این روزها با دنبال کردن سوشیال میدیای متفاوت و خصوصا کلاب هاوس و تا حدی هم دوستانم تو واتس اپ دارم به اونجا نزدیک می شم که هیچوقت نگران وضع ایران نشم، حضور کثیف اصلاح طلب ها و فریب خوردن ایرانی ها توسط اونها نشون می ده راهی برای نجات نیست. حرص نباید پاش خورد.
https://www.youtube.com/watch?v=9h0_VKdLupk
نامت را از یاد بردهام، ملیوسینا؟
لورا، ایزابل، پرسفانی، ماری؟
صورتت تمامی اینانست و هیچکدامی،
تو تمامی ساعاتی و هیچ یک نیستی،
تو درختی و ابری،
همه ی پرندگانی،
تکستارهای،
تیغهی ساطور جلادی و طشت پر خونش،
پیچکی که میخزد،
به دور روح میتابد،
ریشهاش را برمیکند،
و از خودش بیخود میکند،
آتش-نگارهای بر لوحی یشمین ،
ملکهی مارانی،
ستونی از مه،
چشمهای درون صخره،
خاری هستی ریز و کشنده،
خاری که درد جاودان می بخشد،
بانوی فلوتی و آذرخش،
ایوانی هستی مملو از یاسمن،
نمکی هستی لای زخم،
یا سبدی گل سرخ برای مرد زخمی،
زمهریر سرمایی به شهریور،
نگاشته ی دریایی بر سنگ خارا،
یا نوشته ی بادی بر ماسههای کویر،
تو آخرین آرزوی خورشیدی،
اناری، گندمی،
رخسارهای برافروخته ای، صورتی به هم کوفته ای،
اکنون لحظه گُر گرفته است، و همه ی صورت هایی
که در شعله اش رخ مینمایند یک صورت اند،
تمامی نامها یک نامند،
همگی چهره ها یک چهره اند،
کل قرن ها یک لحظهاند،
و ناگاه،
از پسِ سالیان سال،
جفتی چشم راه را بر آینده میبندند.
به عصرگاهی از شوره و سنگ،
با دشنه ی ناپدیدت،
با خطّی ناخوانا و سرخ
بر پوستم رج می زنی،
و زخمهایت، ردایی از آتشم میپوشانند،
تا انتهای درونم می سوزد، پی آب میگردم،
در چشمانت آبی نیست، از سنگند،
پستانهایت، شکمت، و کفلهایت از سنگند،
دهانت طعم ِ غبار میدهد،
دهانت طعم ِ زمانی مسموم را میدهد،
تنت طعم ِ چاهی کور را میدهد،
...............................
دالانی از آینهها،
آنجایی که چشمهای نگران تکرار میشوند،
دالانی مدور که هماره به آغازش باز میگردد،
مرا، کورمردی را، از کوچه باغ های پیچاپیچ،
کشکشان به میانهی میدان میبری،
و آنگاه طلوع می کنی،همچون تلالو برقی
که در انعکاس تبری تیز ثبت میشود،
چون تیغه ی نوری که سلّاخی میکند،
آنچنان محتومی
که چوبهی داری برای یک محکوم،
آنچنان منعطفی
گویا که شلاقی بر تن،
و آنچنان نازکی
انگارکه خنجری
برساخته از هلال ماه
کلمات آختهات
درون سینهام را میکاوند، بند بندم را می شکافند،
و خالیم میکنند،
همه ی خاطراتم را
یک به یک
بیرون میکشی،
حالا، حتی نامم را به یاد ندارم!
امروز برای اولین بار نشستم پای کلاب هاوس و گوش دادم و دو تجربه داشتم.
یکیش یه کلاب موسیقی بین المللی بود که چند نفر از این ور اون ور دنیا اومده بودن و بداهتا هم نوازی و هم خوانی می کردن اکثرا با تم جاز. دیوانه وار قشنگ بود و کلی ناراحت بودم که تموم شد.
یکی دیگه ش یه بحث سیاسی بود راجع به جنبش سبز و اصلاح طلبان و ... این ها که یه مشت اراذل دولتی حالا یا سمت اصلاحات یا سمت احمدی نژاد دور هم جمع شده بودن مثل سگ پاچه ی هم رو می گرفتن. بالا آوردم. ملتی که کلاب هاوس های پر جمعیتش رو این اراذل تشکیل بدن لیاقتش بیشتر از جمهوری اسلامی نیست.