وقتی که می نویسی

وقتی می نویسی درد می کشم، می فهمی؟ وقتی که می نویسی. وقتی که برای خودت یا برای من می نویسی، نه وقتی که سفارش دیگران را انجام می دهی. وقتی که می نویسی، فقط وقتی که می نویسی و فقط من و توایم که می توانیم بخوانیمش. آن وقت‌ها من درد می‌کشم. خیلی درد می ‌کشم. من همیشه درد می‌کشم.  

Master Series 5 - February 16, 2008

 Special Guest: Erika Raum – Violin
plus Saskatoon Youth Orchestra
Georges Bizet - Carmen suite No.1
Max Bruch - Concerto for Violin No.1 in g minor op.26
Ludwig van Beethoven - Symphony No.5 op.67 c minor
 

نگاهی دیگر به ماجرای کیهان و بالاترین، و نگرانی دوستان

دوستی برآشفته است که چرا لینک خبرهای مربوط به کیهان در صدر لینک های بالاترین قرار می گیرند و تعجب کرده است که چرا این اتفاق با این وجود می افتد که مطمئنا بسیاری از کسانی که به خبر رای مثبت داده‌اند از مخالفین شریعتمداری و کیهان هستند و پرسیده است که آیا واقعا اخبار مربوط به کیهان از بهترین مطالب ممکن است؟ وی بالاتر رفتن لینک‌های کیهان و حسین درخشان را حتی خطرناک و نتیجه ی توطئه‌ی نویسندگان آنها می داند.

 واقعیت این است که  کارکرد غالب (و البته نه تمامی کارکرد)  بالاترین دماسنجی دنیای فارسی اینترنت است. در واقع بالاترین ابزاری است که با رصد کردن نطرات کاربران نقاط داغ دنیای اینترنت را آشکار می کند. روش کار این ابزار به صورت آزمون و خطاست. به عنوان یک آزمون، لینک توسط کاربر فرستنده روی سیستم قرار داده می شود، کاربران دیگر  به آن رای مثبت، ممتنع یا منفی می دهند تا معلوم شود این نمونه تا چه حد از آزمون سربلند بیرون می آید. در این میان اگر چه انگیزه‌های کاربران در رای دادن به یک مطلب متفاوت است ولی می توان عمدتا آنها را به گروه‌های زیر دسته بندی کرد:

- درجه‌ی حساسیت، اهمیت، و اثر مطلب در زندگی کاربر

- برقراری ارتباط با مطلب یا به عبارت دیگر لذت بردن آن [که شاید به صورت ماهوی خوب و بد بودن لینک را از نگاه کاربر بتوان در این گروه قرار داد.]

- استفاده از بالاترین به عنوان ابزاری جهت تنبیه و پاداش

اگر این طبقه‌بندی را در نظر بگیریم می بینیم که نظر دوست مان بیشتر بر این است که بالاترین نباید به عنوان یک ابزار اندازه‌گیری بلکه باید به عنوان ابزار تنبیه و تشویق در نظر گرفته می شود. و در همین راستاست که وی نگرانی دیگری نیز پیدا می کند و آن این است که نکند که دشمنان (در اینجا شریعتمداری و درخشان) با ترفندی توطئه‌گرایانه بتوانند این کارکرد بالاترین را خنثی کنند. به این استدلال دو اشکال اساسی وارد است: اول اینکه کارکرد تنبیهی-تشویقی بالاترین یکی از کم‌قدرت‌ترین قابلیت‌های آن است و فقط در مسائل نه‌چندان مهمی مثل حذف خبرهای حسین درخشان می تواند کاربرد داشته باشد و دوم اینکه نفس کلمه‌ی برنامه‌ریزی برای این کار و باید و نباید به هیچ وجه با ذات دموکراتیک و همه‌پذیر بالاترین همخوانی ندارد و ناشدنی است.

