کتاب بدی نبود، اطلاعات متفاوتی راجع به انقلاب کوبا و وضعیتش می داد. اما بحث های عشق و عاشقیش و حرفاش کلیشه ای و لوس بود خیلی وقتا.
دیروز صحبت بود با یوسف درباره ی اینکه اگر مولانا نبود این همه مدعی فلسفه و جامعه شناسی و عرفان و روانشناسی و ... تو ایران چه خاکی به سر خودشون می کردن. یعنی هر چی بود تا حالا تفسیر دونش پر شده بود. بیچاره ملتی که تو قرن 7 مرده.
یه دعوایی پیش اومده بود سر اینکه شعر نوی نیما رو کلاسیک خون ها مسخره کرده بودن از طرف شاعر پر مدعای نو سرا. جالب بود که خودشون داشتن به شدت شعر کلاسیک اونها رو مسخره می کردن و حتی فحش می دادن.
یه نکته ای جالبی که حاضر نبودن ببینن و قبول کنن این بود که شعر بازار و اقتصاد خودش رو داره. تو این بازار عوامل زیادی تاثیر دارن مثل:
- نوع محصول که اینجا شعره
- میزان سرمایه که خیلی ش تو حوزه ی شعر به میراث شعر کلاسیک فارسی بر می گرده برای کلاسیک سراها اما برای شعر جدید بیشتر سرمایه نگرش به خارج از کشوره.
- عامل خارجی که در اینجا می تونه سیاست باشه چون جمهوری اسلامی به لحاظ سیستماتیک از بازار شعر کلاسیک حمایت کرده
تو این بازار تا زمانی که مخاطب به یه محصول علاقمند میشه و با ادعا و گنده بازی کاریش نمی شه کرد. مشکل شعر نو اینه که به دلایل ذاتی و خارحی نتونسته مخاطب و مشتری خودش رو پیدا کنه.
اگر که بیهده زیباست شب
برای چه زیباست
شب
برای که زیباست؟-
شب و
رود بیانحنای ستارگان
که سرد میگذرد.
و سوگواران دراز گیسو
بر دو جانب رود
یادآورد کدام خاطره را
یا قصیده نفسگیر غوکان
تعزیتی میکنند
به هنگامی که هر سپیده
به صدای هماواز دوازده گلوله
سوراخ
میشود؟
اگر بیهده زیباست شب
برای که زیباست شب
برای چه زیباست؟
گر تیغ بارد در کوی آن ماه
گردن نهادیم الحکم لله
آیین تقوا ما نیز دانیم
لیکن چه چاره با بخت گمراه
من رند و عاشق در موسم گل
آنگه توبه؟ استغفرالله
ما شیخ و واعظ کمتر شناسیم
یا جام باده یا قصه کوتاه!
الصب مر و العمر فان
یا لیت شعری حتام القاه
مهر تو عکسی، بر ما نیفکند
آیینه رویا! آه از دلت آه
حافظ چه نالی گر وصل خواهی
خون بایدت خورد، در گاه و بیگاه
زمان قرعه ی نو می زند به نام شما
خوشا که جهان می رود به کام شما
درین هوا چه نفس ها پر آتش است و خوش است
که بوی خود دل ماست در مشام شما
تنور سینه ی سوزان ما به یاد آرید
کز آتش دل ما پخته گشت خام شما
فروغ گوهری از گنج خانه ی دل ماست
چراغ صبح که بر می دمد ز بام شما
ز صدق آینه کردار صبح خیزان بود
که نقش طلعت خورشید یافت شام شما
زمان به دست شما می دهد زمام مراد
از آن که هست به دست خرد زمام شما
همای اوج سعادت که می گریخت ز خاک
شد از امان زمین دانه چین دام شما
به زیر ران طلب زین کنید اسب مراد
که چون سمند زمین شد سپهر رام شما
به شعر سایه در آن بزمگاه آزادی
طرب کنید که پر نوش باد جام شما
«یکی میاد قهرمان دنیا میشه میرن براش پلاکارد می نویسن و به دیوار می چسبونن،اما یکی جرئت نمی کنه بیاد یک پلاکارد ورداره روش بنویسه ستار و اونو رو دیوار بچسبونه. من خودم رفتم خونه این مادر،باید بری ببینی.اگه قهرمان نبود،اگه مردم دوست نبود من می گفتم هیچ کس نیست.ولی این از یک قهرمان دنیا هم قهرمان تره، آقا! اون که هروئین فروشه، موادفروشه، نمی گیرنش، اما میان این رو می گیرن»