شهر کوچک

اسماعیل بخشی، سپیده قلیان و پنج فعال دیگر، هر یک به پنج سال زندان محکوم شدند


وقتی در شهر کوچکی بزرگ شده باشی گاهی می‌خواهی ببینی در قیاس با شهرهای بزرگ چه از دست داده‌ای و چه به کف آورده‌ای. از اولش معلوم است که کفه‌ی از دست‌دادن‌ها در کشوری با توزیعِ بی‌نهایت نامتوازنِ امکانات خیلی سنگین‌تر است اما باید چیزهای مثبتی هم بوده باشند.

شروع می کنی به شمردن،.اولینش برایت این است که در یکی از باستانی‌ترین شهرهای ایران بزرگ شده‌ای، شهری که وقتی بعد از بارانِ پرطراوتِ بهاری به دشت‌های زیبایش می‌روی کوزه‌های شکسته و آجرهای باستانی زیر پایت در خاک نمناک فرو می‌روند و بوی تاریخی کهن همراه عطر بهار نارنج در هوایش می پیچید. این سویت کاخ آپاداناست، آن سمتت زیگورات چغا زنبیل. حتی به گوشِ هوش می‌توانی هیاهویِ مردم را در کوچه‌های روزگاران بشنوی. بعد به سنت‌ها و فرهنگ‌های بی‌همتایی می‌رسی که هرگز نمی‌توانستی در یک شهر بزرگتر تجربه کنی، حتی طعم بی‌نظیر میوه‌ها و غذاهایی که شبیه‌شان را جای دیگر دنیا نخورده‌ای. بعد به مردمی می‌رسی که ساده‌اند و صمیمی آنچنان که در قصه های قدیمی، و پیچیدگی‌های نامطبوع شهرهای بزرگتر را ندارند. این دلخوشی‌ها را کنار هم بگذاری کفه ی ترازو را در برابر تمام امکاناتی که ظالمانه در این شهر از دست داده ای چندان تکان نمی‌دهند. اینکه همین الان برادرت در بیمارستان کوچک شهرت در حال اغما باشد و حتی دستگاه ام‌ آر آی یا پزشک متخصص برای تشخیص بیماری‌اش نباشد یادت می اندازد که بهتر است واقع‌بین باشی و این دلخوشی‌ها را برای خودت بزرگ نکنی. اما به یاد چیز مهمی می‌افتی که کلّ‌ِ ماجرای این ترازو و مقایسه را به هم می‌زند.

به یاد مردانِ شجاع‌ِ هفت‌تپه و خانواده‌های صبورشان می‌افتی که در این شرایطِ سخت، ترسناک و خفه‌کننده، بی هیچ امکاناتی، بی هیچ‌ درآمدی، با صلابت تمام رودرروی ستم ایستاده‌اند و آینده‌ی جنبش‌های کارگری ایران را رقم می‌زنند. به یاد دختر جوانی می‌افتی که جسارت، بی‌باکی و‌ انسانیت از سر و رویش می بارد. کمی آنسوتر که نگاه می کنی جوانمردان شجاعی را می‌بینی که در برابر ظلم با جانِ شیرین‌شان شوریده‌اند.

به‌ خودت می‌گویی چگونه این همه رشادت را شهری به این کوچکی زاییده است؟ بعد فکر می‌کنی که مهم نیست چه از این شهر کوچک به کف آورده‌ای یا چه در آن از دست داده ای، مهم این است که می توانی افتخار کنی کودکیت را در شهر ی گذرانده ای که این همه رادزن و رادمردِ جسور، بی‌باک و شجاع آفریده است . شاید بزرگی شهرها را باید به شمار شجاعانشان سنجید.

#سپیده_قلیان
#اسماعیل_بخشی
#کارگران_هفت_تپه
#شوش_دانیال
#خوزستان_آب_ندارد

امیدی نیست

باید برای ناامیدی آماده شد. 

دشمن مردم

سیمون دوبووار نویسنده و فیلسوف فرانسوی


سیمون دوبوار در کتابِ "اخلاقیاتِ ابهام" نکته‌ی جالبی را مطرح می کند، اینکه بلایای طبیعی مثل زلزله، بیماری‌های واگیردار، سیل و قحطی، هر چقدر هم مخرب و کشنده باشند موردِ خشم انسان قرار نمی گیرند و آدمی با آنها دشمنی نمی‌کند چون آنها را به عنوان مصائبِ ناگوارِ طبیعت و محدودیت‌های ناگزیرِ حیاتش پذیرفته است اما به محضِ اینکه انسانی دیگر آدمی را در تنگنا و مورد ستم قرار می‌دهد، علیه او بر می‌آشوبد و در برابرش می‌ایستد. جمله ی طلایی دوبوار در‌این‌باره این است: "این فقط انسان است که می‌تواند دشمن انسان باشد."

