ندیمه ها در اوین


Image


ندیمه ها در اوین

هک دوربین‌های اوین و خصوصا این تصویر استثنایی، بلافاصله میشل فوکو و تحلیل او از نقاشی ‘لاس مینیناس’ یا ‘ندیمه ها’ اثر دیه گو ولاسکوز (عکس پایین) را به یاد می آورد.


این اثر بی‌بدیل اتاقی را به تصویر می کشد که در آن هنرمند مشغول نقاشی روی بومی پشت به بیننده است و کنار او شاهزاده ی خردسال و چند ندیمه حضور دارند. در این اثر، نقاش خود موضوع نقاشی‌اش شده است. اما این نقاشی از زاویه ی دید چه کسی کشیده شده است؟ در آینه ی پشت سر شاه و ملکه دیده می شوند و احتمالا نقاشی از دید آنهاست. اما هنرمند در حال کشیدن چیست؟ آیا شاه و ملکه موضوع نقاشی او هستند؟ یا همین نقاشیِ ‘ندیمه‌ها’ را نقاشی می‌کند؟ می بینید که اینجا تفکیک بین نقاش، موضوع نقاشی و بیننده‌ی نقاشی بسیار سخت است. مثلا نقاش، ملکه و شاه همه می توانند هم موضوع نقاشی باشند هم بیننده‌ی آن. اما این نقاشی یک بیننده‌ی دیگر هم دارد که ما هستیم. حتی می‌توانیم تصور کنیم که شاید نقاش ما را نقاشی می کند. این پیچیدگی، اینکه آفریننده، اثر، موضوع آن و بیننده‌اش نمی توانند از هم تقکیک شوند را فوکو "بازنمایی" می خواند. بازنمایی خصوصیتی است که فوکو آن را به تمامی نظام تاریخی آن دوران تعمیم داده و برای تحلیل‌اش مورد استقاده قرار می دهد.


حالا به تصویر این مرد، رییس زندان اوین، که به دوربین می نگرد نگاه کنیم. او خودش کسی است که قرار است با این دوربین‌ها بقیه را ببیند و کنترل کند اما حالا متوجه شده که خودش در حال دیده شدن است و با ناباوری به دوربین خیره شده تا شاید بفهمد چه کسی او را و همه‌ی اثر او را، یعنی اتاق پر از مانیتور را، می نگرد و موضوع کنترل خود کرده است. البته او صرفا موضوع کنترل و دیدن هک‌کننده‌ی دوربین نیست بلکه حالا موضوع دیدن ما و زندانیان هم هست. احتمالا روبرویش مانیتوری هست که این تصویر را که ما می بینیم (یعنی خودش) را به او نشان می‌دهد، اگر هم نباشد حتما تا الان مثل ما آن را روی موبایلش دیده است. او اکنون مثل نقاش ‘ندیمه‌ها’، دیه گو ولاسکوز، موضوع آفرینش خودش شده است. این تصویر همچون نقاشی ‘ندیمه‌ها’ ازسطح بالایی از بازنمایی برخوردار است. زندانبان، هک‌کننده‌ی دوربین، زندانیانی که احتمالا تا حالا این فیلم را دیده اند و ما، همگی هم تماشاگر این تصویر هستیم و هم موضوع آن.

شاید بتوان این در‌هم‌تنیدگی و تفکیک‌ناپذیری آفریننده، اثر، موضوع و بیننده را تمثیلی از ایران امروز دانست که در آن زندانی و زندانبان و مردم، همگی همزمان آفرینندگان، قربانیان و ناظران این شرایط اسفناک کشور هستند.


