-
تک خوانی دوصدایی - مصاحبه خولیان ریوس با اکتاویو پاز ت:میرعباسی
چهارشنبه 23 آذرماه سال 1390 08:20
مصاحبه ی خولیان ریوس است با اکتاویو پاز (شاعر شخصی شده ی من). نویسنده ای منتقد با نویسنده ای منتقد. خواندن کتاب سخت است اگر به خواهی همه ی مهماتش را دریابی. نام دهها نویسنده (عمدتا اسپانیولی نویس) در مصاحبه مطرح می شوند که نام بسیاریشان را نشنیده ام. باید ید طولایی در تاریخ ادبیات اسپانیولی داشته باشی تا بتوانی به...
-
زندگی نو - اورهان پاموک - ت: ارسلان فصیحی
یکشنبه 20 آذرماه سال 1390 08:41
« باورم نمی شوذ که نویسنده ی این کتاب نوبل ادبیات برده باشد. و از این بدتر باورم نمی شود که از دلایل بردنش این کتاب بوده باشد. امیدوار بودم که شاهکاری دیگر باعث این موضوع شده باشد اما ظاهرا این کتاب از بهترین هایش است. کتاب که دو روایت را در خود دارد (1- نبرد سنت و مدرنیته، 2- تحول عشق) بسیار طولانی تر از پیغامی است...
-
نگفتمت...؟ - مولانا و شاملو
شنبه 19 آذرماه سال 1390 15:24
-
اراده به دانستن - میشل فوکو - ت: سرخوش و جهاندیده
پنجشنبه 17 آذرماه سال 1390 07:11
فوکو فیلسوف است، فعال سیاسی است، تاریخ شناس تفکر است و هزار چیز دیگر که باید درباره اش بخوانم. اما این کتابش. کتاب، کتاب یک بار خواندن نیست. باید همان یکبارش هم چندبار بخوانیش و بعد آخرش که رسیدی ببینی چگونه باید دوباره بخوانیش. کتاب فلسفه است، فوکو سخت نویس است، نثر فرانسه خودش سخت است، کتاب از انگلیسی ترجمه شده است،...
-
استیصال روشنفکر ایرانی
یکشنبه 13 آذرماه سال 1390 07:19
کشور ایران و مردمانش در این گاه بی گاه شده دوران بسیار سخت و دردناکی را می گذرانند. دوره ای که پوسیدگی از درون را به همت موریانگانی که حکمرانی خود را به دستشان داده اند تجربه می کنند و در همان حال مدام از ترس ضربت شمشیر بیگانگان بر خویش می لرزند. شاید روزگارانی شبیه این در تاریخ این مرز و بوم آمده باشند و رقته باشند...
-
آخرین تابستان کلینگزور (سه داستان از هرمان هسه ) - ت. قاسم کبیری
یکشنبه 13 آذرماه سال 1390 00:12
کتاب شامل سه داستان نه چندان کوتاه از هسه است. اول بگویم که هسه خواندن سخت است. هسه ترجمه کردن هم سخت است. هسه در نوشته هایش دو خصلت دارد یکی تصویرگری ظریف اوست خصوصا درباره ی طبیعت که مرا به شک انداخت که حضرتشان نقاش هم بوده اند و الان که ویکی را چک کردم دیدم که بوده اند. دومش علاقه ی او به روانکاوی خصوصا از نوع...
-
تغییر
جمعه 11 آذرماه سال 1390 05:57
چقد خوب بود اتوبوس سوار شدن ...
-
اتفاق
پنجشنبه 10 آذرماه سال 1390 05:22
چرا همه چی اینجوریه؟ همینو کم داشتم ... خسته م ... چیزای بد همیشه با هم تو زندگی من اتفاق میفتن ... اگرچه ترجیح می دم فکر کنم بی ماشینی خیلی خوبه.... مثلا میشه اتوبوس سوار شد و کلی آدم اتوبوس سوار رو دید.... همونطور که بهت گفته بودم دوست دارم.... ولی ساسکاتون چی ... برنامه ی کوه رفتن هم به هم خورد ... ولی مطمئنم میشه...
-
چه خوبه!
