شاهنامه خوانی 6 – ضحّاک، آفریده ی شگفت شاهنامه – خوانشِ نخست: آتشفشان

ضحّاک منفورترین موجود شاهنامه است نه فقط چون دیوسیرت است بلکه چون در عینِ شرارت، استعمارگر ایران زمین و قاتلِ جانِ مردمانش نیز بوده است. اما این موجودِ بدنهادِ ماردوش کیست؟ یا بهتر است بپرسیم نماد و نماینده ی چیست؟ چنانکه خواهم گفت ضحّاک ترکیبی بی نهایت هنرمندانه از دشمنانِ طبیعی، عقیدتی و سرزمینیِ ایران زمین است.

با اینکه کلمه ی ضحّاک عربی به نظر می رسد اما ریشه ی ایرانی دارد. در اَوِستا از او به عنوان اَژی دٓهاک یاد شده است که اژی در آن معنایِ "مار" و دهاک معنایِ "ویرانگر" می دهد. این قسمت دوم، یعنی دهاک بوده است که تبدیل شده است به ضحّاک. اما کلمه ی اژی دهاک شما را یاد چه می اندازد؟ اژدها؟ بله، اگر به توصیفِ ایشان در اوستا هم دقت کنید می بینید که او موجودی خبیث، سه سر و شش چشم است که تنها چیزی را که به یاد آدم می اندازد همان اژدها است.

اسطوره ی اژدها اما منحصر به ایران زمین نیست و در بسیاری اساطیر شرقی حضور دارد. اما اژدها از کجا وارد این همه قصه شده است؟ به نظر می آید اژدها در این اسطوره ها نمادی از آتشفشان است که گدازه های سرخش چون ماری چند سر از کوهها سرازیر می شوند. شاید شما هم قصه های قدیمی مادربزرگتان را به یاد بیاورید که در آنها اژدهایی آتش-دَم سرچشمه‌ی رودخانه را می بست یا آب آن را مسموم می کرد و مردم شهر مجبور بودند برایش دختر جوانی به عنوان قربانی بفرستند تا خشمش فرو بنشیند. بستن و سمی کردن، کارِ همین گدازه های پر گوگرد آتشفشان بوده که به رودخانه می ریخته اند.

البته خود ضحّاکِ شاهنامه قیافه ی اژدها ندارد. حاکمی پدرکُش از عربستان است که با بوسه ی شیطان مارهایی مغز خوار بر دو دوشش می رویند و علاوه بر نامش که قبلا گفتم این دو مارند که نشان نزدیکی ضحّاکند با اژدها. البته می توان دیگر آثار اژدها را نیز در قصه ی او در شاهنامه یافت. چنانکه فردوسی می فرماید، به دستور خداوند, فریدون ضحّاک را نمی کشد، او را به بالای دماوند می برد و در دهانه ی کوه آویزان می کند. همچنین اوستا بر این است که ضحاک در آینده بازخواهد گشت تا باز هم تباهی بیافریند. چه چیزی ممکن است بر بلندای دماوند حبس باشد و باز بیاید و ویرانگری کند؟ می بیند که بسیاری از نشانه های آتشفشان در شخصیت ضحّاک حضور دارند.

اما فقط همین؟ آیا ضحّاک فقط نماد یک پدیده ی طبیعی ویرانگر چون آتشفشان بوده است؟ همانطور که پیشتر گفتم جواب "نه" است، او ترکیبی تَردَستانه از چندین پدیده ی مهم است چنانکه در ادامه خواهد آمد.


