-
چگونه چنین گفت زرتشت را بخوانیم؟
دوشنبه 17 بهمنماه سال 1390 07:10
گفته بودم که به این کتاب دینی دارم که باید ادا کنم. این دین ترجمه ای است که از یک راهنمای خواندن "چنین گفت زرتشت" که توسط پاول برایان استاد ادبیات انگلیسی برای کلاس این کتاب در دانشگاه ایالتی واشنگتن تهیه شده است کرده ام که به تدریج همین جا کاملش خواهم کرد. اجازه ی ترجمه اش را هم گرفته ام. راهنمای بسیار خوبی...
-
چنین گفت زرتشت - نیچه - ترجمه داریوش آشوری
پنجشنبه 13 بهمنماه سال 1390 04:05
مدتیه می خوام درباره اش بنویسم اما فرصتی نیست. نوشتن درباره ی این کتاب فرصت می خواد، فرصتی زیاد. الان هم اون فرصت رو ندارم. اما بزار فعلا از ترجمه ش واست بگم. ترجمه ی این کتاب بی نظیره، عالیه، دوست داشتنیه و مهمه. مهم از این نظر که به نظر من خودش اثری بسیار باارزش در نثر فارسیه. داریوش آشوری تو این ترجمه کلمات رو به...
-
فرهنگ بهتر است یا بی فرهنگی؟
چهارشنبه 12 بهمنماه سال 1390 07:32
از در که وارد می شوم بوی غلیظ ادویه می زند زیر دماغم. قاشق را که به دهانم می برد تمام زبانم عطرآگین می شود، می سوزد. به این فکر می کنم که این بوها، مزه ها آسان به کف نیامده اند. پشت آنها هزاران سال تاریخ است. یاد غذاهای آمریکای شمالی می افتم که بو و طعمی ندارند یا آن را از دیگران می دزدند. این ثمره ی بی تاریخی است، بی...
-
شهر تا شهر
سهشنبه 11 بهمنماه سال 1390 08:01
بعد از مدتها یه پیاده روی خوب، یه شام بیرون خوب، یه کتاب جدید خوب.
-
گهواره --> گور
سهشنبه 11 بهمنماه سال 1390 04:57
اگر از من بپرسند یک دلیل برای ارزشمندی زندگی بگو می گویم یادگیری. در واقع یک تنه معادل همه ی چیزهای موجود در این دنیاست. لذتی که می دهد تحمل بار سنگین حیات را ممکن می کند. همین است که وقتی یاد نمی گیرم می میرم.
-
بابای من
دوشنبه 3 بهمنماه سال 1390 08:33
دلم واسه بابا خیلی تنگه، کاشکی پیشش بودم...
-
سنگ خورشید (11)
یکشنبه 2 بهمنماه سال 1390 04:48
همگی دگردیسیده، همگی مقدس، هر اتاقی مرکز جهان است، اینک شب اول است، و روز اول، جهان زاییده می شود آنگاه که دو کس هم را ببوسند، قطره نوری از شیره های بی رنگ، اتاق چون میوه ای نیمه باز ترک می خورد، یا چون ستاره ای در سکوت منفجر می شود، و قوانین توسط موش ها جویده می شوند، میله های آهنی بانک ها و زندان ها، میله های کاغذی،...
-
شمس انگلیسی
یکشنبه 2 بهمنماه سال 1390 04:35
وبلاگ شمس انگلیسیم رو راه انداختم... امیدوارم به 100 پست برسونمش ... اینکه مایه ی شمس رو می گیرم و با خودم ورزش می دم برام جذابه خیلی .... به فیسبوک اعتمادی نیست، باید جای امنتری که یه جا هم باشه واسش جور می کردم....
-
سانجیو، وطن و مولانا
شنبه 1 بهمنماه سال 1390 19:46
سانجیو دوست هندوی من واسم ایمیل زده از هند. سانجیو هم آفیسی من بود که تصمیم گرفت برگرده هند. همون موقع (و الان هم تو جواب ایمیلش) بهش گفتم که رفتنش کلی چیز یادم داد. به هر حال آخر ایمیلش این شعر رو از مولانا گذاشته بود: Your homeland was the heavens, but you thought That you belonged here, in the world of dust. In the...
-
از برت دامن کشان رفتم که رفتم ای نامهربان - مرضیه
چهارشنبه 28 دیماه سال 1390 07:08
میشه هزار بار گوشش داد ...
-
آلکاتراز
سهشنبه 27 دیماه سال 1390 08:26
خبر اینکه آلکاتراز شروع شده و حداقل 5-6 سالی سرکارمون خواهد گذاشت. چی مهمش کرده؟ اینکه کار جی جی آبرامزه کارگردان لاست با چند تا بازیگر از لاست. الان دارم می بینم. دو قسمت اول و دوم یه جا!