یک قصه، یک نقاشی - روح و عشق

 

کیوپید و سایکی - سیمون ووئه - ۱۶۲۶  

 

این تابلو، اثر سیمون ووئه نقاش پاریسی که در ایتالیا نقاشی آزموده شده بود روایت داستان جذاب کیوپید و سایکی در افسانه‌های رومی-یونانی است که توسط بسیاری دیگر از نقاشان هم در موقعیت‌های متفاوتی تصویر شده است. نقاشی سایکی زیباروی را به تصویر می کشد که با کاردی در دست بر روی کیوپید که در تخت خود خوابیده خم شده است و در نور پیه سوزی که در دست  گرفته به چهره‌ی زیبا و کودکانه‌ی وی می نگرد. این برای سایکی لحظه‌ای سرنوشت‌ساز خواهد بود، هر آن قطره‌ای از روغن پیه سوز بر کیوپید خفته خواهد افتاد و بیدارش خواهد کرد تا به بی ایمانی معشوقش که همکنون بهت زده و عاشق تر از پیش به او می نگرد پی ببرد و خشمگین ترکش کند تا ماجرایی پر خط را برای او رقم بزند.   

 

 

کیوپید - اثر بوگرو (Bouguereau ) نقاش قرانسوی - ۱۸۷۵   

 

کیوپید (یا آرمور یا ارس) خدای عشق در ادبیات رومی-یونانی‌ست. فرزند ونوس (یا افرودیت یونانی)  الهه‌ی عشق و مارس (یا ایرس یونانی) خدای جنگ. در تصویرگری همیشه کودک یا کودک‌وار است. بالهایی برپشت که نشان از خدایی بودنش دارد و نیزه‌ای در کف که تعریف‌کننده‌ی نقش او در زندگی‌ بشرست. آدمی آنگاه عاشق می شود که او به نیزه‌اش هدفش قرار دهد و همین است که او را وارد این ماجرا با سایکی کرده است.  

 

 

 ونوس و کیوپید - اثر دیه‌گو ولاکوئز (Diego Velázquez) - نقاش اسپانیایی

 

 

سایکی (به معنای روان (soul) همان است که در قرن هجده Psychology یا روانشناسی از آن گرفته شده است)  دختر پادشاه و ملکه‌ی سیسیل زیباترین دختر جزیره است. او به قدری زیباست که مردمان جزیره ستایش ونوس الهه‌ی زیبایی را کناری نهاده و او را می ستایند. او دختری فروتن است که وقعی به این ستایش ها نمی نهد و عاشق کسی هم نمی شود، اما این دلیل نمی شود که ونوس بر او حسد نورزد و قصد آزردن وی را نکند. و این است که از فرزندش کیوپید می خواهد که بر او تیری زند تا عاشق زشت‌ترین و بیچاره‌ترین انسان روی زمین است. اما تقدیر این است که این تیر اشتباها بر پای کیوپید بیفتد و او را عاشق سایکی کند. و این چیزی نیست که کیوپید بخواهد مادر کینه‌ورزش از آن خبردار شود. پس به کمک خداوند باد (زیفروس) سایکی را به دژی دوردست می برد. و این همانجاست که اتفاق تابلوی ووئه در آن می افتد.    

کیوپید فقط شبها به دیدار سایکی می آید تا او نتواند چهره‌اش را ببیند. هدف این است که با این ندانستن خبر از گوش مادرش ونوس پنهان بماند. مدتی می گذرد و سایکی روز به روز عاشقتر می شود. اما روزی می رسد که دلتنگ می شود و از کیوپید می خواهد تا اجازه دهد خواهرانش را ببیند. کیوپید می پذیرد که خواهران سایکی به دژ بیایند. خواهران بدطینت که خوشبختی سایکی را می بینند به تلاش می افتند تا او را درباره‌ی عشقش دچار تردید کنند. از شایعه‌ای می گویند که معتقد است سایکی با هیولایی دیوخو و دیوسیرت ازدواج کرده و او را از خطری پیش رو می ترسانند. و این همان انگیزه‌ی سایکی است تا نیمه‌شبان که کیوپید پس از عشق بازی شبانه به خواب رفته است به قصد کشت هیولا کاردی در دست بگیرد. اما نور چراغ آشکار می کند که او در این مدت با کیوپید خدای عشق همخوابه بوده است. مشعوف و هیجان‌زده غرق بوسه‌اش می کند. قطره‌ای از چراغ بر کیوپید می افتد  و او که بیدار شده به شدت خشمگین تصمیم می گیرد سایکی را برای همیشه ترک کند و این سرآغاز خوان‌های خطری است که سایکی به جان می خرد تا باز به کیوپید بپیوندد.    

