در کوی معشوق فَنگ است

در کوی معشوق فَنگ است: می‌خورند، بی‌عقل می‌شوند، به خانه‌ی معشوق رَه نمی‌برند و به معشوق نمی‌رسند.

«اولوالباب» چه گونه باشند؟ آخر، این عقل را نمی‌خواهد که هر کس دارد.

آن یکی فیلسوف می‌گوید که «من معقول می‌گویم.» و از این عقل ربّانی بویی ندارد. در حمّام، پیوسته دیو بُوَد. اکنون، در این حمّام، همه فریشته است.

سرچشمه یکی‌ست. شاخ‌شاخ شده.

دلم نمی‌خواهد که با تو شرح کنم. همین رمز می‌گویم، بس می‌کنم. خود بی‌ادبی‌ست پیشِ شما شرح گفتن. امّا چون این گستاخی را داده‌اید: سرچشمه یکی‌ست. شاخ‌شاخ شده. گاهی آب در آن شاخ جمله، گاهی در این شاخ، گاهی این شاخ آن شاخ را تهی کند، سویِ خود کشد آب را، گاه این. هر که از این دو شاخ بگذرد، به سرِ آب رود و غوطه می‌خورد و آغشته، فارغ شود از شاخ.

و همچنین، درخت: هر که شاخ را گرفت، شکست و فرو افتاد و هر که درخت را گرفت، همه‌ی شاخ آنِ اوست.

نگرفتم. هم در آن رفت و رفت.

خواب دیده بود که  

در آبِ سیاه افتاده بود.  

مرا می‌گفت  

             «دستم بگیر!»

نگرفتم.  

هم در آن  

رفت و رفت.

گفته بود «اگر بی گفتنِ من خوابِ مرا با من گوید و تعبیر کند، این خواب از آنِ مَقامِ او باشد و اگر نگوید، از آنِ من باشد.»

به زبانم می‌آمد، امّا نگفتم.


آن آه را به من ده!

گفت «نماز کردند؟»

گفت «آری.»

گفت «آه.»

گفت «نمازِ همه‌ی عمرم به تو دهم، آن آه را به من ده!»

Global Warring by Cleo Paskal

http://greenbookreviews.ca/wp-content/uploads/2010/05/global-warring2.jpg


در ادامه‌ی مطالعات فیوچریستیم درباره‌ی اثرات ژئوپلیتیکی گرمایش جهانی این کتاب رو که تاره منتشر شده بود داغ از تنور گرفتم و خوندم. خوب اگه بخوام واقعیت رو بگم انتظاری رو که ازش داشتم تامین نکرد ولی تونستم خیلی چیزها ازش یاد بگیرم. بدی نویسنده اینه که مستقیما درباره‌ی موضوع اصلی یعنی اثرات گرم شدن نمی‌نویسه، بلکه اون چیزهایی رو که دوست داره می‌نویسه بعدش یه جوری گرم شدن رو هم قاطیش میکنه. به هر حال یه نکاتی توش جالب بودن که یواش یواش که وقت کنم تو همین لینک می گم. اول برنامه‌م بود که بازخوانیش رو به صورت یه مقاله منتشر کنم ولی الان خیلی وقت و حوصله‌ش رو ندارم.

از اولین نکاتی که تو کتاب بهش اشاره میشه و مهمه اینه که باید بین تفاوت تغییرات اقلیمی و تغییرات زیست‌محیطی رو تشخیص داد و متوجه بود که مثلا تغییر زیست محیطی ناشی از افزایش جمعیت میتونه بدون ایجاد هرگونه تغییر اقلیمی هم مخرب باشه.

