تموم شد تو سفر کاری. کتاب خوبی بود و چسبید شاید چون خیلی از چیزهایی که می گفت رو می شناختم و می تونستم تصور کنم. کسانی که ازشون صحبت می کرد خیلی شبیه آدمایی بودن که کنارشون بزرگ شده بودم تو خوزستان. فضای سرکوب سیاسی هم همینطور. وقتی از قذافی می گفت برام قابل تصور بود و وقتی از کشتار زندانیان هم همینطور. زمانی که نقاشی یا معماری رو توصیف می کرد برام جذاب بود و وقتی از دردی که برای از دست دادن پدرش کشیده بود برام آشنا بود. شخصیت پدرش رو نتونستم به اون مقدسی و آزادی خواهی که تصویر می کرد بپذیرم چون بخشی از ساختار قدرت قبلی احتمالا فاسد بود. کتاب خوبی بود که می تونست تامل ایجاد کنه اما نویسنده ی بزرگی ندیدم. الان که دارم اون یکی کتابش رو می خونم بیشتر این رو بیشتر متوجه میشم که جذابیت فضای داستان برام بیشتر از خود نوشته بوده اما نمیشه منکر این شده که خوب نوشته شده.
این هم چیزهایی که برام جالب بودن.
***
مشغول خوندنشم و جلوتر که می رم بیشتر لذت می برم. اینکه تاریخ و سیاست کشوری رو در روایتی شخصی بیان کنی آسون نیست، خیلی ها سعی کردن اما آسون نیست، کار هشام متار خوبه، نمی گم عالیه، صرفا می گم خوبه و از خیلی کتاب ها بهتره و صد در صد ارزش خوندن داره. زبان مهاجرش برای ما مهاجرین خیلی آشناست، داستان های دیکتاتوری قذافی هم همینطورر، روایت های پدر دوستانه هم همینطور. اما تصویر مقدس و مبارزی که از پدرش ساخته رو هنوز نتونستم بپذیرم اگر چه تحقیقی هم درباره ش نکردم.
جاهای زیادی هست توی کتاب که لذت عمیق بودن رو حس می کنی و می گی حتما این رو باید یادداشت کنم. می ذارمشون اینجا بعدا.
شروع به توصیف بنغازی که کرد نتونستم مقاومت کنم و گوگل مپ رو باز کردم که لیبی رو روی نقشه ببینم. من تسلیم شدم و نویسنده تونست به هدفش برسه و من رو وارد جغرافیا و تاریخ لیبی کنه.
اندکی با سمت شرق این نقشه به خاطر تاریخ ایران باستان و بین النهرین خوندن آشنا شده بودم اما الان الان کشورهای سمت غرب رو تو آفریقا در جنوب مدیترانه نگاه می کردم که چطور به لحاظ تاریخی تحت تسلط کشورهای روبروشون در شمال مدیترانه بودن. ماه بعد که نیس و جنوا هستم احتمالا جوری دیگه نگاه دریا کنم و سعی کنم اونورش رو هم تصور کنم.
مصاحبه ی جذاب و عمیقی بود.
https://www.cbc.ca/radio/writersandcompany/how-hisham-matar-s-writing-reflects-life-under-dictatorship-and-the-pain-of-his-father-s-abduction-1.7151196
باید بخونمشون
دوباره رفتم سراغ این ترانه، چون می گفت بیا و تا ابد گوشم بده. این ترانه، نوع همخوانیش از زندان و افرادی که می خوننش قوی ترین منیفست آزادی ایرانه که دیدم. منیفستی که می گه آینده ی ایران فقط در دست تعداد معدودی شجاع زن و مرده که قید راحت طلبی و مصلحت رو زدن، فرار نمی کنن و تا پای جونش هستن که تغییر ایجاد کنن. کسانی که بقیه ی مردم ایران شامل اکثریت مهاجران عافیت طلب اما پرمدعا (مثل من) و باقی ماندگان راحت طلب و ساکت (مثل تو) تا ابد مدیون شهامتشون خواهند بود. آینده ی ایران رو اینها رقم خواهند زد و ما فقط ریزه خوار سفره ی ایثارشون خواهیم بود!
