خیلی بزرگتر از او ن بچه ای که من فکر می کنم. باید بیشتر مواظب باشم که قد فهمش باهاش حرف بزنم.
نظام مستاصل شده،؛ فکر می کنه روش های قبلی سرکوب فکر می کنن. فکر می کنه خدا همون خدای شصته، به همون خونخو اری، اما واقعیت اینه که مردم دیگه مردم دهه ی شصت نیستن، به اون کثافتی، به اون وفاداری، به اون حماقت! عوض شدن!
شنبه با دوچرخه از کلگری تا بنف رو رفتم دوباره بعد از مدتها، تبدیلش کردم به فاندریزینگ، خیلی خوب بود، باسنم داغون شد البته، جیغ می زدم.
مصاحبه ی مسیح رو می بینم، عظمتیه این دختر! مسیحیه! پیامبریه! نجات بخشیه!
دیروز پارو زدن رو یاد گرفت و کنترل کردن مسیر قایق رو تا حد اولیه! باید ورزش و طبیعت بشه بخشی از زندگیش.
دیروز دیدم خوندنش داره راه می افته.