بعد از سالها ناامیدی از مردم میمون صفتی که بین دو جناح تباهی به بازی گرفته شده بودن این شعر بی نظیر رو از کسی به نام مسعود جعفری زاده دیدم که کورسوی امیدی دمید:
ما با دروغ و شعبده منتر نمیشویم
لوطی! نگیر معرکه، عنتر نمیشویم
دوران خرسواریِ رندان به سر رسید
پالان ندوز شیخ، که ما خر نمیشویم
هردو جناح، فاسد و دزدند و بی شرف
بینِ سگ و شغال، مخیّر نمیشویم
با حجلههای سبز و سفید و بنفشِ رأی
در یک زمان عروس دو شوهر نمیشویم
با رأیِ ما جوازِ خیانت گرفته اند
دیگر شریکِ این بد و بدتر نمیشویم
یک عمر توی صحنۀ این بازی کثیف
بازیچه بودهایم و دیگر نمیشویم
چون سوگوارِ داغِ هزاران برادریم
با قاتلان، برادر و خواهر نمیشویم
بیاعتماد و دلزده، تلخیم مثل زهر
درکام شیخ، قند مکرر نمیشویم!