حقایق جالب در مورد آتشفشان ها - کجارو

شاهنامه خوانی 5 - چرا دوره های تاریخی را به نام شاهان و رهبران سیاسی می خوانیم؟

تا اینجا دیدیم که شاهانِ پیشدادی، از کیومرث تا جمشید، در واقع شخصی خاص نبوده اند بلکه دوره ای را نمایندگی می کرده اند. اما چرا نیاکانِ ما به جای اینکه بگویند این دوره این خصوصیات را داشته است آن را در قالب قصه ی یک شاه بسته بندی کرده اند؟ جوابش ظاهراخیلی سخت نیست: چون به یاد داشتن و سینه به سینه نقل کردن چنین داستانی آسان تر است تا اینکه بخواهید درس تاریخ آن دوره را حفظ کنید و به فرزندانتان منتقل کنید.
اما آیا این تنها دلیل برای این قصه سازی هاست؟ چرا حتی اکنون هم ما ترجیح می دهیم دوره های تاریخی را به اسمِ شاه و خمینی و خامنه ای بخوانیم؟ چون آسانتر است؟ البته! این جواب خوبی است اما فقط همین؟ یا این روش، به لحاظ روانشانسیِ اجتماعی، دلیل و کارکرد دیگری هم دارد؟
به نظر می آید که آری، دلیل روانشناسانه ای هم پشت این اسم گذاری ها وجود دارد که، خودآگاه یا ناخودآگاه، به ما و کلِّ جامعه کمک می کند مسیٔولیت اتّفاقاتِ آن دوره ها را از دوش خود برداریم و بر دوش شخص یا نظام حاکم بگذاریم.
برای مثال چنانکه از شاهنامه بر می آید، دوران جمشید و ضحّاک (که هیچ کدام شخص واقعی نبوده اند) وقتی بوده است که اخلاق سیاسی مردم ایران زمین منحط شده بود و اجازه داده بودند ستم و دیکتاتوری حاکم شود. تازه بعدش هم خودشان از دست این دیکتاتوری رفته اند و پای دشمن بیگانه را به کشورشان باز کرده اند. اینجور که موضوع را بخوانیم یعنی مردم در ایجاد این شرایط نقش داشته اند. اما وقتی این دوره ها را به اسم جمشید و ضحّاک بشناسیم، عملا نقش جامعه را حذف کرده ایم. طوری وانمود می کنیم که این مردمِ مظلوم را جمشیدِ خودخواه و خودرای چنان بیچاره کرده است که مثل برّه های بی گناهی به ‌دشمنِ ایران، ضحاک خونخوار، پناه برده اند تا او هم آنها را سلّاخی کند.
امّا چرا اینکار را می کنیم؟ چون فرافکنی، مسیٔولیت تباهی سرزمین مان را از مردم، از ما، می ستاند و به معدود کسانی وا می نهد تا بار همه ی گناهان را به جای ما بر عهده گیرند. البته شاید این روش حس خوبی به روان شکست خورده و نَژَندِ جامعه بدهد اما نپذیرفتن این مسیٔولیت ها از دلایل عمده ی تکرار شکست های این جامعه است، چون با انکار بدکاری و تباهکاری یا طمع و حماقت خویش، و انحصار آن به یک یا چند نفر رهبر و سیاستمدار یا کشوری بیگانه خود را فریب می دهد و اشتباهات فاجعه بارش را تکرار می کند.
در پست بعد می بینیم که ضحاک، یکی از شگفت ترین شخصیت های شاهنامه، نماد که بوده است!

Image may contain: 1 person, crowd and outdoor

شاهنامه خوانی 4 – دوران جمشید - از تابناکیِ رفاه تا تاریکیِ اسارتِ

گزاف نیست اگر جمشید را به دلیل اینکه اولین دیکتاتوری است که شاهنامه از او نام می برد و و بانی دوران تباهی ضَحّاک است ، مهمترین شاه پیشدادی بدانیم. امّا فعلا اجازه بدهید از سیاست بگذریم و مثل شاهانِ پیشین، از معنای نامِ جمشید شروع کنیم. چون نامهای قبلی، جمشید نیز دو بخش است: جم + شید.

"شید" را همه می شناسیم، همان است که در خورشید است و به معنای "تابان" است. امّا جَم چه؟ جم در بسیاری اساطیر شرقی از بین النهرین تا ایران تا هند و چین حضور دارد و البته به شکل "یَم" یا شبیه آن خوانده می شود. "یَم" یاد چه می اندازدتان؟ "دریا" به عربی؟ بله! راه دوری نرفته اید. جم یا یم خدای دریا و آبها و دریانوردی است. البته نه فقط آبهای روی زمین بلکه حتی آبهای زیرزمین و فراتر از آن، در این اسطوره ها، او خداوند دنیای زیرزمین و مردگان هم هست.

جم و شید با هم معنای دریای تابان می دهند، اما این نام از کجا آمده است. بنا بر اساطیر اَوِستایی، جَم که شاهیِ مردمان از سوی اهورامزدا به وی سپرده شده، برای نجاتِ آنان از سرمای وحشتناک ، شهری در زیرزمین می سازد که علاوه بر خانه و خیابان، نور مصنوعی هم دارد که روشنش می کند. به نظر می آید آن "شید" که مربوط به تابش است از این ماجرا آمده باشد. احتمالا ریشه ی این اسطوره مربوط به مهاجرت ساکنان فلات ایران در یک دوره ی یخبندان طولانی تاریخی به سرزمینی گرم و آفتابی بوده است.