تو قسمت اول کتاب نویسنده با آوردن مثال هایی سعی می کنه هشدار بده که اینکه میگن آمریکا و اروپا از تغییرات اقلیمی صدمه‌ی چندانی نمی بینن و فقط کشورهای در خال توسعه آسیب می بینن درست نیست. به عنوان دلایل به چند تا نمونه اشاره می کنه که عمده ترینش طوفان کاترینا تو آمریکاست و دو تا دیگه یکی موج گرم در اروپا در سال ۲۰۰۵  و قطع برق تو کاناداست.


بخش دوم کتاب به بحث آبراهه‌ی قطب شمال که در اثر آب شدن یخ ها ایجاد خواهد شد و اهمیت اون و درگیری های احتمالی بر سر استفاده و مالکیتش می پردازه. از کانال سوئز و کانال پاناما به عنوان دو تا مثال تاریخی استفاده می کنه تا بتونه شباهت ها و اختلاف های موضوع رو (بین آمریکا، کانادا و روسیه) مشخص کنه. از اینکه آمریکا پششت کانادا رو خالی کرده ناراضیه. تو همین بحث به بحث جالب National Capitalism  می پردازه و از چین به عنوان یه مثال استفاده می کنه. این بحثیه که فکر کردم اگه وقت کنم و ترجمه‌ش کم می تونه برای خیلی ها برای درک سیاست های این نوع دولت ها در جهان جالب باشه. 


بخش سوم کتاب به آسیا اختصاص داره و سیاست های هند، چین رو به طور اعم و تا حدودی پاکستان و بنگلادش رو بررسی می کنه. مشخصا طرف هنده و از اون به عنوان یه شریک مطمئن برای غرب اسم می بره. تغییر روند دسترسی به آب‌های دامنه‌ی هیمالیا تو این بخش بحث میشه.


بخش چهارم به بخث جزایر کوچیک اقیانوس پاسیفیک (آرام) اختصاص داره و اهمیت کنونی و سرنوشت جزایر-کشورهای کوچیکی که تو این منطقه هستن نشون میده واینکه اگه از بین برن چیکار بایستی کرد.


بخش پنجم هم که جمع بندی و نتیجه گیریه که کلا دو بخش میشه: بحران های ناگهانی و بحران های درازمدت



صمد

صمد بهرنگی از زیباترین های کودکیم بود. اطلاعیه‌ی کانون نویسندگان به مناسبت چهل و دومین سال درگذشتش برایم یادآور بچه‌ی کلاس چهارمی است که می رفت کتابفروشی دزفول که افسانه‌های آذربایجان صمد را بخرد و کتابفروش به برادر بزرگترش می گفت که باید مواظب کتاب خواندنش باشد.

اولدوز، یاشار و کلاغها همیشه در این ذهن حک شده‌اند صمد جان. ببین! تو اگر هیچ کاری نکرده باشی کاری کردی که من عاشق کلاغ‌ها شوم!

داستان نفت اخلاقی

دو سه روز پیش علی مثل همیشه ظهر یاومد . گفت که یه جلسه‌ی Book Signing تو کتابفروشی Mcnally Robinson‌ هست که باید رفت. من هم از خدا خواسته، از خستگی ناشی از بیکاری ناشی از خرابی کامپیوترم زود گفتم بیا بریم. از قرار معلوم نویسنده Ezra Levant بود و کتاب Ethical Oil بود.  ٍEzra  یه یهودیه کخ یادمه تو جریانات کارتون‌های حصرت محمد، کاریکاتورها را تو نشریه‌ش بازچاپ کرده بود. ادعایی که الان  داره اینه که استخراج Oil Sand که بیشترش تو آلبرتاست نه تنها مشکل محیط زیستی نداره بلکه اخلاقی هم هست. دلیل اخلاقی بودنش با مزه‌س. میگه اگه از کشورهایی مثل عربستان و ایران نفت بخریم اونها از پولش استفاده می کنن واسه بسط بنیادگرایی و اختناق امّا اگه از اینجا استخراج کنیم اینحوری نیست.

