خمی که ابروی شوخ تو در کمان انداخت
به قصد جان من زار ناتوان انداخت
نبود نقش دو عالم که رنگ الفت بود
زمانه طرح محبت نه این زمان انداخت
به یک کرشمه که نرگس به خودفروشی کرد
فریب چشم تو صد فتنه در جهان انداخت
شراب خورده و خوی کرده میروی به چمن
که آب روی تو آتش در ارغوان انداخت
به بزمگاه چمن دوش مست بگذشتم
چو از دهان توام غنچه در گمان انداخت
بنفشه طره مفتول خود گره میزد
صبا حکایت زلف تو در میان انداخت
ز شرم آن که به روی تو نسبتش کردم
سمن به دست صبا خاک در دهان انداخت
من از ورع می و مطرب ندیدمی زین پیش
هوای مغبچگانم در این و آن انداخت
کنون به آب می لعل خرقه میشویم
نصیبه ازل از خود نمیتوان انداخت
مگر گشایش حافظ در این خرابی بود
که بخشش ازلش در می مغان انداخت
جهان به کام من اکنون شود که دور زمان
مرا به بندگی خواجه جهان انداخت
یه فیلم ایرانی رو می بینم که دختره شاکیه که باباش خیلی بهش گیر می ده. طرف بهش می گه چون عاشقته! از روزی بترس که بهت توجه نکنه و کاری که می کنی یا نمی کنی براش اهمیتی نداشته باشه...
شده از ترس اینکه دوباره یه کابوس رو نبینی نخوابی؟ الان این جوریام. نمی خوام دوباره کابوس ببینم
می خوام یه داستان بنویسم، نمی دونم وقت می کنم یا نه، امیدوارم!
این روزا قبل از اینکه سوفی آماده ی خواب شه من و اون با هم میشینیم از نت فلیکس فیلم های کارتونی زاپنی نگاه می کنیم. یه جورایی واسم مثل مدیتیشن می مونه در برابر فیلم های آمریکایی و مشابه. اکثرا تو محیط های سور رئال و عجیبی می گذرن و داستان های بسیار متفاوتی دارن. نقاشی های طبیعت سبز کافیه که بهت آرامش بده. اکثرشون مال یه استودیو هستن به اسم Ghibli .
دارم نوشته م رو درباره ی "گزارش به خاک یونان" کازانتزاکیس می خونم. کف کردم! انقده لذت بردم که باورم نمیشه من این رو نوشته باشم! انقده خوب، انقده عمیق، انقده زیبا! یکی باید بزنه پس گردنم یا جایی دیگه م بهم بگه چه چیزی رو از دست دادم!!! این یه نونشته ی سریع بدون ویرایش بوده و این شده! باورت میشه؟