شاید حدس زده اید جمشید چه دوره ای را در شاهنامه نمایندگی می کند. اگر حدستان به "دریا" مربوط است، درست است. جمشید نماینده ی دوره ای است که در آن بشر کشتی می سازد و دریانوردی می کند. به علاوه، در این دوره، بشر پارچه می بافد و لباس می دوزد، سلاح و زره و ابزار می سازد، ساختمان سازی و بنّایی می کند، از زمین گوهر بر می آورد و به عطر سازی روی می آورد.

اینها بیشتر از آن نیازهای اولیه ای است که در دوره های پیشین آمد. این روزگاری است که انسان از نیازهای اولیه فارغ شده و برای رفاه بیشتر می کوشد. همین است که به عنوان دوره ای تابناک از آن یاد می شود امّا، متاسفانه، مثل بقیه ی دوره های رفاه، این دوره ی خوشی نیز دوام نمی آورد.

طبق روایتِ شاهنامه، جمشید با خودبینی و خودرایی دیکتاتوری ستمکار می شود که تحمل را از مردمش می ستاند و آنها که از او و ناامید شده اند روی به ضحّاکِ بَدنهاد می نهند تا دورانی تاریک برای ایران زمین رقم بخورد. قصه ی ضحّاک، از مهترین و زیباترین قصّه های شاهنامه است که خوانش آن را به گفتاری دیگر وا می نَهَم.

شاهنامه خوانی 3 - تهمورَث شاه - اهلی کننده ی سگان


مثال سوّم از نمایندگیِ دوره های تاریخی توسطِ شاهان پیشدادی تهمورَث است که می گویند اصلش تهمورَپ بوده است. بعضی حتی بر آنند که تهمورَث اشتباه املایی است که در نوشتن تهمورَپ حین نسخه برداری های دست نویس پیش آمده است و این سه نقطه به جای پایین پریده اند بالا. بگذریم! تهمورپ امّا بر دو بخش است: تَهم+اُورَپ.

تَهم را برخی می گویند معنایش نیرومند است و همان است که در ابتدای تَهمتَن است. تَهمتَن یعنی کسی که تنی نیرومند دارد. بعضی هم بر آنند که تَهم همان است که در اول تَهماسب است و به معنای دارنده است. تَهماسب یعنی دارنده ی اسب. بعضی می گویند که تَهم حتّی در تَهمتن هم همان معنای دارنده را می دهد یعنی کسی که تن و هیکل دار است.

اورَپ اما محل مناقشه است، بعضی هنور مطمئن نیستند معنایی برایش یافته اند، اما کسان آن را بر مبنای شواهد اَوِستا نوعی سگ می دانند.

بر این مبنا شاید بهترین تعبیر این باشد که، همچون که تهماسب یعنی دارنده ی اسب، تهمورث هم به معنای دارنده ی سگ است. اگر شرح حال این شاه پیشدادی را در شاهنامه بخوانید می بینید که یکی از کارهای حضرت ایشان اهلی کردن سگ های تازی و پرندگان شکاری بوده است. کاری که ظاهرا آنقدر اهمیت داشته است که آن را نشانه ی تاریخی آن دوره کرده است. امّا رشتن نخ و بافتن پارچه و مهمتر از همه آغاز استفاده از خط و نوشتن هم از اتفاقات این دوره ی زندگی بشر هستند که تهمورث، این شاه پیشدادی، نمایندگی شان می کند.

شاید حدس بزنید نقش برجسته ی تهمورَث که عکسش را اینجا گذاشته ام اثری باستانی است، اما اینظور نیست. این نقش اثر مجسمه ساز و آرشیتکت شهیر آمریکایی، لی لَوری Lee Lawrie است که در 1939 ساخته شده و همکنون در کتابخانه ی کنگره ی این کشور نگهداری می شود.