اتفاقاتی که در ماجرای ممنوعیت واکسن کرونا در ایران افتاد، مصداق مناسبی برای این نظرِ دوبوار است. شاید مردم ایران هم، چون بقیه‌ی دنیا، می‌توانستند این بیماری را بلایی طبیعی بدانند و، البته با اندوه بسیار، آن را به عنوان جلوه‌ای از قهرِ‌ِ طبیعتِ بی‌احساس بپذیرند، اما با کوتاهی های عمدی در کنترل بیماری و پس از حکم موکّدِ ممنوعیتِ واکسن، دریافتند دیگر این بیماری و طبیعت نیستند که رودرروی آنان ایستاده اند و بی‌رحمانه از آنها جان می‌ستانَند بلکه این "انسان”‌ها هستند که قصد جانشان را کرده‌اند. اکنون مردم "دشمن" واقعی خود را یافته‌اند، دشمنی که یک ویروسِ ریزِ میکروسکوپی نیست، بلکه یک ساختارِ عظیمِ حکومتی است.

شبیه این اتفاق در این چند سال برای مردمِ خوزستان و کشاورزان ِاصفهان و اهالی بسیاری از مناطق دیگر این سرزمینِ زخم‌آگین هم افتاده است و حالا دیگر دست از سرزنشِ طبیعت، تقدیر، تغییراتِ اقلیمی و کشورهای دیگر برای این همه فساد، تورم، بی‌آبی، خشکسالی و سرکوب که زندگی محقرشان را ویران کرده است کشیده‌اند و فریاد می‌زنند: "دشمن ما همین جاست.”

#کرونا #قتل_عام #نسل_کشی #سیمون_دوبووار #خوزستان_آب_ندارد #کشاورزان_اصفهان

ندیمه ها در اوین


Image


ندیمه ها در اوین

هک دوربین‌های اوین و خصوصا این تصویر استثنایی، بلافاصله میشل فوکو و تحلیل او از نقاشی ‘لاس مینیناس’ یا ‘ندیمه ها’ اثر دیه گو ولاسکوز (عکس پایین) را به یاد می آورد.


این اثر بی‌بدیل اتاقی را به تصویر می کشد که در آن هنرمند مشغول نقاشی روی بومی پشت به بیننده است و کنار او شاهزاده ی خردسال و چند ندیمه حضور دارند. در این اثر، نقاش خود موضوع نقاشی‌اش شده است. اما این نقاشی از زاویه ی دید چه کسی کشیده شده است؟ در آینه ی پشت سر شاه و ملکه دیده می شوند و احتمالا نقاشی از دید آنهاست. اما هنرمند در حال کشیدن چیست؟ آیا شاه و ملکه موضوع نقاشی او هستند؟ یا همین نقاشیِ ‘ندیمه‌ها’ را نقاشی می‌کند؟ می بینید که اینجا تفکیک بین نقاش، موضوع نقاشی و بیننده‌ی نقاشی بسیار سخت است. مثلا نقاش، ملکه و شاه همه می توانند هم موضوع نقاشی باشند هم بیننده‌ی آن. اما این نقاشی یک بیننده‌ی دیگر هم دارد که ما هستیم. حتی می‌توانیم تصور کنیم که شاید نقاش ما را نقاشی می کند. این پیچیدگی، اینکه آفریننده، اثر، موضوع آن و بیننده‌اش نمی توانند از هم تقکیک شوند را فوکو "بازنمایی" می خواند. بازنمایی خصوصیتی است که فوکو آن را به تمامی نظام تاریخی آن دوران تعمیم داده و برای تحلیل‌اش مورد استقاده قرار می دهد.


حالا به تصویر این مرد، رییس زندان اوین، که به دوربین می نگرد نگاه کنیم. او خودش کسی است که قرار است با این دوربین‌ها بقیه را ببیند و کنترل کند اما حالا متوجه شده که خودش در حال دیده شدن است و با ناباوری به دوربین خیره شده تا شاید بفهمد چه کسی او را و همه‌ی اثر او را، یعنی اتاق پر از مانیتور را، می نگرد و موضوع کنترل خود کرده است. البته او صرفا موضوع کنترل و دیدن هک‌کننده‌ی دوربین نیست بلکه حالا موضوع دیدن ما و زندانیان هم هست. احتمالا روبرویش مانیتوری هست که این تصویر را که ما می بینیم (یعنی خودش) را به او نشان می‌دهد، اگر هم نباشد حتما تا الان مثل ما آن را روی موبایلش دیده است. او اکنون مثل نقاش ‘ندیمه‌ها’، دیه گو ولاسکوز، موضوع آفرینش خودش شده است. این تصویر همچون نقاشی ‘ندیمه‌ها’ ازسطح بالایی از بازنمایی برخوردار است. زندانبان، هک‌کننده‌ی دوربین، زندانیانی که احتمالا تا حالا این فیلم را دیده اند و ما، همگی هم تماشاگر این تصویر هستیم و هم موضوع آن.

شاید بتوان این در‌هم‌تنیدگی و تفکیک‌ناپذیری آفریننده، اثر، موضوع و بیننده را تمثیلی از ایران امروز دانست که در آن زندانی و زندانبان و مردم، همگی همزمان آفرینندگان، قربانیان و ناظران این شرایط اسفناک کشور هستند.