کمک

پسر خوبیه. شکر خدا وضع مالیش هم مناسب شده. میاد دنبالم که بریم بیرون. می دونم امده چی رو نشونم بده و به دلیل همین کلی از ماشین روبازش تعریف می کنم تا حالی بهش داده باشم.  صحبت فقر و پریشانی ایران که میشه میگه که خیلی نگران کودکان ایرانیه و خیلی دوست داره که کاش می تونست بهشون کمک کنه. میگم خوب مراکزی هست که میشه اینکار رو کرد مثل بنیاد کودک و غیره (اگرچه تاکید می کنم که من خودم به بنیادهای خیریه ی ایرانی هیچ اعتمادی ندارم.) بعدش هم میگم کلی نهاد بین المللی هست که کارشون کمک به کودکان دنیاست.  

 

میگه نه. من دوست دارم خودم ببینمشون و از دست خودم بهشون کمک کنم. می فهمم مشکلش چیه، بیچاره، می خواد به خودش کمک کنه تا آتیشی رو تو وجود خودش اطفا کنه. دلم واسش می سوزه و دلم واسه کسایی که ممکنه زمانی بهشون کمک کنه. 

 

 

بخشش

مصاحبه ی آمنه با رادیو فردا رو گوش می دم و برام خیلی سخته اشکام رو کنترل کنم. اینکه کسی بتونه یه شیطان رو ببخشه کار هر کسی نیست. شیطانی که صورتش رو با اسید ویران کرده. بیناییش رو ازش گرفته. شیطانی که بیماره.  

  

پس میشه شیطان های آدم رویی رو که به روح  آدم حمله می کنن با کرامت و بزرگواری بخشید. 

 

موضع گیری های اجتماعی این دختر بسیار جالبه. بی طرفی سیاسیش و اینکه حالش از گروه های مدعی حقوق بشر، فمینیست، و آزادیخواه به هم می خوره. مدعیان جاه طلبی که حقیقت رو نمی گن .  

 

 

باز هم تولد

همه عمر برندارم سر از این خمار مستی 

که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی 

 

نه چو مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد 

دگران روند و آیند و و تو همچنان که هستی 

 

 

این رو تصور کن که کسی با نستعلیق زیبایی با دست هنرمند خودش رو کاغذ ابر و باد نوشته باشه.  

 

مگه میشه هدیه ای بهتر از این برای تولدت بگیری؟ مگه میشه؟ 

 

 

تولدی دیگر

آره امروز روز دیگه ایه. ممنونم.

تولدی دیگر

آره امروز روز دیگه ایه. ممنونم.

تولدی دیگر

امیدوارم این یکی واقعا یه تولد دیگه باشه.... 

خسته م امروز ... خیلی خسته ... 

رمضان

حس می کنم اگه بخوام این ماه رمضان ماه خیلی بزرگی خواهد بود. ماهی پر از تغییرای خیلی بزرگ. فقط کافیه که راضی به رضای خدا باشم. مسائل رو سطحی نبینم. رو حرف خدا حرف نزنم. چیزی که همیشه سعی کردم باشم چون مطمئنم که عاشقانه دوستم داره. این اطمینانیه که خیلی های دیگه ندارن. مگه نه؟

عروسی

عروسی جرمی و کیتی بود. خیلی خیلی خوش گذشت. بچه های گلی که واقعا لیاقت همدیگه رو دارن. هر دو مهربون و نازنین. راجع به جرمی دیشب به برادرزنش می گفتم چیزی که من راجع بهش به جرمی غبطه می خورم اینه که اگه خوبه اصلا تلاشی واسه این کار نمی کنه، پسره ذاتا نمی تونه بد باشه.


بعد از مدتها کالینز رو هم دیدم. تازه فهمیدم که کلی دلم واسش تنگ شده بود. کل بچه های سفر شوشواپس هم اونجا بودن و کماکان با حال.


نشد که بنویسم رکورد شنام رو دوباره شکستم. 30 بار یعنی یک و نیم کیلومتر بدون توقف و خستگی. هورا به من.



چند تا چیز

چند تا چیز: 

 

- رکورد شنام رو شکستم ۲۵ بار بدون توقف و بدون خستگی البته... هورا...  

- من عاشق پیاده رویم.  

- با مسئله‌ای که Doug داده بود حل کنم کلنجار می رفتم. برای چند ساعت احساس وحشتناکی بود که فکر می کردم خنگ شدم. بعد از یه تنفس بهترین راه حل سریع و پایدار رو واسش پیدا کردم. خوشحالم که باهوشم.  

- چه بارون قشنگی بود دیشب و چه هوای بعد از بارون قشنگی. حالی داد قدم زدن. رویایی بود. 

آخرین

امیدوارم این دیگه آخرین امتحان زندگیم باشه .. خسته م...