 

 

سایکی خفته  و آمور (کیوپید) اثر اثر بوگرو نقاش فرانسوی

  

سایکی در تنهایی دور از کیوپید به هر دری می زند تا اینکه نهایتا در می یابد که این گره به دست ونوس باز می شود. اما ونوس سعی می کند با خواسته های سخت او را نا امید کند. خواسته هایی مانند جدا کردن غلات یک انبار از هم در یک شب. چیدن پشم قوچی هیولاوار، جامی آب که از شکافی که دست آدمی به آن نمی رسد و نهایتا اندکی از زیبایی پرسیفانی ملکه‌ی جهان مردگان برای خود. در همه ی این مراحل همیشه کسی هست تا به او کمک کند: مورچه، خدای رودخانه، عقاب و یک برج. سایکی موفق با جعبه‌ای پر از زیبایی پرسیفانی به زمین باز می گردد . اما وسوسه می شود تا کمی از آن را برای خود بردارد. جعبه را که باز می کند به خوابی مرگبار فرو می رود. و اینجا پایان قصه نزدیک است: کیوپید که دلتنگ او شده است او را می یابد آثار زیبایی مرگبار پرسیفانی رو از صورتش برداشته و در جعبه می گذارد تا به ونوس بدهد و سایکی زنده می شود. کیوپید نزد ژوپیتر (زئوس یونانی) خدای خدایان می رود و از او کمک می خواهد. ژوپیتر درخواستش را قبول کرده و سایکی را به خدایی می رساند: خدای روح و روان. حاصل این ازدواج دختری به نام ولوپتاس (Volupts) است که مظهر لذت نفسانی است.   

 

قصه بیانگر تلاش روحی است برای رسیدن به خدایی. سایکی هم‌تایی در زمین ندارد و اینگونه است که برایش تقدیری آسمانی رقم می خورد تا همتایی خدایی بیابد و خود نیز به خدا دگرگونه شود. و این همتا خدای عشق (کیوپید) است.  قصه بیانگر تلاش روح‌های بلندی است که در زمین جایی ندارند و باید به مدد عشق رو به آسمان آورند. در این راه مانع بسیار است: از حسادت دیگران (ونوس و خواهران سایکی) گرفته تا وسوسه‌های شخصی (دلتنگی سایکی برای خواهرانش یا برداشتن زیبایی پرسیفانی). اما اراده‌ی بلند سایکی و عشق کیوپید به او بر این همه فائق می آید و خدایان را وا می دارد تا به ازدواج او با کیوپید تن داده و وی را به خدایی بپذیرند و اینجاست که روح در پناه عشق به آرامش می رسد.   در این میان نقش کیوپید نیز جالب است. او بین دو زیباترین است: مادرش و سایکی و همین است که عشق را برایش پر مشکل می کند.  

 

ازدواج کیوپد و سایکی - اثر فرانسوا بوشر نقاش فرانسوی - ۱۷۴۴

یک نقاشی، یک قصه - دو شهید

خانواده‌ی مقدس رو  پله ها اثر نیکلاس پوسین - ۱۶۴۸  

 

تابلوی «خانواده‌ی مقدس بر روی پله ها» اثر نیکلاس پوسین فرانسوی روایتی از گردهم‌آوردن دو شهید پیش کسوت مسیحیت عیسی مسیح و یحیی تعمید دهنده است. کسانی که جان خود را بر سر ایمان خویش نهادند. شاید نقاشان بسیاری همزمانی این دو را غنیمت شمرده باشند و این دو را در کنار هم به تضویر کشیده باشند اما تصویرگری پوسین از کودکی آن دو روایتی دیگرگونه است. قصه‌ی این دیدار در هیچ جایی از اناجیل روایت نشده است اما ممکن است بر اساس قصه ای از قرون وسطی باشد که توقف خاندان مقدس را در منزل البزابت دختر عمویش (مادر یحیی و همسر ذکریای پیامبر) در بازگشت از سفر مصر بازگو می کند. آنچه در این تصویر دیده می شود مریم و همسرش یوسف و عیسی به همراه الیزابت و یحیی است که در پله ای پایین تر نشسته اند.