در نهایت شاید بتوان پاسخ این برآشفتگی و تعجب و سوال این دوست گرامی را یه این سادگی پاسخ گفت: بسیاری از کسانی که به خبر مربوط به کیهان رای داده‌اند دلیلشان نه اعتقاد به شریعتمداری، نه حمایت از او، و نه خبر خوب دانستن مطلب است بلکه به این دلیل است که این خبر "خبرِ مهمّی" است. آنها نه نگاهشان به شریعتمداری تغییر کرده و نه "شور"شان بر "شعور"شان غلبه کرده است. شریعتمداری نماینده‌ی رهبری در کیهان و از نظر بسیاری بیان کننده ی سیاست‌های وی است. شریعتمداری فارغ از اینکه بد است یا خوب، هم به لحاظ رسانه ای و هم به لحاظ سیاسی وزنه‌ای مهم در نظام ایران به شمار می رود که باید به حرکات و بازی‌های وی به دقت توجه کرد. فراموش نکنیم بسیاری از کسانی که آنقدر اهمیت دارند که در ذهن ما (و یا به تبعش در بالاترین) در صدر قرار گیرند ممکن است نه تنها محبوب ما نباشند بلکه حتی منفورمان باشند.

پس شاید از این پس بهتر آن باشد که به بالاترین به عنوان یک دماسنج فضای مجازی نگاه کنیم و نه به عنوان یک ابزار مبارزه یا تشویق و تنبیه.

آیا بی بی سی فارسی یک رسانه‌ی داخلی است؟

مدتهاست حس می کنم که بی بی سی فارسی در حال تبدیل شدن به یک سایت داخلی جمهوری اسلامی ایران است.  این حس را که با چند نفر از دوستان مطرح کردم، معلوم شد که درک‌ آنها هم چندان متفاوت نیست.  دیدن مطلبی کاملا جانبدارانه بدون نام نویسنده در بزرگداشت احمد بورقانی در بی بی سی فارسی تاییدی بود بر این نگاه. مطلب بی نام در سایت یک خبرگزاری یا باید یک خبر به دست آمده توسط خبرنگاران آن خبرگزاری باشد یا اینکه بیانگر نظر رسمی خبرگزاری و حالا بی بی سی خود را مسئول این می داند که به مدح یک مقام سابق جمهوری اسلامی بپردازد. توجه کنید که بحث من اصلا به صلاحیت یا عدم صلاحیت بورقانی برای ممدوح واقع شدن بر نمی گردد، بلکه بحث بر سر رفتار حرفه‌ای یک خبرگزاری مدعی حرفه‌ای بودن است.  من نمی دانم چرا بی بی سی همه ی خط قرمزهای لازم برای یک نشریه‌ی اصلاح طلب حکومتی ایران را محترم می شمارد و چرا حضور اپوزیسیون ضد حکومتی را در خبرها و تحلیل‌هایش محدود می کند، نمی دانم این اثر حضور روزنامه‌نگاران وابسته به روزنامه های اصلاح طلب (یا به ادعای برخی روزنامه نگاران ارسالی جمهوری اسلامی) در بی بی سی فارسی است یا اینکه سیاست های کلی دولت بریتانیا و (اگر به بی بی سی برنحورد 'به تبع آن' ) بنیاد بی‌بی‌سی موجب اتخاذ چنین روش در اداره‌ی بی بی سی فارسی شده است. فراموش نکنیم که بی بی سی یک خبرگزاری با ابعاد جهانی و مدعی تعهد به اصول حرفه‌ای و مستقل خبری است. و اما سوال من از شما؟ راستی شما وقتی بی بی سی را می خوانید حس نمی کنید مشغول خواندن یک سایت خبری از اصلاح طلبان حکومتی هستید که سعی می کند نشانی از کسانی که با کلیت نظام مخالفند نداشته باشد و در چارچوب‌های سیاست‌های اصلاح طلبان مذکور حرکت کند؟ مثلا آیا در انتخابات ریاست جمهوری گذشته حس نمی کردید بی بی سی تلاش داشت (تاکید می کنم: تلاش داشت) تا حرف تحریمیان به کرسی ننشیند؟

روایت عکس و روایت عکاس

 قطعا شما همه این عکس را دیده‌اید و همه همین احساسی را داشته اید که من داشته ام و این احساس فراگیر باعث شده این عکس مشهورترین عکس جنگ ویتنام شود، عکاس آن برنده‌ی پولیتزر شود و تبدیل شود به سوخت حرکت های ضد جنگ در طی جنگ ویتنام.

