نگفتمت؟

نگفتمت مرو آنجا که آشنات منم؟
در این سرای فنا چشمه حیات منم؟
نگفتمت که به نقش جهان مشو راضی؟
که نقش بند سراپرده ی رضات منم؟
نگفتمت که چو مرغان به سوی دام مرو؟
بیا که قوت پرواز و پر و پات منم؟
نگفتمت که تو را راه زنند و سرد کنند؟
که آتش و تپش و گرمی هوات منم؟
نگفتمت که صفت های زشت بر تو نهند؟
که گم کنی که سر چشمه بقات منم؟
اگر چراغ دلی، دان که ره کجا باشد.
وگر خدا صفتی، دان که کدخدات منم.



می گردم...

این روزا دارم مستاصلانه دنبال یه چیز جدید می گردم، یه چیز تازه...

بهار

نه لب گشایدم از گل ، نه دل کشد به نبید 
 چه بی نشاط بهاری که بی رخ تو رسید 

تازه

فک کنم بایست یه شروع تازه کنم... 


هین سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود

دلم

من دلم بابا می خواد خیلی ....

settle down

این کلمه ای نیست که دوست داشته باشم. بوی مرداب می دهد، بوی مرگ مغزی...

خسته

چرا من این همه خسته م؟ چرا؟

خنگ

هیچی بدتر از این نیست که احساس کنی داری خنگ می شی ... 

بنویسم...

دلم می خواد بخونم، بنویسم...

...

این روزها منتظرم. منتظر تو. بی تابانه.