نوشتن

چقدر دلم می خواد بنویسم ولی ....

تلخ

بگذرد این روزگار تلخ تر از زهر 

بار دگر روزگار چون شکر آید

من و تو و باران

من باشم و تو باشی و باران، چه دیدنی‌ست
بی چتر، حسّ پرسه زدن‌ها نگفتنی‌ست
پاییز، با تو فصل دل انگیز بوسه‌هاست
با تو، صدای بارش باران شنیدنی‌ست

ابری و چکّه می کنی و مست می‌شوم
طعم لبان خیس تو حالا چشیدنی‌ست
خیسم، شبیه قطره‌ی باران، شبیه تو
تصویر خیس قطره‌ی باران کشیدنی‌ست

این جاده با تو تا همه جا مزّه می‌دهد
این راه ناکجای من و تو، رسیدنی‌ست
باران ببار، بهتر از این که نمی شود
من باشم و تو باشی و باران، چه دیدنی‌ست...