غده

بعد از دو ماه باهاش صحبت می کنم، بعد از اینکه درباره ی بچه ها صحبت می کنیم میگه یه چیزی رو باید به من بگه که به کسی نگفته چون نزدیکترین دوستشم، چون همیشه چیزایی رو به من می گفته که به کسی نمی گه، چون راجع به مرگ و زندگی با هم زیاد صحبت کردیم... میگه تو سرش غده داره، میگه یه چشمش رو از کار انداخته، میگه عمل داره، میگه ... 


گیجم... 

اولین پادکست - اولین اپیزود - نارتسیس و گلدموند اثر هرمان هسه

خیلی آماتوره ولی خوشحالم که شروع به ورود به میدیا کردم، هدف اصلی چیز دیگه ای البته. به زودی بهتر میشه، قول میدم:






لذت بابا بودن؟

خوب شاید دیروز واقعا حس کردم بابام  (از اونایی که دلم می خواد)، رو کاناپه خسته دراز کشیده بودم به سوفی گفتم برو واسم یه پتو بیار، رفت تو اتاقش و پتو بزرگه ش رو آورد انداخت روم تازه یه بالش هم آورده بود! 

دروغ داریوش

من خیلی تاریخ ایران نخوندم و به همین دلیل مشغول کتابی درباره ی امپراطوری هخامنشی هستم و بین چیزای جالبش برام پروژه ی تبلیغات دروغ پردازی داریوش کبیر درباره ی قتل بردیا خیلی جالب تر بود. رفتم سراغ اصل مطب یعنبی سنگ نبشته ی بیستون و این بندها واسم جالب بودن(علامت تعجب ها مال منن):

---

"بند ۱۰ – داریوش شاه گوید: ... کامبیز نام پسر کوروش از ما او اینجا شاه بود. همان کامبیز را برادری بود بردیا نام.... پس از آن کامبیز آن بردیا را بکشت، به مردم معلوم نشد که بردیا کشته شده!!!!!! پس از آن کامبیز رهسپار مصر شد، مردم نا فرمان شدند. پس از آن دروغ!!!! در کشور بسیار شد هم در پارس، هم در ماد، هم در سایر کشورها.
بند ۱۱ – ...پس از آن مردی مغ بود گئومات نام. .... او به مردم چنان دروغ گفت [که]: من بردیا پسر کوروش برادر کامبیز هستم!!!! پس از آن مردم همه از کامبیز برگشته به سوی او شدند هم پارس، هم ماد، هم سایر کشورها. شاهی را برای خود گرفت. پس از آن کامبیز درگذشت.
بند۱۲-.....این شاهی که گئومات مغ از کامبیز ستانده بود این شاهی از دیرگاهان در تخمهٔ ما بود پس از آن گئومات مغ (آن را) از کامبیز ستاند. هم پارس هم ماد هم سائر کشورها را او تصرف نمود و ازآن خود کرد. او شاه شد.
بند ۱۳- ... نبود مردی، نه پارسی، نه مادی، نه هیچ‌کس از تخمه ما که شاهی را از گئومات مغ بازستاند. مردم شدیداً از او می‌ترسیدند که مبادا مردم بسیاری را که پیش از آن بردی را شناخته بودند بکشت. بدان جهت مردم را می‌کشت که مبادا مرا بشناسند که من بردیا پسر کوروش نیستم. هیچ‌کس یارای گفتن چیزی دربارهٔ گئومات مغ نداشت تا من رسیدم. پس از آن من از اهورا مزدا مدد خواستم. اهورا مزدا به من یاری ارزانی فرمود.... آنگاه من با چند مرد آن گئومات مغ و آن‌هایی را که برترین مردان دستیار [او] بودند کشتم. .... شاهی را از او ستاندم. به خواست اهورا مزدا من شاه شدم. اهورا مزدا شاهی را به من عطا فرمود.!!!!"

----

خوب ظاهرا ماجرا این بوده که بردیا بعد از برادرش کامبیز پسر کوروش، حالا با شورش یا بدون شورش، شاه قانونی امپراطوری شده و کلی مردم هم طرفدارش بودن و اشراف به سرکردگی داریوش به هر دلیل درست یا نادرستی ازش رضایت نداشتن و برای اینکه متهم به شورش بر شاه قانونی کشور و تخمه ی شاهی نشده باشن داستانی سر هم کردن که این بردیا نیست و بردیا رو کامبیز قبلا کشته و این بابا گئومات مغه که که قیافه ش شبیه بردیا بوده و این دروغ از اون موقع تو همه ی تاریخ ها، حتی تاریخ دشمنان ایران مثل یونانی ها وارد شده و تا الان هم زنده و قبراق دهن به دهن میشه. حکایت اینکه تاریخ را فاتحان می نویسن درسته ولی برام از همه چی جالبتر اینه که حداقل 17 بار در سنگ نبشه از بدی دروغ گفته شده و کلی هم به اهورامزدا قسم خورده شده و از جمله این جملات جالب:

---

"بند ۱۳- داریوش شاه گوید: از آن جهت اهورا مزدا مرا یاری کرد و خدایان دیگری که هستند که پلید نبودم. دروغگو نبودم. تبهکار نبودم. نه من نه دودمانم. به راستی رفتار کردم. نه به ضعیف نه به توانا زور نورزیدم. مردی که دودمان من همراهی کرد او را نیک نواختم. آن که زیان رسانید او را سخت کیفر دادم.
بند ۱۴- داریوش شاه گوید: تو که از این پس شاه خواهی بود. مردی که دروغگو باشد یا آن که تبهکار باشد دوست آن‌ها مباش. به سختی آن‌ها را کیفر ده."

---

هدف این نوشته اصلا خدشه به داریوش نبود، صرفا واسم سه تا چیزش جالب بود:

 یکی اینکه سیاستمدارانی که این همه بهشون مدیونیم هم می تونن دروغگوهای قهاری بوده باشن و

 دوم اینکه تاریخ براش مهم موفقیتتونه نه درستی و غلطی روشتون و 

آخر اینکه یک بار دیگه چقدر به ماکیاولی احساس ارادت می کنم به عنوان یه دانشمند بزرگ و روراست و شجاع که هیچ نظیری نداشته تو تاریخ...

شوک به مولانا!

مولانا تو خواب هم نمی دید که یه روزی کسایی بیان و این حال و هوا و شورو زیبایی رو به شعراش بدن، آخرین ایده آلی که احتمالا به ذهنش می رسید ناظری و شجریان بود ولی دیوانه می شد وقتی می دید عصار و محسن نامجو و چاووشی  (خواستم داریوش رو هم اضافه کنم نشد) می خوننش. دیروز یکی  اومد و کارش رو تو گروه شمس (که حالا بالای بیست هزار تا رفته) معرفی کرد. صدبار گوش دادم و اشکام جاری شد، مولانا بود دیوونه شده بود:




 حس می کنم این لهجه ای بوده که مولانا می گفته شعراش رو، نه؟



نقاش ها

نقاشایی رو که دوست دارم اینان:


پیکاسو

گوستاو کلیمت

ادوارد هاپر

هنری متیس

کلاود مونه


فریدا و دالی انقده به من نمی چسبن ...