 

 

بگذارید چند سوال هم بپرسیم، این آدمها کیستند؟ 

تاریخ عکس اول فوریه ۱۹۶۸ است. چهل سال گذشته است. مکان سایگون پایتخت ویتنام جنوبی است. آنکه هدف گلوله است نگوین وان لم یک زندانی ویت کنگ است، و آنکه هفت‌تیر به دست دارد؟ ژنرال نگوین نگوک لوان رییس پلیس ملی جمهوری ویتنام [جنوبی] است. عکاس ادی آدامز است که عکاس آسوشیتد پرس بوده است.  فیلم ماجرا نیز توسط خبرنگار NBC، وو سو، تهیه شد ولی این عکس ادی آدامز بود که در ذهن‌ها ماندگار شد.

 

روایت عکس را همه می دانیم، ساده است: ژنرال نزد ما منفور است، شاید منفورترین فرد جنگ ویتنام، منفورتر از همه‌ی سربازان آمریکایی جنگ. ولی هیچ شده روایت عکاس را هم شنیده باشیم؟ نه! شاید نمی دانیم که روایتی داشته، شاید هم نمی خواهیم که بدانیم، آنچه را که دوست داریم بدانیم عکس گفته است.

و اما روایت عکاس:

ادی می گوید که وقتی دیده است که چند سرباز ویتنام جنوبی این ویت‌کنگ زندانی را همراهی می کنند گمان برده است که می خواهند او را داخل یک واگن ببرند، به ناگهان لوان هفت‌تیرش را به سمت سر مرد نشانه می رود و در این لحظه ادی عکس می گیرد. عکاس می گوید: "ابتدا فکر می کردم می خواهد زندانی را تهدید کند و از آنها عکس گرفتم، ولی فکرش را هم نمی کردم که به او شلیک کند". سپس ژنرال به سمت او و گروه NBC بر می گردد و می گوید: "آنها بسیاری از مردم شما و مردان مرا کشته‌اند" و دور می شود.

پس از شهرت جهانی عکس، اسوشیتد پرس از ادی خواست تا به ژنرال منفور نزدیکتر شود، و ادی دریافت که این فرد منفور در جمع یارانش به عنوان یک قهرمان شناخته می شده است. او دریافت که بر خلاف افسانه‌ها او به خاطر پیشرفت در ویتنام جنوبی می جنگیده است، برای تغییر نکردن آنچه داشته اند و قرار بوده به دست ویت کنگ ها تغییر کند.  حداقل در هنگ او سربازانی بوده‌اند که واقعا به خاطر آنچه می خواسته‌اند می جنگیده‌اند. بنابر منابع ویتنام جنوبی درست قبل از لحظه‌ی عکس تعدادی از مردانش به خاک و خون غلطیده بودند. یکی از آنها در خانه با زن و فرزندش بود و ویت‌کنگ‌ها در تعطیلات تت که موعد آتش بس بود به خانه‌اش حمله کرده بودند. بسیاری از اهالی ویتنام جنوبی که کشته می شدند بی دفاع و غیرمسلح بودند. پس از تصرف مجدد یک منطقه توسط نیروهای آمریکا گور جمعی با سه هزار جسد به دست آمد. ولی در آن زمان کسی به یان موضوع توجه نداشت، در آن زمان فقط ژنرال بود که محکوم می شد حتی بیش از نیروهای آمریکایی، حتی در آمریکا.