  

 

 

تعمید مسیح - اثر آندره‌ی دو وروچیو - حدود  ۱۴۷۵    

 

یحیی نقشی مهم در ادبیات مسیحی دارد. او بشارت دهنده‌ی آمدن پسر خداوند است و تعمید دهنده‌ی وی. تصویر تعمید مسیح توسط وی (که همواره جامه ای مندرس بر تن دارد) در حالی که فرشتگانی لباس های وی را بر دست گرفته اند سوژه‌ای متداول در آثار نقاشان قرون وسطی است.   تولد یحیی اگرچه نه به رازگونگی و عجیب بودن مسیح اما دارای قصه ای در خور اعتنا در مسیحیت است که شباهتی بین او مسیح ایجاد می کند. روایتی که در انجیل لوقا نقل شده و تقریبا بدون تغییری در قرآن (سوره‌ی مریم) بازگو شده است. یحیی حاصل دعای زکریای پیر و بی فرزند به درگاه خداوند است که مژده اش را جبرییل برای او می آورد.

 

 

سر بریدن یحیی - اثر کاراواجیو - ۱۶۰۸ 

 

 

اما آنچه یحیی را قدیسی بزرگ می کند پایداری وی بر اصول اعتقادی خود و جان دادن بر سر آن است. یحیی در مقابل هرود که خواهان ازدواج با همسر یرادر درگذشته اش هرویدوس است ایستادگی کرده و آن را خلاف شرع می داند. روایت انجیل متی به شهادت یحیی رنگ و بویی داستانی می دهد. در مجلس بزمی سالومه دختر هرویدس با رقص خود هرود را به وجد می آورد و او به وی هر آنچه را بخواهد وعده می دهد. هرویدوس از سالومه می خواهد سر یحیی را از او بطلبد و اینگونه است که یحیی به شهادت می رسد. شهادتی که پس از آن افسانه ها برایش ساخته می شود. خونی که از تنش جاری می شود تمامی ندارد. 

  


 سالومه و سر یحیی تعمیددهنده - اثر تیشان ۱۵۱۵

  

در تابلوی پوسین درجه بندی افراد با استفاده از ارتفاع و نور مشخص شده است. به یوسف نقشی کناری و خارج از جمع داده شده، مریم و عیسی با ارتفاع و نور در سطحی بالاتر از بقیه قرار گرفته اند و یحیی نیز چهره ای نورانی دارد. اما اگرچه الیزابت در جمع پذیرفته شده اما چهره‌ی تاریکش بیانگر این است که در رتبه ای پایین تر از دیگران قرار دارد. یحیی سیبی به مسیح تعارف می کند که گویی یادآوری نقشی است که مسیح بر عهده خواهد داشت. سیب میوه‌ی گناه حوا و آدم است که مسیح خداوند با پذیرفتن شهادتش و دردهایی که خواهد کشید  آن را بر عهده خواهد گرفت. معماری فضا یک معماری رومی است که پوسین توانسته با توجه به اقامتش در ایتالیا بازسازی کند. موضوع این نقاشی دستمایه‌ی تابلوهای دیگری از نقاشان قرون میانه و همچنین خود پوسین نیز هست: 

 

 

خانواده‌ی مقدس به همراه یحیی تعمید دهنده - نیکلاس پوسین ۱۶۴۴-۱۶۴۶  

   

 

 

