برای رامینا

خوب قصه‌ش این شکلی بود که: 

 

کنکور ما دو مرحله‌ای بود، رتبه‌ی مرحله‌ی اول رو می‌زدن و بر اساس اون انتخاب رشته می‌کردی و بعد می‌رفتی امتحان مرحله‌ی دوم رو می‌دادی و بعد بهت می گفتن کجا قبول شدی. اون موقع‌ها از این قرتی‌بازی‌های اینترنت مینترنت نبود. کارنامه‌ها میومد آموزش و پرورش منطقه و بعد اول صبحی دلت رو محکم می‌گرفتی تو دستت و تو یه صف دراز وامیسادی پشت یه پنجره تا نوبتت بشه و کارنامه‌ت رو بگیری. 

خوب من مجبور نبودم تو صف وایسم، خیر سرم پرافتخارترین دانش‌آموز شهرمون بودم و حداقل انقده بودم که همه بشناسنم و ازم بخوان برم داخل و کارنامه‌م رو خودم پیدا کنم قبل از همه. آقاها همه‌ی کارنامه‌ها رو گذاشت جلوم و من شروع کردم به ورق زدن. رفتم و رفتم و رفتم تا به آخر رسیدم و هیچی پیدا نشد. اساسی نگران شده بودم، به آقاهه گفتم نیست. گفت مگه میشه، بزار من ببینم. شروع کرد به ورق زدن و در همین حین من چشمم افتاد به یه رتبه ی نه. یهویی چشمام برقی زد و حس فضولی توم به توان هزار رسید، گفتم بزار ببینم کی نه شده. اسمو نگاه کردم و دیدم اسم منه. هر دومون شوکه شده بودیم.

تولد

گذشت زمان عمر و به دل عشوه می خریم هنوز 

که دل به دست کمان ابرویست کافرکیش

وصف حال

 
 کاش حالم بهتر بود ...
 
 
 
 
 ....
 
آیا نه
یکی نه بسنده بود؟
که سرنوشت مرا بسازد؟
من تنها فریاد زدم:
نه!
من از
فرورفتن تن زدم
صدائی بودم من
شکلی میان اشکال
ومعنائی یافتم
من بودم وشدم
نه زآن گونه که غنچه ای گلی
یا ریشه ای که جوانه ای
یا یکی دانه که جنگلی
...
من بینوا بندگکی سربراه نبودم
وراه بهشت مینوی من
بزرو طوع و خاکساری نبود
مرا دیگر گونه خدائی می بایست
شایسته آفرینه ای
که نواله ناگزیر را
گردن کج نمی کند
وخدایی
دیگرگونه آفریدم
..... 
مرده بودی
اما نه خدا و نه شیطان
سرنوشت ترا بتی رقم زد
که دیگران می پرستیدند
بتی که دیگرانش می پرستیدند

آرزو

یه خواب بی بیداری ...  

 

Hatred

 Hatred is gained as much by good works as by evil