اونجا که رسیدیم دیدیم یه نفر دم دار کتابفروشی میکروفون دستشه و داره پشت سر هم شعار میده که مردم نرن به این بابا گوش بدن. خیلی بامزه بود. اینجا خود Ezra درباره‌ش نوشته. رفتیم تو و این پسره هم بعدش اومد تو و شروع کرد اذیت کردن نویسنده. علی ازش خیلی عصبانی بود و دل داغی داشت. گویا صبح یه مصاحبه‌ش رو رو یوتیوب دیده بود که خیلی بدش اومده بود. می گفت همه‌ش هی می گفته ایران ایران و بعدش هم خیلی بی ادب بوده و به طرفش می گفته احمق.

به هر حال تو فرصتی که پیش اومد ازش دو تا سوال پرسیدم. اولیش این بود که آیا اگه ده دوازده سال پیش بود یا اینکه اگه الان قیمت نفت ارزون بود هم باز می گفت بیاید Oil Sand استخراج کنیم یا اینکه می گفت برید عراق و ایران و عربستان رو اشغال کنید و نفت ارزون بیارید. شروع به چرت و پرت گفتن کرد که برگشتم بهش گفتم ببین جوابم رو بده. آره یا نه. خوب انقده صادق بود که دیپلماتیک بگه نه. اومد ادامه بده بهش گفتم که بسه، جوابم رو گرفتم، جوابت همونی بود که یه شرکت نفتی بهم میداد نه یه فعال.

سوال دومم این بود که آیا درسته که تو مناظره‌ها فحاشی می کنه. گفت که آره چون حقشونه. بعدش هم گفت که خودش می دونه که بی ادبه.

چیزی که در نهایت بهش و با کسایی دیگه که صحبت می کردم گفتم این بود که درسته که به دلایل سیاسی و اقتصادی امنیت انرژی بریا آمریکایی ها خیلی مهمه و با وصعیت موجود جهان دیگه نمیشه خیلی به بازار خارج از کشور اعتماد کرد ولی دیگه لزومی نداره مخاطب رو احمق فزض کنیم و بگیم که این اخلاقیه. علی بهش گفت که اشکال اصلی اسم کتابته که توش از کلمه‌ی  Ethical استفاده کردی، من هم گفتم که واقعیت اینه که این کلمه اونجا بیشتر یه توهین به شعور مخاطبه.


به هر حال بامزه بود.

بگیر و ببند!

اومدم نشستم تو آفیس. آفیس من درست بالای Campus Security قرار گرفته. یکی از اون جا داد می‌زنه:

Stop Sir! You are under arrest. Hands up! knees down! turn right! 


و بعدش هم صدای چسب و دستبند و ....


دوباره هم همینطور میشه و با یه کس دیگه اینکار رو می کنن. موندم که چی شده. اولش طبق معمول میگم به من چه که گرفتنشون. بعد که می بینم پشت در هی حرف می زنن می گم برم ببینم جریان چیه.


در رو باز می کنم، دو تا مامور رو می بینم که با یه نفر شخصی کنار پله‌ها ایستادن. بر می گردن و لبخند می زنن. می گم می خوام مطمئن شم که همه چی مرتبه. می خندن و می گن آره، فقط آموزشه.




کسی خواهم که هیچ نداند

از آن روز که دیدم جمالِ شما، در دل میل و محبّتِ شما نشست.  

اگر تو هیچ خط ندانستی،  

               تو را خط می‌آموختم.  

الّا می‌دانی.  

کسی خواهم  

              که هیچ نداند:  

                                هوسِ تعلیم می‌باشد.  

این ساعت  

              که این بگویم،  

                        تو تواضعی بکنی.  

چون است  

        به تو نرسید؟  

تو نشنودی  

              که چه گفتم؟

مارأَینا

شنیدم که در این قونیه سَماع‌ها و دعوت‌ها بسیار می‌باشد. مارأَینا: یعنی حالی و قالی نبود.