زندگی چیزی نیست که سر طاقچهی عادت از یاد من و تو برود ....
روزگار غریبی است.
از کسایی که فکر می کنن من خیلی احمقم بدم میاد.
این روزا به یه "'یا علی' جدی نیاز دارم.
آدما ..... آدما یه وزنه رو بلند می کنن، خستگیش که دلشون رو زد می ذارن زمین و یکی دیگه رو بلند می کنند که سبک تره.
اما من هر کدوم رو می ذارم تو کولهم. همینه که می بینی هی کمرم خمتر میشه.
می خوام یه رازی رو بهت بگم. از جایی فهمیدم که یه دنیایی خیلی بزرگتر از دنیایی که تا حالا شناختم منتظرمه که کشفش کنم. دنیایی که فقط با این هدف ساخته شده. وقت زیادی ندارم، حتی یه لحظه رو هم نمیشه تامل کرد.
همیشه عاشق گنجشک ها خواهم بود، قول می دهم مواظب باشم "این زبان بسته ها" گشنه نمانند. صدایشان را می شنوم که برگشته اند و فکر می کنم تو برگشته ای. امروز می روم برایشان دانه می خرم می گذارم توی بالکن. ولی فکر می کنی همانطور که سر سفرهی تو می آمدند سراغ من هم خواهند آمد؟
دلم برایت تنگ شده، خیلی دلتنگت هستم. دوست دارم وقتی می آیم بازهم باشی. خودت هم خوب می دانی که باورم نمی شود که نباشی. پس لطفا باش. دوستت دارم آغا. خیلی دوستت دارم آغا.
من و گنجشکای خونه
دیدنت عادتمونه
پ.ن. اینو که نوشتم نتونستم آروم باشم. زدم زیر گریه. زنگ زدم به مامان. بنده خدا کلی ترسید که ساعت چار صبح زنگ زدم. ولی خوشحالم که بهش زنگ زدم. بهش گفتم چقدر دلم واسه بابا تنک شده. گریه کردم. آروم شدم.