خانواده‌ی مقدس به همراه یحیی تعمید دهنده - نیکلاس پوسین ۱۶۴۴-۱۶۴۵

یک نقاشی، یک قصه - رستاخیز ال گرکو

بر طبق انجیل متی، پیشوایان یهودی پس از تصلیب مسیح عده ای را به نگهبانی بر گورش  گماشتند. ترس آنها از این بود که یاران وی پنهانی جسد او را جابجا کنند تا پیشگویی سرورشان مبنی بر رستاخیزش را واقعی جلوه دهند.   این نقاشی این نگهبانان را نشان می دهد که با دیدن زنده شدن مسیح و عروجش بهت زده شده اند. سربازی از شدت بهت پس افتاده، دیگری در تفکری بهت آمیز فرو رفته، و آن یکی به مسیح بالارونده شمشیر می کشد. مسیح عریان از گور برآمده که علم سفیدی به نشانه‌ی رستاخیز بر کف و شنلی سرخ به نشانه‌ی شهادتش بر تن دارد گویی در نور شنا کرده است. تیرگی پشت سرش بیانگر تضاد بین او و کسانی است که نگهبانی از مرده‌اش را بر عهده گرفته بودند.  

 

 

رستاخیز - اثر ال گرکو (El Greco) -   سال: ۱۵۹۷-۱۶۰۴

 

 ال گرکو (El Greco) با نام واقعی (Doménikos Theotokópoulos). در جزیره‌ی کرت یونان که آن زمان از توابع ونیز بود زاده شد و به همین دلیل است که بعدا به این نام خوانده شد (El Greco به معنای یونانی است). به هر حال بعد از مدتی به ونیز و از آنجا به اسپانیا مهاجرت کرد. اگرچه زمانی اواز سبک بیزانسی تبعیت می کرده اما نقاشی ها بعدی او متفاوت از بسیاری از همعصران اوست و شاید به همین دلیل بود که تا اوایل قرن بیستم به او کم توجهی می شده است. مشخصا او تابع سبک Mannerism است که به نوعی ضد خردگرا و ضد طبیعت گراست و این را می توان در تمامی کاراکترهای وی دید. شخصیت‌هایی که به نحوی غیرطبیعی کشیده‌ قامتند. بسیاری معتقدند او در این سبک  از تیشان، میکل‌آنژ و تینتورتو (Tintoretto) اثر پذیرفته است. رنگها هم نقش بسیار مهمی در بیان او دارند. او همواره از رنگهای سرد، مات و مرده استفاده می کندو شاید این چیزی باشد که او را از سایر منریست‌ها جدا می کند. شخصیت های او هر کدام نور مربوط به خودشان را دارند در نقاشی هایش تناسب معکوسی بین شکل و فضا وجود دارد.

    

 

 درگذشت باکره - ال گرکو-  قبل از ۱۵۶۷- ترکیبی از نقاشی بیزانسی و منریسم ایتالیایی 

 

  

  Mannerist‌ها بیش از اینکه قصد توصیف خردپسندانه‌ی سخصیت را داشته باشند او را به نحوی که می پسندند تصویر می کنند. در واقع به جای توصیفی  که عقل و طبیعت برای سوژه می پسندد منریست او را به شکلی که خود می پسندد توصیف می کند و بخود حق می دهد تا از همه‌ی ابزارها استفاده کند تا مفهمومی را که در ذهن از سوژه دارد به مخاطب ارائه کند. در واقع منریسم مقدمه‌ای بر اکسپرسیونیسم است که معتقد است اثر بیش از آنکه توصیفی از خود اثر باشد بیانگر درکی است که پدیدآورنده از اثر می خواهد ارائه (Express) کند.    

 

 گشایش شدن پنجمین خوان- ال گرکو - ۱۶۰۸-۱۶۱۴. این نقاشی کافی است تا تفاوت ال گرکو را به هم‌عصرانش نمایش دهد. 