دوشنبه 7 آذرماه سال 1390 04:25
اینجا بارون بود. زیر بارون راه می رفتم و مثل دیوونه ها با خودم بلند بلند تکرار می کردم: چه خوبه! چه خوبه! خوب بود، خیلی خوب بود. ذوق کردم، خیلی ذوق کردم. باور می کنی؟ -------------- من همه ی این زمستون بی رحم رو بی تو چطور تحمل کنم بهار من؟ -------------- چرا هیچکی با من مثنوی نمی خونه؟
-
رنجهای ورتر جوان
یکشنبه 6 آذرماه سال 1390 05:34
حتی از میان ترجمه ی ضعیفی که البته در بخش دوم بهتر می شود گوته ی بزرگ جلوه گر است که با قدرت مرا همراه با قهرمان عاشق و نگون بخت در میان احساسات متضاد می غلتاند. جایی عاشق طبیعت، جایی برایش بی معنی، جایی عاشقی خردمند، جایی دلداده ای مجنون، جایی ستایشگر زندگی و جایی در راه جان ستاندن از خویش. نقدهای گوته به نظام ظبقاتی...
-
جستاری در فرهنگ ایران - مهرداد بهار
جمعه 4 آذرماه سال 1390 09:28
این که بعد از مدتها اینجا از کتاب می نویسم هیچان زده ام کرده. داستان اینکه کتاب را چگونه خریده ام شنیدنی است. اینکه مهرداد بهار پسر ملک الشعراست نمی دانستم البته و از آن مهمتر اینکه برترین اسطوره شناس ایرانی است. آنچه در نوشته های او می خوانم مردی متین و سرد و گرم روزگار کشیده را برایم می گوید که توانایی بزرگی دارد:...
-
من خنگ!
پنجشنبه 3 آذرماه سال 1390 06:59
قبلا چیزی از مثنوی خونده بودم اینجا . این رو از شمس باید بهش اضافه می کردم. چرا یادم نمونده بود؟ چرا؟ امّا بندهی خدا را و خاصِّ خدا را چو وقت آید، چه زَهره باشد شیطان را که گِردِ او گردد؟ فریشته هم به حساب گِردِ او بگردد.
-
پیشگویی
پنجشنبه 3 آذرماه سال 1390 06:16
این برف ها امسال مرا دفن خواهند کرد کنار آن کلیدی که امشب از جیبم افتاد و زیر برف شبانه گم شد. بهار که آمد، تو که آمدی، آن کلید را که هیچ دری را باز نمی کند خواهی یافت ، اما مرا نه. تا آن موقع دیگر باید از شرم آفتاب آب شده باشم، رفته باشم زیر زمین.... شاید شرابی کهنه شده باشم در ضیافت مرده خواری مورچگان در گور کودکان...
-
این منم؟
چهارشنبه 2 آذرماه سال 1390 17:58
-
باز
سهشنبه 1 آذرماه سال 1390 08:07
من بازخواهم نوشت ...
-
صبور؟ - نوشته های کافی شاپی
دوشنبه 23 آبانماه سال 1390 04:37
به مو گفتی صبوری کن، صبوری صبوری طرفه خاکی بر سرم کرد پازل کامل کردن اگه مزیتی داشته باشه اینه که - دقیقت می کنه و ریزبین. باید به تفاوت های جزیی رنگها و تک تک اتفاقاتی که تو تصویر می افته دقت کنی تا بتونی تکه ی درست رو پیدا کنی. - عادت میده از سعی و خطا نترسی. قطعه ی اشتباه رو استفاده کنی و خجالت نکشی وقتی بفهمی....
-
وسایل - نوشته های کافی شاپی
یکشنبه 22 آبانماه سال 1390 00:58
وسایلم اومدن. حوصله ی باز کردنشون رو ندارم. بیشتر وقتم به این می گذره که پازلی رو که خریدم کامل کنم. باید بشینم یه کم کارای عقب افتاده م رو ردیف کنم. کی ؟ نمی دونم...
-
تصمیم کبری - نوشته های کافی شاپی
شنبه 21 آبانماه سال 1390 00:05
این زندگی دوگانه ی اجباری (که مدتها انتظارش رو می کشیدم) با مرز کشی بین زندگی کاری و زندگی شخصی شاید داره خدمت بزرگی بهم می کنه. اینکه بدون دغدغه بتونم رو توسعه ی ابعاد شخصیتی خودم وقت کافی بزارم. این روزهای تعطیل یا زمانی که اوضاع یه کم مرتبتر بشه شب ها شاید بتونن کمک کنن کاری رو بکنم که مدتها دلم خواسته ولی از بس با...
-
ذهن ساکن - نوشته های کافی شاپی
جمعه 20 آبانماه سال 1390 21:51
بد است که ننویسم. بد است... دلم باد تندی را می خواهد که بندها را از پای ذهنم ببرم و بسپرم به دستش که ببرد آنجایی که من نمی دانم و شاید خودش هم نداند، جایی که تو هستی و من نیستم، بگرداندش و بگرداندش و بگرداندش تا سرگیجه بگیرد ... ---------- این روزها صبح ها می روم سر کار، مثل بچه باهوش ها می نشینم جلوی کامپیوتر و سعی...
