-
یکی بیاید ناگاه و آن ریسمان ببُرد.
چهارشنبه 3 شهریورماه سال 1389 02:16
گفت «بر من حیات همچنان است که کسی را بار گران شده باشد، پشتوارِ گران در گردن و پای در وَحَل و او پیر و ضعیف، یکی بیاید ناگاه و آن ریسمان ببُرد تا آن بارِ گران از گردن او بیفتد تا او برهد.»
-
من نخواهم این خدا را.
چهارشنبه 3 شهریورماه سال 1389 02:11
خدای را گفت «موجب بالذّات» است، «مختار» نیست. اگر همهی انبیا این گفتندی، من قبول نکردمی. گفتمی «من نخواهم این خدا را. خدایی خواهم که فاعل مختار باشد. آن خدا را طلب میکنم. و او را بگویم تا این خدا را بر هم زند که تو میگویی. بگویمش که اکر او فاعل مختار نیست، تو باری فاعل مختاری، برهمش زن!»
-
سنگ خورشید (۳)
سهشنبه 2 شهریورماه سال 1389 10:43
روشنیِ پلنگی رنگ، گوزنی قهوهای بر حاشیهی شب، دخترک نگاهی انداخت، خم شده بر ایوان سبز باران، رخسارهای در عنفوان جوانی، نامت را از یاد بردهام، ملیوسینا، لورا، ایزابل، پرسفانی، ماری، چهرهات تمامی اینانست و هیچیک، تو تمامی ساعاتی و هیچکدام، تو درختی و ابری، تمامی پرندگانی، تکستارهای، تیغهی ساطور جلادی و طشت...
-
کافران را دوست می دارم.
سهشنبه 2 شهریورماه سال 1389 00:26
کافران را دوست میدارم - از این وجه که دعوی دوستی نمیکنند. میگویند «آری، کافریم، دشمنیم.» اکنون، دوستیش تعلیم دهیم، یگانگیش بیاموزیم. امّا این دعوی می کند که «من دوستم» و نیست، پُرخطر است.
-
پوستِ «اَلِف»
سهشنبه 2 شهریورماه سال 1389 00:15
هر چه گفتند گویندگان، پوستِ «اَلِف» خاییدند. هیچ معنی «الف» نکردند - زیرا که مردی نداشتند. چنان که عِنّینی را در جامهخوابِ شاهدی کنی، جه باشد؟ لمسِ بیمزّه کند، طَمث نتواند کردن. همین روی بر رویش نهد. چیزی که این وسیله و دَواعی آن است، از آن محروم باشد.
-
فاسقی بدبخت
دوشنبه 1 شهریورماه سال 1389 23:53
خدای را بندگانند که ایشان را در حجاب آرد، با ایشان اسرار گوید. مرا آن شیخ اوحد به سماع بردی و تعظیمها کردی و باز به خلوتِ خود در آوردی. روزی گفت:«چه باشد اگر به ما باشی؟» گفتم «به شرطِ آنکه آشکارا بنشینی و شُرب کنی پیش مریدان و من نخورم.» گفت«تو چرا نخوری؟» گفتم «تا تو فاسقی باشی نیکبخت و من فاسقی باشم بدبخت.» گفت...
-
سنگ خورشید (۲)
دوشنبه 1 شهریورماه سال 1389 21:46
برون از خویش به جستنم، بی حاصلی میجویم، لحظهای را میکاوم، صورتی از طوفان و آذرخش، به تاخت از میان بیشهی شب، صورتی از باران در باغی تاریک، آب بیآرامی که در برم جاری است، بی حاصلی میجویم، تنها مینویسم، کسی اینجا نیست، و روز فرو میافتد، سال فرو میافتد، من با لحظه فرو میافتم، به اعماق سقوط میکنم، به گذرگاهی...
-
سنگ خورشید (۱)
دوشنبه 1 شهریورماه سال 1389 04:31
بیدی بلورین، سپیداری آبگون فوارهای رشید در چنبرهی باد سخت-ریشه درختی برجای رقصان، رودی که میپیچد، پیش میرود، باز میگردد، و چرخهای را تمام میکند. همیشه آینده: مدار آرام اخترکی است یا مسیر چشمه ای کم شتاب، آبِ فروبسته-چشم مدام بر می جهد و تمامی شب را آینده گویی می کند. حضوری یگانه در هجوم امواج، موچی از پی...
-
ایلیاد - هومر
دوشنبه 1 شهریورماه سال 1389 04:07
خواندن این کتاب سههزارساله افتخاری بس بزرگ بود . سعید نفیسی بی نظیر است.
-
از هکتور تا دیگران
دوشنبه 1 شهریورماه سال 1389 04:00
این پدر بدبخت، که رنجها وی را ترشروی کرده بود، سپس گروه مردم تروا را که دالان را پر کرده بود، از خود دور کرد؛ و کار را به جایی رساند که به ایشان ناسزا گفت. با ایشان گفت: «بروید ای گروه تبهکاران، آیا جای آن نیست که در خانههایتان بر نابود شدن خود بگریید، بی آنکه باز بیایید درد مرا سختتر کنید؟ یا اینکه این سوگواری را...