 

ال گرکو درسی زندگیش به دلیل متفاوت بودن سبکش برخلاف بسیایر از نقاشان هم عصرش نتوانست پشتیبانانی از طبقه‌ی  اشراف پیدا کند و گاهی حتی با مشکلات مالی نیز دست به گریبان بود.  شاید به همین دلیل بود که کسی بعد از او دنباله‌روش نشد مگر پسرش و تریستان (Tristan).  البته این تنها دلیل نبود. او شخصی بسیار مدعی بود که در همان جوانیش که در رم بود پیشنهاد کرد که نقاشی آخرین داوری میکل آنژ را محو و روی آن نقاشی کند. او با اینکه بسیار از میکل‌آنژ اثر پذیرفته بود مدعی شد که اگرچه میکل آنژ آدم خوبی بود اما نقاشی بلد نبود. شاید همین نوع رفتار بود که باعث مهاجرت وی از ایتالیا به اسپانیا شد.   یادمان نرود که کسانی معتقدند ال گرکو دارای مشکل روانی بوده است.

 امابه هرحال اوایل قرن بیستم زمان کشف دوباره‌ی او بود. بزرگانی مانند پل سزان و پیکاسو از جمله کسانی هستند که از او اثر پذیرفته اند. پیکاسو معتقد است او ساختار کار او کوبیستی است چرا که شامل اعوجاج تصاویر و بازپرداخت زمان است. در واقع او از اولین کسانی بوده که در نقاشی هایش به دنبال رهانیدن خود از بازسازی دقیق طبیعت، ارضای سلیقه‌ی جامعه، و در عوض ابراز آزادانه‌ی‌ خویشتن بوده است. در اوایل قرن بیستم نقاشان پیشرو وی را دوباره کشف کردند و شاید از این رو باشد که وی را از اولین مدرنیست ها در نقاشی می دانند.  

 

 

 

دخترکانی از آویگنون - اثر پابلو پیکاسو - چه در فرم و چه در ترکیب به نظر می آید از نقاشی گشایش پنجمین خوان ال گرکو تاثیر پذیرفته باشد. 

 

 نقاشی رستاخیز مسیحی را نشان می دهد که راه به آسمان دارد. کشیدگی کادر نقاشی به همراه کشیدگی افراد در آن همه این امتداد را به سوی آسمان به بیننده القا می کنند. چشم بیننده از فضای دایره‌واری که در پایین تصور وجود دارد و توسط سربازان با فیگورهای مختلف ایجاد شده است آغاز شده، از سرباز سرنگون شده عبور می کند و به همراه دیگران به سمت بالا می رود. دستان آنها که در پی مهار پرواز مسیحند یا شمشیرهاشن را بر او آخته اند ما را به مسیحی راهنما می شود که آرام و بی دغدغه خارج از دسترس آنان ایستاده و دستش را به نشانه‌ی متبرک کردن بر فراز همگان دراز کرده است. اگر تلاطم و آشفتگی وجود دارد در پایین نقاشی و در زمین است نه در آسمان مسیح. تنها نشانی که از زمین با مسیح همراه مانده است شکل قرار گرفتن پاهایش است که مرگ او را بر صلیب تصویر می کند.

   

 

پرتره‌ی خورخه منوئل تکتاکوپوتوس - ال گرکو - ۱۶۰۰ - ۱۶۰۵ 

 

 

 پرتره‌ی نقاش- نسخه‌ی پیکاسو از نقاشی ال گرکو

یک نقاشی، یک قصه: دوجنس‌گونگی در اسطوره

 

 دگرشکلی هرمافرودیتوس و سالماسیس - ژان گوسارت - ۱۵۲۰ 

 

این نقاشی بر اساس قصه‌ای از کتاب Metamorphoses ‌(دگر شکلی) اثر Ovid ترسیم شده است. این کتاب محل الهام برای بسیاری از نقاشان  قرون وسطی بوده است. و اما قصه:

 