آدامز در مجله‌ی تایم نوشت:«ژنرال ویت‌کنگ را کشت و من با دوربینم ژنرال را کشتم. هنوز هم عکس‌ها قدرتمندترین سلاح‌ها در دنیا هستند. مردم آنها را باور دارند، اما عکس‌ها دروغ می‌گویند، حتی بدون اینکه دستکاری شوند. آنها نیم-جقیقتند. آنچه این عکس نگفت این بود: ' شما چه می کردید اگر در آن زمان ومکان به جای ژنرال بودید، و این آدم به اصطلاح بد را بعد از اینکه یکی، دوتا یا سه تا از سربازان‌تان  را کشته بود دستگیر می کردید؟'»

 

ژنرال نگوین نگوک لوان

 

و اما سرنوشت ژنرال:

نگویان ۴۵ ساله در ۱۹۷۵ وقتی که سایگون سقوط کرد به آمریکا پناهنده شد. به بروک در ویرجینیا مهاحرت کرد و یک رستوران باز کرد. در سال ۱۹۹۱ وقتی هویت واقعی او در پی نصب کاغذی تحت عنوان 'می دانیم که هستی' بر روی درب دستشویی رستورانش نصب شد، معلوم گردید در پی تظاهرات عمومی مجبور شد رستوران را تعطیل کند. ادی ارتباطش را او حفظ کرد:"بیمار بود و از سرطان رنج می برد، بارها تلفنی با او صجبت کردم و گفتم که مشکلاتی را که آن عکس برایش پیش آورده می دانم، از او خواستم ماحرا را فراموش  کند و او گفت بگذار بگذرد. اما من نمی خواستم این ماجرا اینگونه پیش بیاید." ژنرال در ۱۹۹۸ فوت کرد در حالیکه زن و ۵ فرزند داشت. آگهی‌های ترحیمش نیز بسیار سرد و خشک بودند. ادی برای ترحیمش دسته گلی فرستاد و نوشت: " متاسفم، اشک در چشمانم حلقه زده است."

گرچه شاید شما  هنوز هم ژنرال را به خاطر آنچه جنایت می نامیدش نبخشید ولی از نگاه ادی می بینید چیزی که به عنوان یک واقعیت انکارناپذبر در ذهن جلوه می کند می تواند بر اساس اطلاعات متفاوتی معنای متفاوتی پیدا کند. آنگونه که ادی در می یابد یک عکس، با همه‌ی سندیتش، نمی تواند بیانگر بیش از اندکی از واقعیت باشد، تقصیر از عکس نیست و در واقع این  ذهنیت آدمی است که تمایل بسیاری به استنتاج حتی بر اساس حداقل اطلاعات دارد. تصور اینکه وسیله‌ای همانند عکس با همه‌ی استنادش، فقط بتواند اندکی از اطلاعات لازم جهت استنتاج را ارائه نماید، به نحو بدیهی تری به ما می نمایاند که پای‌بست خانه‌ای که توسط بسیاری از نتیجه‌گیری‌های ذهنی ما که داده‌های خام آن حتی بسیار غیر واقعی ترند ساخته شده تا چه حد می تواند ویران باشد.

 

 

منابع:

Nguyễn Văn Lém

Nguyễn Ngọc Loan

There Are Tears in My Eyes.

An Indelible Image of War, 40 Years Later

 

روایت باززایی - ۸

ترس / امید

زلـف بر باد مده تا ندهی بر بادم
ناز بـنیاد مـکـن تا نکـنی بـنیادم
می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر
سر مکش تا نکشد سر به فلـک فریادم
زلـف را حلقـه مکن تا نکنی دربـندم
طره را تاب مده تا ندهی بر بادم
یار بیگانـه مـشو تا نبری از خویشـم
غـم اغیار مـخور تا نـکـنی ناشادم
رخ برافروز که فارغ کنی از برگ گـلـم
قد برافراز کـه از سرو کـنی آزادم
شمع هر جمع مشو ور نه بسوزی ما را
یاد هر قوم مـکـن تا نروی از یادم
شـهره شـهر مشو تا ننهم سر در کوه
شور شیرین منـما تا نـکـنی فرهادم
رحم کن بر من مسکین و به فریادم رس
تا بـه خاک در آصـف نرسد فریادم
حافـظ از جور تو حاشا که بگرداند روی
مـن از آن روز کـه دربـند توام آزادم

در نگاه اول شاید فرد تناقض، تعارض، یا حتی تقابلی بین ابیات این شعر نبیند اما اندکی ژرف بینی می نمایاند که در میان این همه ابیات ناهیانه فقط یک بیت آمرانه هست که تمامی قصه‌ی بودن و نبودن معشوق را از نگاهی دیگر می بیند. تمامی ابیات ناهیانه بر بنیان ترس آفریده شده‌اند: ترس از نیست شدن، دلتنگی، دربند شدن، و جنون. اما یک بیت در این میان می درخشد. بیتی امیدوارانه که تمایل به رها شدن و آزادی در آن موج می زند. بیتی که نه به بهانه ی ترس از دست دادن موجود بلکه به امید تولدی دیگر سروده شده است.