نمی خواهم از تهمورث که او را دیوبند می گویند آسان در گذرم. داستان چیرگیِ او بر دیوان و آموختنِ سواد از آنان، از جمله سرنخ های مهم شاهنامه برای شناخت هویّتِ راستینِ دیوانِ در فرهنگِ باستانیِ ایران زمین است که چنانکه پیش تر اشاره کردم در گفتاری دیگر به آن خواهم پرداخت. اما فعلا و در پست بعدی باز همین موضوعِ دوره ای بودن شاهان پیشدادی را ادامه خواهم داد، اینبار با چهارمین شاه و احتمالا مهم ترین شاه این دوران به لحاط سیاسی: جمشید.

نوشتن دوباره

دوره ی نوشتن دوباره شروع شد پس از این تاریکی طولانی. از شاهنامه نویسی هام خیلی راضیم. عمیق هستند و ریشه دار!  


قصدم از خوندن شاهنامه داستان خونی نیست، بیشتر برداشت سیاسی اجتماعیه و عالی داره پیش می ره.


سبک نوشتنم رو دارم تغییر می دم. ساده نویس تر می شم و نوشته ها رو می شکنم تو بخش های کوتاه. امیدوارم بتونم طیف بیشتری مخاطب پیدا کنم اینجوری به دلیل اینکه مخاطبین این دوره همه کوتاه خون شدن و البته سطحی تر از قبل!  


البته باید خیلی مواظب باشم، سطح پایین مخاطب، سطح تحلیل من رو پایین نیاره! اخیرا که وارد ارتباط بیشتری با خیلی از دوستان شدم، می بینم سطح تحلیل بسیار بسیار پایینه حتی در طبقه ی تحصیل کرده و مدعی. و همین نشون میده چرا روشنفکران ایرانی می شن اوباش اصلاح طلب یا بازیچه ی اونها!


خوشحالم که می نویسم! خیلی! انگار یه گم گشته ی هزار ساله رو پیدا کردم! خوشحالم که می  خونم! خیلی!  نگار یه گم گشته ی هزار ساله رو پیدا کردم! 


هر کسی کو دور ماند از اصل خویش - بازجوید روزگار وصل خویش

شاهنامه خوانی 2 - هوشنگ نماینده ی کدام دوره ی تاریخ است؟

دومین مثال از نامهایی که دوره های تاریخی را نمایندگی می کنند هوشنگ است که جانشین کیومرث میشود. او هم نامش از دو بخش تشکیل می شود: هو+شنگ.
"هو" معنایش خوب است و همان است که در اسم هومن هست. "مَن" در هومَن همان "منش" یا "سیرت" است. هومن یعنی نیک اندیش و خوب سیرت که مقابل دژمن یا دشمن است که معنایش بداندیش و بدسیرت است.
"شَنگ" اما شاید برایتان حتی جالبتر باشد، شَنگ یا شیَنگ یعنی جا و مکان. البته درابتدا برایتان غریب به نظر می رسد اما واقعا اینطور نیست. شَنگ و شیَنگ در تغییرات زبانی تبدیل شده اند به شانه و شیانه. اینها را دیگر باید بشناسید: شانه ی تخم مرغ فکر می کنید از کجا آمده است یا شانه ی عسل؟ آشیان چه؟ یا کاشانه؟ البته ماجرا از این هم جالبتر می شوند، اگر ش را با خ عوض کنیم که می شود همان خانه.
حالا برگردیم به هوشنگ، معنی دو بخشش را که بگذاریم سر هم میشود: خوب- خانه! احتمالا تا حدس زده اید هوشنگی که به عنوان شاه می شناسیم نماینده ی چه دوره ای از زندگی بشر باشد؟ دوره ای که بشر، از زندگی اولیه اش که مبتنی بر شکار و گردآوری میوه و غذاست، میرود به سمت یکجا نشینی، خانه سازی و زراعت. بخش هوشنگ شاهنامه را که بخوانیم می بینیم هوشنگ آتش را کشف می کند، پوست دبّاغی می کند، زراعت می کند، برای آبرسانی کانال کشی می کند، فلز استخراج می کند و اینها همه به این دوره ی یکجانشینی و کشت و ورز مربوطند.
یکی از روایات جالب دوره ی هوشنگ، حکایت انتقام او از دیو خَزَروان است (همان که نقاشی اش اینجاست) که خوانش آن را، به همراه توضیح اینکه دیوان در شاهنامه نماینده ی کیستند به وقتی دیگر می گذارم. اما، در پست بعد، درباره ی سومین شاه پیشدادی، تهمورَث، خواهم نوشت تا ببینیم او چه دوره ی تاریخی زندگی بشر را نمایندگی می کند.

No photo description available.

