آنگاه عیسی بدیشان گفت «همهُ شما دربارۀ من لغزش می خورید.» ....پطرس در جواب وی گفت «هر گاه همه دربارۀ تو لغزش خورند، من هرگز نخورم.» عیسی به وی گفت «هر آینه به تو می گویم که در همین شب قبل از بانگ زدن خروس، سه مرتبه مرا انکار خواهی کرد.» پطرس به وی گفت «هر گاه مردنم با تو لازم شود، هرگز تو را انکار نکنم،» و سایر شاگردان نیز همچنان گفتند ...
اما پطرس در ایوان نشسته بود که نا گاه کنیزکی نزد وی آمده گفت «با عیسی جلیلی بودی.» او روبروی همه انکار نموده گفت «نمی دانم چه می گویی ....» باز قسم خورده انکار نمود که این مرد را نمی شناسم .... پس آغاز لعن کردن و قسم خوردن نمود که این شخص را نمی شناسم.
متی ۲۶
گاهی درد تا آن اندازه است که هر آن منتظر انفجارم.
چیزی بدتر از این نیست که تمام وجودت طوفانی از گفتن و نوشتن را در خود حمل کند و حرفی برای گفتن و نوشتن نداشته باشی.
نوشتنی که بغض شده باشد فقط با یک تلنگر می ترکد ولی همه اش مواظبی که آن تلنگر نیاید. اینکه تمام وجودت پر از کلماتی باشد که به دستهایت حمله می کنند ولی دستهایت جرات جاری کردنشان را نداشته باشند درد بزرگیست. می فهمی؟