تو چی؟

تو چیکار کردی؟


این چیزی بود که کسی ازم پرسید و من جوابی نداشتم بدم.

غصّه

دوش از غصّه نخفتم که حکیمی می‌گفت

حافظ ار باده خورد جای شکایت باشد

اذیتم

یعنی دیگه نباید خودمو بنویسم؟ اینجوری زیر آوارِ کلمات خفه می‌شم.

نه! می‌نویسم. من همینی هستم که تو نوشته‌هامم، به همین سادگی، به همین پیچیدگی. به همین کوچیکی، به همین بزرگی.

من از اینکه منم شرمنده نیستم، خوشحالم.

ابران من

ایران من با آدم‌هایش ، با حکومتش، با روشنفکرانش، با دژخیمانش، با مبارزانش،‌ با شکنجه گرانش،

اما نه با کوه‌هایش، با درختانشان، نه با رودهایش، با دشت‌هایش، بلکه با انسان‌هایش جایی است که دوست دارم در آن فریاد کنم:


ار دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست.





خواندنم

خواندنم فرق کرده و باید بیشتر فرق کند. خواندنم باید از پوسته بگذرد، گوشته را بچشد، هسته را دریابد، بیرونش بیاورد، قِلَش بدهد و خوب وراندازش کند تا ببیند چه شکل است و از چه ساخته شده. خواندنم باید هسته را بشکافد تا ببیند تخم این گیاه چه شکل است، چه رنگ است.

کثافت بودن

من هنوز نفهمیدم کثافت بودن خیلی سخته یا خیلی آسون؟ تو فهمیدی، نه؟ بهم بگو لطفا!

آخرین مکاشفه

حالا شاید به مکاشفه‌ای کامل‌تر از همیشه رسیده باشم که بارقه‌اش مجال چشم‌گشودن نمی‌دهد. به این مکاشفه‌ی پست مدرن شخصی که «عشق دروغ نیست.» از همه‌ی این راه‌های سخت گذشته‌ام که بفهمم که حداقل عشق‌ من دروغ نیست. عشق‌ من درونی‌ترین، عمیق‌ترین و پایدارترین و مقدس‌ترین حسی بوده است که تا کنون تجربه کرده‌ام. عشق من پاک‌ترین، مهربانانه‌ترین، و متعالی‌ترین احساسی بوده است که می‌توانسته‌ام به کسی هدیه کنم. همین عشق بوده که توانسته این را بسازد که منم. منی که دوستش دارم چون مهربان است و حسّاس. منی که من بودنش را در دوست داشتن دیگران یافته است. منی که از من بودن خارج شده، حداقل کمی بالاتر رفته و از بالاتر نگاه می‌کند تا ببیند که چقدر خوب است یا چقدر بد است.

تعمیم مسخره‌ است. اینکه بخواهم یا بخواهی این را به دیگران یا خودت تعمیم دهی احمقانه‌ است. این فقط منم که این حس را دارم. اینکه دیگران همین حس را داشته باشند یا نه، مربوط به خودشان است. اینکه کسی این حس پاک را به کثافت عُرف فروخته مشکل خودش است. این دلیل نمی‌شود که من در عظیم‌ترین مرحله‌ای که آدمی به آن می‌رسد شک کنم. اینکه کسی شهوت را به قول کسی «شکلات‌پیچ» کرده باشد و به عنوان عشق به خودش و دیگری قالب کرده باشد مشکل خودش است یا اینکه کسی بی‌آلایش‌ترین هدیه‌ی دنیا را به ثمن بخس فروخته باشد باعث زیانکاری خودش است.

چرا باید حس خود را به دیگری تعمیم دهم یا اجازه دهم کسی حسش را به من تعمیم دهد؟



وحشی

این رو که خوندم بی‌اختیار وسط آفیس زدم زیر گریه.

بس

خدایا! دیگه بسّه! بسّه! بسّه! بسّه! بسّه! خسته شدم!

درد مردی

حالا خوب می‌فهمم چرا کوه این بار را نکشید، درد زیاد است، مرد بودن سخت است، کدام کوه را چنین توانی است؟ تو بگو!