احتمالا شما هم وقتی هنوز در شوک جنایات سرکوبگران علیه معترضان ایرانی بودید یهو با جنایات حماس علیه مردم اسراییل و بعدش حملات بیرحمانهی اسراییل به مردم غزه غافلگیر شدید . سوالی که این مواقع به ذهنمون میرسه اینه که چی باعث میشه یه آدم به کودکان شلیک کنه یا بمبارانشون کنه؟ به دختران بیگناه تجاوز کنه و مثلهشون کنه؟ تیر ساچمهای بزنه تو چشم پیر و جوون و نوجوون؟ چی میشه که رهبران دستور کشتار وحشیانه مردمشون یا جنگ بیرحمانه علیه ملتی دیگه رو میدن؟ چی میشه که کسی بی اینکه تنش بلرزه و ککش بگزه جنایت میکنه؟ اصلا یه سوال بزرگتر: چی میشه که انسان علیه همنوعش دست به جنایت میزنه؟
جواب این سوالها ساده نیست اما خیلی معتقدن جنایت زمانی اتفاق می فته که جانی بتونه از قربانی خودش ‘انسانیت زدایی’ کنه. اینجوری میتونه بی اینکه باهاش احساس همدردی و همذاتپنداری کنه شکنجهش بده، مثلهش کنه یا حتی بکشدش. در واقع قدم اولی که رهبران جنایتکار ور می دارن اینه که به آدماشون بگن دشمنان مثل ما انسان نیستن یا حداقل انسانهایی مثل ما نیستن و لازم نیست قوانین اخلاقی دربارهشون رعایت بشه.
شاید شما هم اون فیلم اعتراضات پارسال رو دیدید که زنی به یه مامور گارد ویژه می گفت “پسرم من مثل مادر توام” و اون جوابش رو با فحش و باتوم می داد و می گفت “تو حتی جوراب مادر من هم نیستی”، یا صدای اون جنگجوی حماس رو شنیدید که به پدر و مادرش تلفنی می گفت “کلی یهودی کشتم” و اونها هم با خوشحالی می گفتن “ماشاءالله”، یا حرفای اسراییلیها رو گوش دادید که به کشتار دستهجمعی مردم غزه میگن “کشتن تروریستهای وحشی حماس”.
به این کلمات دقت کنید! همه شون یه هدف دارن، هدف اینه که قربانیان رو از انسان بودن خلع کنن و حس همدردی رو حذف کنن! وقتی طرف رو از شبیه خودت بودن خلع میکنی در واقع به خودت مجوز دادی هر جنایتی بکنی، با باتوم بزنیش، ساچمه یزنی تو چشمش، تجاوز کنی، مثلهش کنی، یا بمبارانش کنی. دیگه مهم نیست اگر بچهای باشه همسن بچهی خودت، دختری باشه مثل خواهرت، یا مادری مثل مادرت. وقتی تونستی دیگران رو از “انسان” به “کافر”، “اغتشاشگر”، “ضد انقلاب”، “تروریست”، “فاحشه”، “معتاد”، و ... تقلیل بدی دیگه تو ذهنت جنایت علیهشون رو مجاز کردی.
اینا رو صرفا برای توضیح رفتار این جانیها نمیگم، برای خودم و خودمون می گم که مراقب باشیم با ترفند ‘انسانیتزدایی’ از دیگران به این نتیجه نرسیم که کسی یا گروهی، حتی دشمنمون، لیاقت هر بدی و جنایتی رو دارن. اینجور مواقع باید چو بید بر سر انسانیت خویش بلرزیم که از دستش ندیم.
پست اینستام - خوشحالم که ساده نویسی می کنم
روزهای عحیبیه برای همه و من. روزهای سخت و روزهای شرم. شرم از تاریخ! شرم از شجاعان!
