سکوت

هیچ وقت یادم نمیاد این همه طالب سکوت و خلوتم  شده باشم. دلم به شدت واسه تنهایی خودم تنگ می شه. 


هوا خوب بود اولین دوچرخه سواری رو کردم با سوفی البته. برف اومده بعدش اما دارم آماده میشم. هم جاده ای هم کوه. تابستونی خواهد بود!

عمو علی

می گه چرا تو و عمه دارید گریه می کنید می گم عمو علی فوت کرده. می گه زندگی خوی داشت؟ می گم آره. می گه خوب پس برای چی ناراحتید؟

نوشتن

خوب نوشتن رو شروع کرده دخترم.  خودش با خلاقیت خودش داستان می نویسه.

باور

می گه چرا elf on the shelf  من رو دست زدی، خاصیت جادوییش از دست رفته. می گم این چیزا الکیه، جدی نگیر. می گه نه همچین چیزی نیست. چند روز بعدش می گه سنتا برات یه پیغام گذاشته زیر درخت کریسمس. می گم بیار ببنیم. نوشته که "حمید! من سنتام، جادو دروغ نیست و الف ها واقعا وجود دارن. می گه حالا باور کردی؟ می  گم آره. 


وای از دست این میدیا! :) 

اولین سوالات درباره ی مرگ

اولین بار که شاخکاش جنبید موقعی بود که هق هق هام رو برای مامان دید و البته بهش گفتیم مریضه ولی احتمالا باور نکرد. وقتی ضجه هام رو برای محمدرضا دید باز هم بهش گفتیم مریضه اما باور نکرد. دیدمش با خودش آواز می خونه: بابام خیلی ناراحته می گه برادرش مریضه اما واقعیت اینه که مرده.


مدتیه یه برنامه درباره ی حیوانات رو یوتیوب نگاه می کنه که بعضی وقتا حیوونی می میره خاکش می کنن. دیروز می پرسید: حیوونای مرده که خاک می شن کجا می رن؟ نمی دونستم چی بگم، خودش گفت بهشت می رن؟ گفتم آره! گفت مگه میشه همینجوری برن بهشت از زیر خاک؟ با استیصال گفتم نه روحشون می ره. گفت روح چیه؟ گفتم چیزی که توشون هست و نمی میره. چیزی نگفت اما خیلی کنجکاوی اضافه نکرد شاید چون استیصال و بی جوابی من رو دید. 

Fitz and the Tantrums - HandClap

موسیقی هیپ هاپ سوفیه. 




The Road by Gormac McCarthy

مشفول این کتاب هستم لما هم دوست دارم جلو برم و هم نرم. خیلی وقته سمت کتاب ها و فیلم و شوهایی که که بار دراماتیک یافلسفی سنگینی دارن نمی رم و البته خیلی هم افسوس می خورم از این جهت. اما حس می کنم به سلامت شیشه ای ذهنیم ممکنه صدمه بزنن.


تموم شد، کتاب خوبی بود، روایت پر کششی بود که گاهی هم بی اتفاقیش بر خلاف تصور خواننده بود. خیلی وقت ها شد با شخصیت اصلی همذات پنداری کردم. چند جمله ی آخرش اگر چه برای اطمینان و تسلی دادن به خواننده بود و مثلا به من قدری آرامش داد اما یه کم زیادی بود.  


جالبه، حالا که نگاه می کنم می بینم احساس مسئولیتم رو به سوفی بیشتر از همیشه  کرد این کتاب. 



The Road




پاییز و دوچرخه

وقتی پاییز میشه تمام وجودم هوله که یه روز خوب رو برای دوچرخه سواری از دست ندم. سوفی هم راه افتاده. این ویکند با تندوم هم کنمور تا بنف رو رفتیم هم دور گلنمور رو/ 

کتاب طولانی

اینم بگم که اولین کتاب طولانیش رو داره تموم می کنه، یه کتاب کمیک استریپ به نام babysittters یا تو این مایه ها

شنا

خوب خانم دو پله تو تابستون بالا رفت تو شنا و مهمتر اینه که عاشق شنا شده. زیباترین صحنه اینه که انقده ذوق می کنه که تو آب می رقصه! 


پروژه م جواب داده تا حالا!