ دوستان من محمد و کاظم قصد داشتن یکی از گلوله ها را از بیابون بیارن پایگاه تحویل بدن که از دستشون افتاد و به جز خودشون که تیکه تیکه شدن سه نفر دیگه هم کشته شدن و دو نفر هم شدیدا مجروح شدن که همگی از دانش آموزان مدرسه راهنمایی عمله بودن. یدالله هم از روی دکل افتاد و شهید شد بعد از جنگ هم.
یدالله از روی دکل چی افتاد؟ تو جنگ؟
نه یدالله بعد از جنگ در هنگام سربازی از روی دکل افتاد ...چون برادرش عبدالله جزو مجاهدین بود و اون موقعه زندان بود می گفتن از روی دکل پرتش کردن پایین
کلا این خانواده ۴ تا پسر داشت که ۳ تا کشته شدن بزرگه هم ۱۵ سال زندان بود
تازه خانواده اون ۳ نفر نسبت به این خانواده دید خیلی بدی داشتن و کشته شدن بچه هاشون رو به گردن این خانواده انداخته بودن
جیگرم می سوزه به خاطر مادر ستار! همونطور که نفرینتون می کرد "خدا جیگرتون رو بسوزونه"!
جیگرم می سوزه به خاطر مادر ستار! همونطور که نفرینتون می کرد "خدا جیگرتون رو بسوزونه"!
عالی بوده.
این از قول اسیه:
"
یه سلامی محمود درویش کرده به «الذین أحبّوا فینا ما لم نُحبّه یوماً بأنفسنا»، کسانی که در ما چیزی رو دوست داشتن، که خودمون ندیدیم و دوست نداشتیم. به نظرم خیلی خوب معنای عشق رو گفته که یعنی در طرف مقابل چیزهایی رو پیدا کنی و دوست داشته باشی که خودش هم از شنیدنش متعجب بشه. اثرش بینظیره!
"
روزهای خیلی سختیه، اینکه محمدرضا درد می کشه تصورش هم برام وحشتناکه. کاش می مردم و نمی شنیدم.
منتظر خبر رفتن محمدرضام. می ترسم تلفنم زنگ بخوره!
این سفر فوکو داره به جاهای جالبی می رسه....
خیلی دارم با فوکو حال می کنم این روزها.