هرمافرودیتوس پسر هرمس و آفرودیت است که  توسط پریان در بلندی های کوه رشد یافت. زمانی که پانزده-شانزده ساله (سن بلوغ؟) بود خسته از زندگی یکنواختش از کوه پایین آمد و وارد جنگل شد. همانجا بود که به پری چشمه (Naiaad) سالماسیس برخورد و سالماسیس عاشقش شد. تلاش او برای فریفتن پسرک به جایی نرسید. در فرصتی که هرمافرودیتوس کمان می برد او آنجا نیست لباسش را بیرون آورد و وارد چشمه شد. در این هنگام سالماسیس از پشت درختی به درون چشمه پرید، خود را دور او پیچاند و شروع به بوسیدن و لمس کردن سینه هایش کرد. در حالی که هرمافرودیتوس مشغول تقلا بود سالماسیس از خدایان خواست تا کاری کنند که این دو همیشه با هم بمانند. دعایش اجابت شد و آن دو یکی شدند و موجودی دوجنسه پدید آوردند. هرمافرودیتوس، شرم‌سار و گریان، چشمه را نفرین کرد تا هرکه در آن آب‌تنی کند دگرگونه شود.  

 

ماجرا یافتن توجیهی مقدس برای وجود دوجنسگان است. قصه در محیطی مردسالار می گذرد که بر فریبنده بودن زن تاکید دارد. به نظر می آید ژان گوسارت در تصویر کردن ترکیب دو شخصیت در پایان ماجرا مشکل داشته است. چنانکه می بینیم در دوردست تابلو روحواره‌ای از این دو را نشان می دهد که در حال ترکیب شدن آن دوست.  در پایین نقاشی‌ دیگری از ماجرا می بینید. معصومیت تلاش و تقلای هرمافرودیتوس در این نقاشی‌ها مشهود است. همچنانکه فریبندگی همراه به خشونت سالماسیس.

 

 

 

سالماسیس عاشق هرمافرودیتوس می شود - فرانسیسکو آلبانی - ۱۶۶۰ 

 

مجسمه‌ی زیر آن معجون ساخته شده را به نمایش می گذارد. در واقع کل ماجرا بیانگر گناه‌وارگی دوجنسه بودن در فرهنگ مردسالار است. در این روایت در دوجنسگی‌ زن نقش غالب و برتر را ایفا می کند و مرد مغلوب و منفعل است. زن از پیوند با مردانگی مغرور و خرسند است و مرد از زن‌آمیختگی شرمسار و سربه‌زیر. نگاهی‌ که همه‌ی ضرب‌المثل ها و متل هایی را که زن مردنما را مقامی بالا می دهند و مرد زن نما را شخصیتی حقیر می نمایانند. به هر حال نهایتا نام این معجون هرمافرودیتوس می ماند و اثری از سالماسیس باقی نمی ماند.  چیزی که اینجا باقی می ماند مردی زن نماست و شرمسار. فراموش نباید کرد که هرمافرودیتوس از همان ابتدا و پیش از زن‌آمیحتگی با نام ترکیبی دو نیمه‌ای از هرمس (مرد) و آفرودیت (زن) نامیده می شده است. گویا این نامگذاری خدایان این را برایش مقدر فرموده بوده اند.   

 

به بطن اسطوره که سفر کنیم و از آن که بگذریم می بینیم سالماسیس کسی جز نیمه‌ی دوم هرمافرودیت نیست که تا بلوغ او پنهان بوده است. هرمافرودیتوس در واقع با سفر از بلندای کوه مقدس به جنگل سرنوشتش سفری به درون خود را آغاز می کند. سفری که در واقع کشف نیمه‌ی گم شده‌ی اوست. هرمافرودیتوس در مقابله با این نیمه‌ی نویافته که هویتی را که در طی مدتها جامعه و محیط برای او ساخته‌اند مغلوب می شود و احساس شرمساری و انزوا می کند. اما در واقع اتفاق جدیدی برای او نیفتاده است. او از همان ابتدا هرمافرودیتوس دوجنسه بوده است اما تا پیش از بلوغ خود و جامعه به او امکان پنهان کردنش را داده‌اند اما بلوغ چون آن سفر از خلوتگاه مقدس کوه به دیار پرماجرای رشد شخصیت و خودشناسی است که او را به چشمه‌ی خودآگاهی رهنمون می شود و در آنجاست که نیمه‌ی ناشناخته (سالماسیس) او را مغلوب خود می کند و نیمه‌ی زنانه‌اش را به او می نمایاند. از آن پس سالماسیس از بین می رود و در وجود هرمافرودیتوس محو می شود اما هرمافرودیتوس دوجنسه همچنان باقی است.