-
درد مشترک
دوشنبه 1 شهریورماه سال 1389 03:42
«...ای آخیلوس، خدایان را بزرگ بدار، اندکی دل بر من بسوزان، بار دیگر پدرت را به یاد آور. دریغا! چه سان من بدبختم! من کاری را که هنوز هیچ آدمیزادهای نکرده است توانستم بکنم، دستهای کسی را که خون پسرم را ریخته است به لبهایم نزدیک کنم.» این سخنان یادگاری دردناک را در دل آخیلوس بیدار کرد؛ و چون دست پیرمرد را گرفت، او را به...
-
مادرانه
دوشنبه 1 شهریورماه سال 1389 03:33
از سوی دیگر مادر این جنگجوی، نالهکنان، اشکریزان، سینهی خود را بیرون انداخت، پستان خود را بدو نشان داد و بر زاری خود افزود و گفت:«ای هکتور، ای پسر من، پاس این پستان را نگاه دار. اگر باری فریادهای کودکانهی تو را آرامی بخشیده است، ای پسر من، این دلجوییها و مهربانیها را به یاد آمور، و دربارهی مادرت دلسوز باش و بیا و...
-
تعالی تشبیه
جمعه 29 مردادماه سال 1389 09:09
بدانگونه که آتشسوزیای که تا گنبد آسمان آتش می افگند، درههای ژرف کوهی را میپیماید؛ جنگل پهناور آتش گرفته است؛ بادها گردبادهای شرارهها را می جنبانند، به هر سو میبرند، به همان گونه، آن پهلوانی که گویی از خدایان بود، نیزه به دست، همهی کسانی را که دنبال می کرد می کشت، خشم خود را در همه جا میراند؛ سیل خون در دشت...
-
سوگ اسبان بر پاتروکل
جمعه 29 مردادماه سال 1389 09:00
درین میان تکاوران آسمانینژاد آخیلوس در کناری بودند و از همان دم که دیده بودند رانندهشان به دست خونالود هکتور در خاک سرنگون شده است برو می گریستند. اوتومدون پسر دیور، که پر از نیرو بود، بیهوده با تازیانهی پربانگ خود بر آنها فشار میاورد، بیهوده پیدرپی از آنها درخواست میکرد و آنها را بیم میداد؛ نه میخواستند به...
-
خشم
پنجشنبه 28 مردادماه سال 1389 23:37
آه! کاش دوگانگی و خشم از جایگاه خدایان برافتد، آن خشمی که خردمندترین مردم را بیخود میکند، از انگبین شیرینتر است، در دل آدمیزاده فرو میچکد، اما بزودی در آن نیرو میگیرد و بخارهای تیره چون دودی سیاه آن را بر میاشوبند. سرودهای هقده و هجده زیباتریناند. سوگواری آخیلوس بر پاتروکل دلخراش است. حرکت او به سوی مرگی بزرگ...
-
زندگی
پنجشنبه 28 مردادماه سال 1389 22:17
تمام نمی شود لامصّب!
-
حماسهی آغشته با طبیعت
سهشنبه 26 مردادماه سال 1389 23:28
بدان گونه هیاهوی هیزمشکنان فراوان، که جنگلی از درختان بلوط را می افگند، از بن درهای برمیخیزد و در دوزگاه میپیچد؛ به همان گونه از دشت پهناور بانگ پرهیاهوی خودها، جوشنها، و پوست گردکردهی سپرها، که پیدرپی تیغها و نیزهها بدانها میخورد پیچیده بود. *** تا آفتاب در گنبد آسمان بالا میرفت، تیرهایی که از دو سوی در...
-
دیدهی کُل
سهشنبه 26 مردادماه سال 1389 22:56
آن شیخ را دیدم جیران می نگریست در من و آن دگر فروخفته، سر فرو انداخته و آن دگر سجده می کرد پیاپی، آن دگر در خاک می غلتید و آن دگر کفش بر سر می زد. گفتم:«تماشا آن کس را باشد که پیل را تمام دید! اگرچه هر عضوی از او حیرت آرَد. اما حَظ ندارد که دیدهی کُل.»
-
عشق مرغابی
دوشنبه 25 مردادماه سال 1389 08:37
دیروز با مامان کنار یه دریاچهی کوچیک توی شهر نشسته بودیم و مرغابی ها رو نگاه می کردیم و از زیبایی پروازشون صحبت می کردیم. مامان منو یاد یه جریان واقعی انداخت که بابا چندبار تعریف کرده بود. وقتی تو مزرعه کار نقشه برداری کانال می کردن یکی از کارگرا جفت یه مرغابی رو میزنه. بعد هم میاره و کبابش می کنه. جفتش همه ش دورشون...
