...

کاشکی ...

احمق

نمی دونم وقتی جایی کسی منتظرم نیست چرا واسه رفتن هیچان زده ام؟ چرا من همیشه احمقم؟

خبرت هست؟

امروز به فضل حق، چیز دگر است این دل 

امروز برون از خود، اندر سفر است این دل 

گر بود شکسته دل، از زحمت آب و گل 

امروز در این منزل، صد چون قمر است این دل 

گر از خبری دل را، بوده ست بری دل را 

امروز در این محفل، جمله خبر است این دل

کودکان سوریه، کودکان من

 

  

دستانت را به من بده. در آغوشم بیا. بگذار با هم به خاک سپرده شویم. چرا نباید مرد؟ روزی خواهد آمد که کودکان سرزمینم نیز اینگونه روی این سنگ های سفید دراز بکشند. نمی دانم قاتلشان که خواهد بود... قدرت پرستان فاسد کشورم یا دشمنان چپاولگرش... هر کدام باشد تعجب نخواهم کرد... روزی خواهد آمد.... و کاش من هم نباشم.... کاش مرا با خود به خاک ببرید کوچولوهای سوری...

باز

چی باعث میشه وقتی که می دونم تموم شدم  باز بخوام شروع کنم؟ وقتی دلم یه خواب ابدی می خواد سعی کنم دوباره چشام رو باز کنم؟ تو؟ بارون؟ خورشید؟ بهار؟ تو؟   

 

خوابم میاد... من خوابم میاد... خیلی خوابم میاد...

باز

چی باعث میشه وقتی که می دونم تموم شدم  باز بخوام شروع کنم؟ وقتی دلم یه خواب ابدی می خواد سعی کنم دوباره چشام رو باز کنم؟ تو؟ بارون؟ خورشید؟ بهار؟ تو؟   

 

خوابم میاد... من خوابم میاد... خیلی خوابم میاد...

خسته

من چقد خسته م .... خسته ...

آخر خط

ساعت دوازده شب گذشته. اتوبوس چند دقیقه توقف داره. شاید دوازده سیزده سالش باشه. یه پیرهن آستین حلقه و یه شورت تنشه. میاد همون اول اتوبوس میشینه. خیلی دقت نمی کنم به پسر و دختری که پشت سر من می شینن. ولی صداشون که خوندنم رو به هم می زنه مجبور می شم بهشون گوش بدم. پسره میگه یه لحظه می رم با این دختره حرف بزنم. میره کنارش می شینه و چند دقیقه ای باهاش حرف می زنه و برمی گرده سرجاش و به دختره می گه. سیزده سالشه. می گه می خواد بره پیش مادرش. بهش گفتم مطمئن باشه که سالم می رسه خونه. بهش گفتم منو ببینه و مثل من نشه. من هم همینطوری از خونه زدم بیرون و وضعم این شد. پدر و مادرم هر دو الکلی بودن مجبور شدم. بهش گفتم نکنه مثل من بی خانمان بشه. کاشکی پدر و مادرم اینجوری نبودن. دختر بغل دستیش می گه من همچین مشکلی نداشتم، خودم دوست داشتم اینجوری بشم. پسره میگه فکر کنم با پدرش دعواش شده. بزار کاپشنم رو بهش بدم حتما سردشه. دختره می گه نه نکن. نمی خواد. ایستگاه بعدی گه پیاده میشن هر دوشون به دختربچه می گن. برو پیش مادرت. سعی کن حتما سالم برسی اونجا. آخر خط پیاده میشم، می شنوم که راننده به دختربچه می گه آخر خطه نمی خوای پیاده شی...