شاهنامه خوانی 1 – کیومرث که بود؟ یک شاه یا یک دوره تاریخی؟


خلاصه ی گفتارهایی که یک به یک خواهند آمد این است که آنانی که ما به عنوان شاهان پیشدادی می شناسیم همانند کیومرث، هوشنگ، طهورث وجمشید و .... در واقع شخص (حتی غیر واقعی و اسطوره ای) نیستند و هر کدام دوره ای از تاریخ بشری را نمایندگی و روایت می کنند. این موضوع مهمی است که در نوع درک و استفاده ی ما از شاهنامه اهمیت بسیاری دارد که بعدا بیشتر از آن خواهم گفت.
. اجازه دهید با اولین شاه شاهنامه یعنی کیومرث شروع کنیم.
نام کیومرث از دو بخش تشکیل شده است: کیو یا گَیو یا گیَه + مَرث. اولی معنی زنده یا زندگی می دهد (بعضی معتقدند همان گیاه است) و دومی معنای مرگ.
مرگ یا مرث کلمه ی ریشه ای در زبانهای هند و اروپاییست که (احتمالا به دلیل اهمیتش) هنوز همه جا حضور سنگینی دارد مثل کلماتی مثل morgue یا mortuary به معنای مرده شور خانه در انگلیسی و کلمات مشابه در کلی زبان دیگر.
خلاصه اینکه کیومرث یعنی زنده ی میرا و طبق اساطیر ایرانی اولین بشر بوده است. حال اگر شرح حال کیومرث را در شاهنامه بخوانیم از زندگی در غار همراه با حیوانات گرفته تا پوشیدن پوست حیوانات و غیره تصویری از دوره ی ابتدایی زندگی بشری خواهیم دید. کوتاه سخن اینکه گیومرث شاهنامه شاه نیست، در واقع دوران ابتدایی حضور انسان است. اینکه فرهنگ باستانی ایرانی برای توصیف آدمی، هم‌زمان از دو کلمه ی زندگی و مرگ استفاده کرده است خود شاهکاری فلسفی است. در پست بعدی از شاه دوم، هوشنگ خواهم نوشت.

Image may contain: 1 person

The Thinker

این هم نتیجه ی تست خلاقیت ادوبی من



  • Creative StrengthsIntellectual curiosity, ability to find and create meaning
  • Untapped PotentialBridging theory and practice, applying ideas in real life
  • Ideal CollaboratorThe Adventurer

For the Thinker, the examined life is truly the only one worth living. Ever the perpetual student, you experience the world as an endless opportunity for learning, discovery, and truth-seeking.

Driven by an insatiable intellectual curiosity, the THINKER makes the quest for knowledge and truth a lifelong pursuit. With all those big questions and abstract thinking, you’ve got some serious electrical activity going on in that brain of yours! Few things satisfy your inquisitive mind more than a well-formulated question or an elegant solution, and you’re content to spend much of your time alone, studying topics that fascinate you and engaging with your inner world of ideas.

Your greatest gifts are your sense of wonder and depth of perception. You can see the big picture and the deeper meaning of almost any situation in a way that few others can. Your biggest challenges? Getting out of your head and learning to balance theory with practice. Try not to get too caught up in concepts and abstractions, dear THINKER. Great ideas are meant to be brought to life.

Seek out the company of ADVENTURER types, who provide the perfect counterbalance to your introspective and analytical nature. The infectious energy and playful spirit of the ADVENTURER remind you to embrace the joys of creation—and to not be afraid to get your hands a little dirty in the process.

شمس

امروز گروه شمس فیس بوک صد هزار نفره شد! 

شروع همدردی سوفی

جدیدا اون دفعه تو سینما و امروز تلویزیون، درد کاراکترها روش تاثیر می دارن. فیلم امروز یه سینمایی  بود به اسم over the moon که دختره مادرش رو از دست داده بود و تو یه قسمتهایی پدر هم نبود. جنان بغض با مزه ای کرده بود و اسه تنهایی دختره که نگو. اولاش که پرسیدم گریه می کنی گفت نه (اون دفع تو سینما گفت بوی پیازه )  ، اما دیگه طاقت نیاورد و گفت:

Daddy, can I bring some tissues?

بهش گفتم برو بیار. دیدم دستمال رو برده خیس کرده بعد گوشه های چشم اشک آلودش رو باهاش پاک می کنه. نمی دونستم بخندم یا نه.