-
به کجا چنین شتابان؟
یکشنبه 24 مردادماه سال 1389 06:38
- "به کجا چنین شتابان؟" گون از نسیم پرسید. - "دل من گرفته زینجا، هوس سفر نداری ز غبار این بیابان؟" - "همه آرزویم؛ اما چه کنم که بسته پایم..." - "به کجا چنین شتابان؟" - "به هر آن کجا که باشد به جز این سرا سرایم..." - "سفرت به خیر؛ اما، تو و دوستی، خدا را چو از این...
-
حماسه خوانی
پنجشنبه 21 مردادماه سال 1389 09:51
بیباکی بیحد دیومد دوست داشتنی است، هکتور هم. پاریس تهوع آور است. آگاممنون چنگی به دل نمی زند. موعظههای نستور مثل همهی موعظهها خوبند اما خسته ات می کنند. بدگویی عاقلانهاش درباره ی منلاس آزارت می دهد همچنان که آگاممنون نمی پسنددش. همهاش منتظری که ببینی آخیلوس بزرگ بالاخره چه خواهد کرد. زئوس مرض خدایی دارد ولی هرا...
-
بار بی یاران
چهارشنبه 20 مردادماه سال 1389 00:31
هر یکی به چیزی مشغول و به آن خوشدل و خرسند. بعضی روحی بودند، به روحِ خود مشغول بودند، بعضی به عقل خود، بعضی به نفس خود. تو را بیکس یافتیم. همه ی یاران رفتند به سوی مطلوبانِ خود و تنهات رها کردند. من یارِ بییارانم.
-
رنگ
سهشنبه 19 مردادماه سال 1389 21:16
امروز به Q از CBC گوش می دادم. این دختر خوانندهی نیجریهای (Nneka) شاهکار می گفت. این جمله اش رو ببین: I didn't know I have color until I stepped out of Africa.
-
قاعدهی شمس
دوشنبه 18 مردادماه سال 1389 23:22
مرا قاعده این است که هر که را دوست دارم، از آغاز، با او همه قهر کنم، تا به همگی از آنِ او باشم - پوست و گوشت و قهر ولطف. زیرا که لطف را خاصیت این است که اگ با این کودک پنج ساله کنیُ از آنِ تو شود. الّا مرد آن است که چون پیشوا را دید که چه صبر کرد و با وی چه بلا رسید و عقب آن بلا چه دولت روی نمود و او را کجا رسانید و...
-
Gaia: A new look at the life on Earth by Games Lovelock
شنبه 16 مردادماه سال 1389 22:10
خوب این هم کتاب دومی که از جیمز لاولاک خوندم. این کتاب که سال ۱۹۷۶ منتشر شده اساس و بنیان و روش شکل گیری نظریه ی گایا رو می گه. موضوع گایا موضوع جالبیه ولی چیزی که بیشتر نظر من رو تو نوشته های لاولاک جلب میکنه روش متفاوتیه که واسه فکر کردن راجع به دانش مطرح می کنه. روشی کلی گرا که بر پایه ی علت و معلولی بنا نشده و به...
-
انتظار جهان
جمعه 15 مردادماه سال 1389 09:49
گمان نبر که به پایان رسید کار مغان هزار بادهی ناخورده در رگ تاک است
-
شمس دیوانهی من!
سهشنبه 12 مردادماه سال 1389 09:50
از عهد خردکی، این داعی را واقعهای عجب افتاده بود. کس از حال داعی واقف نی، پدر من از من واقف نی. می گفت: «تو اولا دیوانه نیستی. نمی دانم چه روش داری. تربیت ریاضت هم نیست و فلان نیست.» گفتم:«یک سخن از من بشنو! تو با من چنانی که خایهی بط را زیر مرغ خانگی نهادند، پرورد و بط بچگان برون آورد. بط بچگان کلانتَرَک شدند، با...
-
تناقض
دوشنبه 11 مردادماه سال 1389 22:42
چیزی بدتر از این نیست که تمام وجودت طوفانی از گفتن و نوشتن را در خود حمل کند و حرفی برای گفتن و نوشتن نداشته باشی.
-
نفرین
شنبه 9 مردادماه سال 1389 10:36
چه کسی خواست من و تو ما نشویم؟ خانه اش ویران باد!
-
Revenge of Gaia by James Lovelock
جمعه 8 مردادماه سال 1389 22:00
موضوع گایا و شخصیت جیمز لاولاک بسیار جالب و قابل بررسی هستن. تلاش لاولاک برای اینکه به نظریهش اعتبار علمی بده باعث شده کتاب شبیه یه جنگ باشه پر از دقاع و ضد حمله. نوع نوشتن به این صورت رو از یه دانشمند برای اولین باره که می بینم و این خودش خیلی جذابه. زبان گاهی انقده عامیانه میشه که آدم خندهش می گیره. این که گایا...