مبانی تفکر انتقادی - ۳

به تصویر زیر نگاه کنید،

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

خوب از نظر شما این هم‌آغوشی مرد و زنی است. اما این چیزی نیست که خردسالان ممکن است ببینند. وقتی آن را به خردسالان نشان می دهید چیزی بیش از چند دلفین نمی بیینند، شما می بینید؟ هنوز نه؟ با دقت بیشتری به فاصله‌ی گردن زن و ضورت مرد بنگرید، دم یکی از دلفین ها را خواهید یافت. چرا کودکان می بینند؟ چون اینگونه هم‌آغوشی را نمی‌شناسند و شما می‌شناسید. وقتی بعض از ماجرا از دوست نیچریه‌ایم می پرسیدم حالا نسبت به خودت چه احساسی داری، به شوخی می گفت: «حس می کنم فکر فاسدی دارم».

اگرچه این تصویر مایه‌ی مزاح خوبی است اما واقعیتی فراتر از یک شوخی در پس آن است. تصاویر دوگانه نما کم نیستند اما این تصویر قابلیت ابراز یک واقعیت را به صورت واضح دارد. شما این تصویر را هم‌آغوشی می بینید و کودکی‌تان آن را به شکل دلفین‌ها. دلیلش مشخص است: ذهن اکنون شما با هم‌آغوشی بیشتر اشغال شده است تا دلفین‌ها و ذهن کودکی شما بالعکس. پس شما آن چیزی را می بینید که فکر شما بر اساس آن قالب بندی شده است. سیستم دیداری شما در یک قالب فکری (Mindset) گرفتار آمده است که به آن حتی اجازه‌ی دیدن دیگر واقعیت‌های موجود را نمی دهد.

نتیجه‌ی جالب این تست در این است که شما فقط در این قالب به صورت انتزاعی (Subjective) حرکت و تفکر نمی کنید بلکه حتی فقط در این قالب است که می توانید از حس‌های پنج گانه‌تان (در اینجا بینایی) استفاده کنید. توجه کنید که حس‌های پنج گانه ی شما قابل اعتمادترین روش‌های شما برای درک حقیقتند و این موضوعی غیرقابل انکار است. شاید حال پذیرفتن این موضوع که مواردی انتزاعی تری چون شیوه‌ی تفکر، استدلال، منطق و نتیجه گیری تا چه اندازه از قالب فکری ما اثرپذیرند و تا زمانی که این قالب فکری درک نشود و شیوه‌ی گام گذاشتن به بیرون از آن دریافته و عملی نشود نگاه جدیدی به دنیای اطراف ممکن نخواهد بود.

 

 

بردگان سازمانی

شاید این جمله‌ی کانون نویسندگان مهمترین جمله‌ای باشد که این روزها شنیده‌ام.

«راست این است که کسانی که به آزادی اندیشه و بیان و قلم باور دارند و خود را دشمن سانسور و خودکامگی می‌دانند هرگز گردن به یوغ رهبری کاریزماتیک نمی‌گذارند. نویسنده‌ی آزاده‌ای که در کشاکش آزادی و خودکامگی بهای آزادی را با گلوی به طناب و ریسمان تافته‌ی خود می‌پردازد، چه نسبتی با تفکر شبان- رمگی دارد؟»

به هر حال نباید فراموش کرد که بسیاری مبارزان معتقد به شبان-رمگی نیز هستند که به خیال خود در راه آزادی جان خود را می دهند چنان که بسیار دیدیم و می بینیم متعهدان به گروه، سازمان و رهبری را که جان در راه آزادی می نهند به خیال خویش در حالیکه بردگان یا ابزاری بیش در دست کسانی دیگر نیستند. این نکته‌ی مهمی است که نباید خلط شود.