 

 

یک نقاشی، یک قصه: ونوس خفته اثر سه نقاش

 ونوس خفته: جورجونه و تیشان

 

این نقاشی ابتدائا توسط جورجونه (Giorgione  ۱۴۷۷- ۱۵۱۰) نقاش مشهور (به دلیل آثار باقیمانده توسط او) و در عین حال ناشناس (به دلیل کم اطلاعی از زندگیش و عمر کمش) ایتالیایی ترسیم شده است. بدن زن و احتمالا صخره‌ی پشت سر آن توسط وی کشیده شده است. بقیه‌ی منظره‌ی پشت سر و ملافه‌ی زیرپا توسط تیشان (ُُُTitian 1485-1527) دیگر نقاش مشهور که شاگرد وی بود کامل شده اند.  انحناهای مناظر پشت سر در تطابق با انحنای بدن ونوس قرار دارند.  

 

  خویش نگاره‌ای از جورجونه  

 

زمانی یک Cupid (پریواره‌ای به شکل پسربچه در افسانه‌های یونانی) نیز بالای پای وی قرار داشته که درطی گذشت زمان و بازسازی ها حذف شده است اگرچه هنوز می توان با تکنیک‌های جدید بخشی از آن را در نقاشی دید. به هر حال در جاهایی از نقاشی اثر حضور شخص ناشناس سومی نیز دیده می شود.   

 

خویش نگاره‌ای از تیشان

 

 این نقاشی روایتی لاتین را که در قرن شانزدهم رواج داشته بازگو می کند. شعرهایی که درباره‌ی ونوس الهه‌ی عشقند در مراسم عروسی خوانده می شدند. این اشعار ونوسی را روایت می کنند که درمیان پریان خدمتگزارش خوابیده است. وقتی که این اشعار خوانده می شوند کیوپیدی ونوس خفته را از خواب بیدار می کند و به مجلس عروسی می برد تا این الهه‌ی عشق، عشقی ماندگار را بین زوج جاری سازد.  در واقع خواب بودن ونوس در این روایت و این نقاشی نمادی از غیبت وی (عشق) است و بیداریش نمودی از حضور عشق.   

  

 

 ونوس اوربینو - تیشان

جالب است اگر این نقاشی را به اثر دیگری از تیشان به نام ونوس اوربینو مقایسه کنیم.  ونوس بیداری که در چشمان بیننده می نگرد. این نقاشی احتمالا برای اتاق عروس یکی از اشراف سفارش داده شده بود. ونوس بیدار اینجا که برخلاف ونوس قبلی آراسته به جواهر است و گل رزی به نشان عشق در دست دارد در اتاقی بر روی تختی واقعی خوابیده و خدمتکارانی در حال انجام امور منزلش هستند. اینها همه به این معناست که این نقاشی دارای ابعاد زمانی و مکانی است و در خلال روزمرگی زندگی می گذرد. برخلاف ونوس جورجونه که در مکانی که لامکان است و زمانی که تعریف نشده است ترسیم شده است.  

 

در واقع ونوس بیدار اوربینو  حضور عشق را در جریان زندگی تداعی می کند در حالی که ونوس خواب جورجونه عدم حضور عشق را در ناکجاآبادی به تصویر می کشد. در ونوس خوابیده کیوپیدی حضور داشته که وظیفه اش بیدار کردن این عشق خوابیده است که به هر دلیلی حذف شده است و در ونوس بیدار به جای کیوپید سگی نقاشی شده که به آرامی خوابیده است. سگی که نشانه‌ی وفاداری به عشق است. همانگونه که درخت پروانشی که از پنجره به چشم می خورد نماد تعهد ابدی به عشق است.

 

 

 

 پ.ن. گویی جادوگری سیاه دل در شب زفاف نبوده‌ی من ونوس را همچون زیبای خفته به خوابی جادویی فرو برده بود که هیچ کیوپیدی را یارای برخیزاندنش نبود.