Virtigo

این سرگیجه یکی از اتفاق های جالب بیولوزیک زندگیم بود. هر چه بیشتر به توهم بودن اراده باور پبدا کردم. 

کنمور - بنف - کنمور

خوب این دفعه رکورد دو هفته پیش رو شکستیم با دوچرخه و سوفی هم این همه راه رو تاب آورد. البته درد وحشتناک کف پام زمین گیرم کرد یه روزی اما خوبم. دارم به لیک لوییس به بنف برای هفته ی بعد فکر می کنم. 60 کیلومتر! ببینم چی میشه. زیاد رفتم این مسیر رو هر دو طرفش رو اما خودم.  

Hurting Parents

Parents don't have plans to hurt their children but they can hurt them. 



کنو

و کنو هم برگشت، اون هم با سوفی، حیف که درد ایران نمی ذاره آدم  لذت درست و حسابی ببره از این همه طبیعت و زیبایی 

آش ارده

امروز بعد از مدتها آش ارده خوردم. خیلی چسبید اما حیف که بارون وایساده بود. خونه خیلی می خوردیم، خصوصا وقتی بارون میومد همه منتظرش بودیم. هنوز راز چسبیدنش تو بارون رو نفهمیدم. هنوز هم نفهمیدم چرا انقده با ترب سفید خوب می شد. یه راز دیگه هم که نفهمیدم اینه که چرا وقتی سرد میشه هنوز خوشمزه س

گرما

فکر نمی کردم هیچ وقت از ای سی خونه استفاده کنم تا امسال دیدم مجبورم. کرونا و گرما نذاشت ونکوور بریم اومدیم ادمونتون، ولی اصلا بد نشد، پارک بزرگ آبی ش جبران همه چیز رو تو این هوا می کنه. 

مرگ

بعد از واکسن دوم قلبم درد گرفت، اورژانس اومد و بیمارستان و گفتن چیزی نیست. بعدا فهمیدم که احتمالا عوارض التهاب قلب دوز دوم فایزر بوده که احمق ها نتونسته بودن بفهمم. چند تا تجربه برام مهم بود:


- نگران نشدم، نترسیدم، مرگ هم نترسوندم، اما نمی خوام نهایی کنم نتیجه رو، تا واقعا ندونی خیلی نزدیکی بهتره ادعای الکی نکنی، اما امیدوارم وقتی هم که خیلی نزدیک باشه نترسم.


- فهمیدم چقدر دوست دارم وقت بیشتری برای سوفی و همه ی کسانی که دوستشون دارم بزارم.


- حیفم اومد که بیشتر کتاب نخوندم و ندونستم. دلم می خواد فوکو دان بشم و بمیرم. 

شرمندگی واکسن زدن

امروز با شرمندگی تمام رفتم دوز دوم رو زدم. اینکه تو ایران کسی نمی تونه واکسن بزنه به دلیل تصمیم های یه دسته جنایتکار که خودشون همه فایزر زدن باعث شد زهر مارم بشه. 

هزار و یک شب

از همه ی چرندیات کلاب هاوس (به جز کلاب های موسیقی البته) فقط یه چیز جالب  پیدا کردم که تقریبا هر شب ساعت 12 به وقت ایران گوش می دم. اتاقی مختص خواندن هزار و یک شب که اکثرا با صدای علیرضا روشن اجرا می شه. بعدش هم کسانی صحبت می کنن که می شه ازشون چیزی یاد گرفت. 


راجع به شعر، هی بیشتر به این نتیجه می رسم که شعر ایرانی سترونه و بعد از قرن هفتم هم عقیم و هم نازا شده. واقعا چیزی برای عرضه نداره قرن هاست.....

مامانم

عزیز دلم، دلم تنگ شده براش، مدت زیادی بود به دلایل مختلف حرفی نمی زد، کرونا و تنهایی و پرستار و ...، می گفت چیزی برای گفتن نداره، به مرضیه گفتم رو دو موضوع تمرکز کنه یکی اینکه ازش دستور غذا بپرسه، دیگه اینکه ازش بخواد قصه های کودکیش رو بگه، ظاهرا دوباره شروع کرده به حرف زدن. فداش بشم!