خوب این هم از سرنوشت تاریک جمهوری اسلامی. خاک بر سر اون هایی که همراهش شدن و رانت گرفتن.
مردم تا مصاحبه ی مادر ستار رو دیدم. فاککککککککککککککککککککککککککک یوووووووووووووووووووو جنایتکارها! راست می گه به جز دروغ هیچی ندارید.
واسه ایران چیزی نمونده، معمولی هایی فرهادی و چاووشی و شجریان نیستن که آینده ش رو می سازن؛ شجاعانی نوید و پویا و مهدی یراحی و توماج صالحی هستن که آینده ش رو می سازن.
وقتی در شهر کوچکی بزرگ شده باشی گاهی میخواهی ببینی در قیاس با شهرهای بزرگ چه از دست دادهای و چه به کف آوردهای. از اولش معلوم است که کفهی از دستدادنها در کشوری با توزیعِ بینهایت نامتوازنِ امکانات خیلی سنگینتر است اما باید چیزهای مثبتی هم بوده باشند.
شروع می کنی به شمردن،.اولینش برایت این است که در یکی از باستانیترین شهرهای ایران بزرگ شدهای، شهری که وقتی بعد از بارانِ پرطراوتِ بهاری به دشتهای زیبایش میروی کوزههای شکسته و آجرهای باستانی زیر پایت در خاک نمناک فرو میروند و بوی تاریخی کهن همراه عطر بهار نارنج در هوایش می پیچید. این سویت کاخ آپاداناست، آن سمتت زیگورات چغا زنبیل. حتی به گوشِ هوش میتوانی هیاهویِ مردم را در کوچههای روزگاران بشنوی. بعد به سنتها و فرهنگهای بیهمتایی میرسی که هرگز نمیتوانستی در یک شهر بزرگتر تجربه کنی، حتی طعم بینظیر میوهها و غذاهایی که شبیهشان را جای دیگر دنیا نخوردهای. بعد به مردمی میرسی که سادهاند و صمیمی آنچنان که در قصه های قدیمی، و پیچیدگیهای نامطبوع شهرهای بزرگتر را ندارند. این دلخوشیها را کنار هم بگذاری کفه ی ترازو را در برابر تمام امکاناتی که ظالمانه در این شهر از دست داده ای چندان تکان نمیدهند. اینکه همین الان برادرت در بیمارستان کوچک شهرت در حال اغما باشد و حتی دستگاه ام آر آی یا پزشک متخصص برای تشخیص بیماریاش نباشد یادت می اندازد که بهتر است واقعبین باشی و این دلخوشیها را برای خودت بزرگ نکنی. اما به یاد چیز مهمی میافتی که کلِّ ماجرای این ترازو و مقایسه را به هم میزند.
به یاد مردانِ شجاعِ هفتتپه و خانوادههای صبورشان میافتی که در این شرایطِ سخت، ترسناک و خفهکننده، بی هیچ امکاناتی، بی هیچ درآمدی، با صلابت تمام رودرروی ستم ایستادهاند و آیندهی جنبشهای کارگری ایران را رقم میزنند. به یاد دختر جوانی میافتی که جسارت، بیباکی و انسانیت از سر و رویش می بارد. کمی آنسوتر که نگاه می کنی جوانمردان شجاعی را میبینی که در برابر ظلم با جانِ شیرینشان شوریدهاند.
به خودت میگویی چگونه این همه رشادت را شهری به این کوچکی زاییده است؟ بعد فکر میکنی که مهم نیست چه از این شهر کوچک به کف آوردهای یا چه در آن از دست داده ای، مهم این است که می توانی افتخار کنی کودکیت را در شهر ی گذرانده ای که این همه رادزن و رادمردِ جسور، بیباک و شجاع آفریده است . شاید بزرگی شهرها را باید به شمار شجاعانشان سنجید.
#سپیده_قلیان
#اسماعیل_بخشی
#کارگران_هفت_تپه
#شوش_دانیال
#خوزستان_آب_ندارد