-
سنگ خورشید (10)
دوشنبه 26 دیماه سال 1390 04:21
اتاقهایی متحرک در شهرهایی فروریزنده، اتاق ها و خیابان ها، نامهایی زخم وار، اتاق ها با پنجره هایی که به اتاق های دیگر با همان کاغذ دیواری رنگ رفته باز می شوند، آنجا که مردی با لباس راحتی خبرها را می خواند یا زنی اطو می کشد؛ اتاقی آفتابی که یگانه مهمانش شاخه های هلوست؛ و اتاق دیگری که همیشه در مهتابیش باران می بارد با...
-
دعا
دوشنبه 26 دیماه سال 1390 03:28
من دلم واسه دعا تنگ شده... ولی اول از همه باید این دعا رو از زبون اون بهترین بگم: اللهم تغفر الذنوب التی تحبس الدعاء... اما این رو حافظ واسم خوند، لحنش آشنا نیست؟ ای که در کشتن ما هیچ مدارا نکنی سود و سرمایه بسوزی و محابا نکنی دردمندان بلا زهر هلاهل دارند قصد این قوم خطا باشد هان تا نکنی رنج ما را که توان برد به یک...
-
دیروز در ساسکاتون
دوشنبه 26 دیماه سال 1390 02:03
ماشین رو بردم ساسکاتون، حکایتی بود این ماجرای چند ماهه... خیلی کمتر از اون چیزی که فکر می کردم واسم سخت بود... امیدوارم بزودی بره و موضوعش جمع شه کلا... ----- دیشب با علی و آرش رفتم بیرون. دلم واسه آرش خیلی سوخت. از 7 سالگی مجبور شده از ایران بیاد اینجا، زن کانادایی گرفته و ... می خواد مثنوی بخونه... خودش رو dark skin...
-
تغییر
شنبه 24 دیماه سال 1390 05:32
حس یه تغییر رو دارم، یه تغییر بزرگ ...تو این یه ماهه کلی عوض شد، کلی کسی دیگه، کلی کسی دیگه ...
-
امشب
جمعه 23 دیماه سال 1390 08:52
... من خیلی بهترم ... خدای من چقدر مهربونه ...
-
امروز
جمعه 23 دیماه سال 1390 04:59
... روز خوبی نبود ....
-
مرد
یکشنبه 18 دیماه سال 1390 21:19
مدام باران می آید،در تمام این مدت صبح تا حالا از همان روی صندلی با دقت زیادی تمام حرکاتش را دنبال می کند، چشمان ثابت و بی تغییرش به آرامی همراه او می چرخد تا چیزی از حرکاتش را از دست نداده باشد. گاهی دستانش را به هم می مالد و بعد هاشان می کند تا کرختیشان را کم کند. مینا هیچ توجهی به او نمی کند. هر دو ساعتی سرش را از...
-
سنگ خورشید (9)
یکشنبه 18 دیماه سال 1390 20:29
مادرید 1973، در بازارچه ی فرشته، زنان می دوزند و همراه کودکانشان آواز می خوانند، آنگاه: شیون آژیرها، و جیغ ها، خانه های به زانو در آمده در غبار خویش، برج های ترک خورده، پنجره های از قاب برجهیده، و طوفان موتورها، سکون: هر دو برهنه شدند و مشغول عشقبازی، به پاسداشت سهممان از جاودانگی، به نگاهبانی بهرمان از زمان و بهشت،...
-
انتری که لوطیش مرده بود - صادق چوبک
یکشنبه 18 دیماه سال 1390 08:57
ابن را که بخوانی می بینی چرا چوبک را هم ردیف هدایت می دانند. داستان نویس بزرگی است. تصویرگریش بی نظیر است. ساده است و صمیمی. عمیق است و دردناک. تصویرگر تیرگی و درد است.میمون و مرغ و سگ و گربه و موش و اسب و گرگ و کفتر و ... همه توی این داستان ها کنار انسانند تا دردی را تصویر کنند که درد مشترک زندگی است. درد تنهایی،...
-
باز هم نگفتمت ...
پنجشنبه 15 دیماه سال 1390 07:56
نگفتمت مرو آنجا که آشنات منم درین سراب فنا چشمهء حیات منم؟ وگر به خشم روی صدهزارسال ز من به عاقبت به من آیی که منتـهات منم؟ نگفتمت که به نقش جهان مشو راضی که نقشبند سراپردهء رضات منم؟ نگفتمت منم بحر و تو یکی ماهی مرو به خشک که دریای با صفات منم؟ نگفتمت که چو مرغان بسوی دام مرو بیا که قوت پرواز و پر و پات منم؟ نگفتمت...