-
نوشته های کافی شاپ
دوشنبه 16 آبانماه سال 1390 04:40
سخت است وقتی بخواهی روزهایت را بگذرانی. وقتی مثل خر توی گل مانده باشند و مجبور باشی بکشیشان یا هلشان بدهی تا بگذرند. روزهای بی تو روزهای بی خودمند. روزهای سختی هستند که نباید باشند. چرا هستند؟ چرا؟ ---- بلندبالاست و میانسال و تنها. با لباس مشکی مرتبش می آید و می پرسد می تواند روی صندلی روبرویم بنشیند. می گویم حتما و...
-
این روزا
شنبه 14 آبانماه سال 1390 22:38
این روزا انگار که یه زندگی دیگه شروع شده باشه. زندگی ای که بهش عادت نداری و مطمئن هم نیستی هیچ وقت بهش عادت کنی. اینکه صبح سر ساعت پاشی بری سر کار و بعد هم سر ساعت برگردی. فقط هم کار کنی و سعی کنی با اینترنت کار شخصی نکنی. ندونی با یه ساعت ناهارت چیکار کنی و باز هم کار کنی. روزای تعطیل رو مجبور باشی تو خونه بمونی و...
-
محک
دوشنبه 9 آبانماه سال 1390 05:04
خبر خوب اینکه نشستم Second Cup و مثنوی می خونم. خبر از این بهتر؟ بعد از این هم مدت... این واسم خیلی خیلی جالب بود: زر قلب و زر نیکو در عیار / بی محک هرگز ندانی ز اعتبار هر کرا در جان خدا بنهد محک / هر یقین را باز داند او ز شک در دهان زنده خاشاکی جهد / آنگه آرامد که بیرونش نهد در هزاران لقمه یک خاشاک خرد / چون درآمد حس...
-
استراحت
یکشنبه 8 آبانماه سال 1390 03:21
بعد از ماه ها حس می کنم امروز رو استراحت کردم البته تو هتل! خیلی خسته بودم، خیلی. باید این دو روز رو غنیمت بشمرم چون معلوم نیست بعدش چی میشه! امروز ساعتها صرف این شد که لپ تاپم رو که پر از آت و آشغال شده بود تمیز کنم تا بیچاره یه نفسی بکشه. امشب هم باید بشینم این آیفن رو که خیلی وقته کاری به کارش نداشتم آپدیت کنم....
-
غربت
پنجشنبه 5 آبانماه سال 1390 05:44
زندگی رسم خوشایندی است زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ پرشی داد اندازه ی عشق زندگی چیزی نیست که لب تاقچه ی عادت از یاد من و تو برود. هر کجا هستم، باشم آسمان مال من است پنجره، فکر، هوا، عشق، زمین مال من است چه اهمیت دارد گاه اگر می رویند قارچ های غربت؟
-
مرا عاشقی شیدا تو کردی ...
یکشنبه 24 مهرماه سال 1390 13:47
-
نوشتن
یکشنبه 24 مهرماه سال 1390 13:05
چقدر دلم می خواد بنویسم ولی ....
-
تلخ
سهشنبه 19 مهرماه سال 1390 13:46
بگذرد این روزگار تلخ تر از زهر بار دگر روزگار چون شکر آید
-
من و تو و باران
شنبه 2 مهرماه سال 1390 06:37
من باشم و تو باشی و باران ، چه دیدنیست بی چتر، حسّ پرسه زدنها نگفتنیست پاییز، با تو فصل دل انگیز بوسههاست با تو، صدای بارش باران شنیدنیست ابری و چکّه می کنی و مست میشوم طعم لبان خیس تو حالا چشیدنیست خیسم، شبیه قطرهی باران، شبیه تو تصویر خیس قطرهی باران کشیدنیست این جاده با تو تا همه جا مزّه میدهد این راه...
-
وصف حال
سهشنبه 29 شهریورماه سال 1390 13:42
مرا پرسی که چونی؟ چونم ای دوست؟ جگر پردرد و دل پر خونم ای دوست. انگار که آنگونه که در آزتک، قلبی پرتپش را برون کشیده باشند تا به ایزدی آزمند هدیه کنند و حال به شماره افتادن ضربانش را نظاره کنند: اینو نصف شب از خواب پریدم و نوشتم... ...
-
چرا؟
سهشنبه 29 شهریورماه سال 1390 07:28
چرا؟