-
نگفتمت ؟
دوشنبه 12 دیماه سال 1390 19:26
نگفتمت مرو آنجا که آشنات منم درین سراب فنا چشمهء حیات منم؟ وگر به خشم روی صدهزارسال ز من به عاقبت به من آیی که منتـهات منم؟ نگفتمت که به نقش جهان مشو راضی که نقشبند سراپردهء رضات منم؟ نگفتمت منم بحر و تو یکی ماهی مرو به خشک که دریای با صفات منم؟ نگفتمت که چو مرغان بسوی دام مرو بیا که قوت پرواز و پر و پات منم؟ نگفتمت...
-
این روزها ...
دوشنبه 12 دیماه سال 1390 10:56
این روزها ظرف پر آبیم که به تلنگری سرریز می کنه ....
-
انسانم آرزوست
دوشنبه 12 دیماه سال 1390 07:48
حس می کنم این دو هفته ی اخیر یهویی یه چیز بزرگی تو من تغییر کرده... من دارم کسی دیگه میشم؟ حس خوبی دارم... کسی بهتر شاید ...؟ نمی دونم... حس می کنم یه حرکت پست مدرنه ... یه بازگشت در آینده ... من انسانم ... انسان... می فهمی؟ کار سختیه عزیز... می دونی که ... ولی من انسانم ... من از همه ی این جاها گذشتم که انسان باشم و...
-
پنجره
یکشنبه 11 دیماه سال 1390 07:03
انگار که اندکی از پنجره ای باز شده باشد و نور کمرنگی به داخل بتابد و مرا که از تاریکی به تنگ آمده ام هیجانزده کند. فقط این نیست نسیم ملایمی از لای پنجره می وزد و روحم را تازه می کند. همراه این شوق و هیجان هراسی نهفته هم هست. ترس از اینکه دوباره پنجره بسته شود بر روحم چنگ می زند.
-
کفتر
پنجشنبه 8 دیماه سال 1390 02:22
حس می کنم این جفت کفتری که تو بالکنن مقدسن ... مثل تو ...
-
دنیای خدا
یکشنبه 4 دیماه سال 1390 18:27
سال گذشته واسه من سال تغییر و گذار بوده از خیلی نظرها. اما این دوره این روزها، دوره ایه که دوست دارم اسمش رو بزارم نقطه ی عطف. حس می کنم الان همه چی طوری پیش رفته که من وارد یه دنیای جدید بشم. دنیایی که باید لیاقتش رو داشته باشم که واردش بشم: دنیای خدا. این قسمت از زندگی رو اسمش رو بزارم پست مدرن. نمی دونم این دوره...
-
در آستانه - شاملو
دوشنبه 28 آذرماه سال 1390 05:18
دیروز علی و حمید با داد و بیداد و به شکل وحشتناکی به گرایش های روزافزونی نیهیلیستی من حمله کردن و گفتن که باید یه جنگجو باشم. علی من رو از ارتباط با شایان نهی کرد و بعد «در آستانه» شاملو رو ده بار گذاشتن و گفتن باید بهش گوش بدم و علی ازم قول گرفت که برم بلافاصله Fight Club دیوید فینچر رو دوباره ببینم. این هم در آستانه...
-
تک خوانی دوصدایی - مصاحبه خولیان ریوس با اکتاویو پاز ت:میرعباسی
چهارشنبه 23 آذرماه سال 1390 08:20
مصاحبه ی خولیان ریوس است با اکتاویو پاز (شاعر شخصی شده ی من). نویسنده ای منتقد با نویسنده ای منتقد. خواندن کتاب سخت است اگر به خواهی همه ی مهماتش را دریابی. نام دهها نویسنده (عمدتا اسپانیولی نویس) در مصاحبه مطرح می شوند که نام بسیاریشان را نشنیده ام. باید ید طولایی در تاریخ ادبیات اسپانیولی داشته باشی تا بتوانی به...
-
زندگی نو - اورهان پاموک - ت: ارسلان فصیحی
یکشنبه 20 آذرماه سال 1390 08:41
« باورم نمی شوذ که نویسنده ی این کتاب نوبل ادبیات برده باشد. و از این بدتر باورم نمی شود که از دلایل بردنش این کتاب بوده باشد. امیدوار بودم که شاهکاری دیگر باعث این موضوع شده باشد اما ظاهرا این کتاب از بهترین هایش است. کتاب که دو روایت را در خود دارد (1- نبرد سنت و مدرنیته، 2- تحول عشق) بسیار طولانی تر از پیغامی است...