بهار حسن

تاب بنفشه می‌دهد طره مشک سای تو

پرده غنچه می‌درد خنده دلگشای تو

ای گل خوش نسیم من بلبل خویش را مسوز

کز سر صدق می‌کند شب همه شب دعای تو

من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان

قال و مقال عالمی می‌کشم از برای تو

دولت عشق بین که چون از سر فقر و افتخار

گوشه تاج سلطنت می‌شکند گدای تو

خرقه زهد و جام می گر چه نه درخور همند

این همه نقش می‌زنم از جهت رضای تو

شور شراب عشق تو آن نفسم رود ز سر

کاین سر پرهوس شود خاک در سرای تو

شاه‌نشین چشم من تکیه گه خیال توست

جای دعاست شاه من بی تو مباد جای تو

خوش چمنیست عارضت خاصه که در بهار حسن

حافظ خوش کلام شد مرغ سخنسرای تو

وقتی نیچه گریست نوشته ی اروین یالوم ت: سپیده حبیب

داستان، یک داستان تخیلی از یک استاد روانپزشکی دانشگاه استنفورد. من به این دانشگاه علاقه دارم. کارهای بزرگی دیده ام که از آنجا بیرون می آیند. البته بعضی شان از این کتاب خیلی بزرگترند. کتاب برای آموزش روانکاوی نوشته شده است اما از فلسفه هم کم نمی گذارد.

 

تصویر واقعی روی جلد گوینده ی بخش بزرگی از داستان است. لو سالومه که با تازیانه ای بر گاری ای نشسته است و کنار او پل روئه ی یهودی و نیچه ایستاده اند. لو سالومه دختری روسی بود که گویا نیچه را عاشق خود کرده بوده و بعد  رهایش می کند و با پل روئه روی هم می ریزد. این ماجرا به این دو ختم نمی شود بلکه با دلبری هایش با بسیاری آدمهای معروف روی هم می ریزد مثل فروید، واگنر و نیچه و نهایتا هم وقتی می میرد به عنوان یک روانکاو می میرد که وقتی شوهر داشته با کسانی ارتباط داشته است.  

 

محور ماجرا دو شخصیت تاریخی قرن نوزدهمند: یکی دکتر برویر از بنیانگذاران روانکاوی و استاد فروید و دیگری نیچه ی بزرگ. دو نفر که همان طور که در کتاب هم حس می شود اصلا هم وزن نیستند و کفه ی نیچه بسیار سنگین تر است با وجود اینکه نیچه ای که در کتاب تصویر شده شاید کاریکاتوری باشد از نیچه ای که از کتابهایش می شناسیم. نیچه ای که تن به دکتربازی کودکانه ای می دهد.بگذارید بگویم که در این کتاب لحظات درخشانی هستند یا بهتر بگویم جملات درخشانی وجود دارند اما این جملات که گاهی مثل زمرد وسط خطوط سیاه یک صفحه برقشان چشم را می زند از آن اروین یالوم نیستند بلکه از نیچه نقل شده اند و همین است که آدمی را آزرده می کند وقتی می بیند نیچه بعضی وقتها با حرفهایی نه چندان باارزش صفحه های این کتاب را پر می کند. تفاوت بین جملات نیچه و جملات ساخته شده از زبانش از زمین تا آسمان است.

 

نویسنده معتقد است نیچه از بنیانگذاران نظری ایده های روانکاوی از جمله ناخودآگاه و واپس زدن است و فروید را تلویحا (یا مستقیما شاید) متهم می کند که میراث خواری بوده است که خودش را به آن راه زده و همه ی اعتبار را از آن خود دانسته است. کتاب در جاهایی هم شوپنهاوری می شود و این عجیب نیست چرا که گویا نویسنده کتابی هم درباره ی او دارد. اکثر روشهای روانپزشکی که مطرح می کند را شاید همه مان شنیده باشیم ولی جایی است که برای من تازگی داشت. آنجا که تفاوت ریشه و معنای رفتار مطرح می شود و به جای پرداختن به ریشه به معنا پرداخته می شود.

 

به نظر من کتاب شوپنهاوروار نگاه بدبینانه ای به عشق دارد. مشکل اصلی هر دو شخصیت قصه این است که عاشق زیبارویانی شده اند که نیچه آنها را شیاطینی می داند که از زیباییشان برای دست انداختن به روح آنها استفاده کرده اند اما برویر آنها را خود قربانی می داند. ولی کل کتاب فضایی بدبینانه به آنها را تلقین می کند. نیچه مردانی را که افسار خود را به دست چنین کسانی می دهند (مثل خودش) حقیر می داند و برویر در تلاش است تا از دست آنها خلاص شود و به زندگی متاهلی خودش برگردد. کتاب احساسات ضد زن نیچه را چندان تقبیح نمی کند. رفتارتحقیرآمیزی که دکتر برویر در نهایت با سالومه ی پرمدعا می کند نشان دهنده ی جو غالب کتاب است. رفتار نهایی او با برتا، بیمارش که به قول نیچه (نه به نظر برویر) عمدا از بیماری خود استفاده کرده است تا خود را به او قالب کند و حالا همین کار را با کسی دیگر می کند  هم همین را می گوید. اتفاقی که موجب رهایی این دو از تارهای عنکبوتی سالومه و برتا می شود (گذشته از همه ی بحث های روانکاوانه ی خوب درباره ی ریشه و معنای آنها) این است که هر دو متوجه می شوند که این دو فقط با آنها این کار را نکرده اند بلکه به هر کسی که بخواهند نزدیک شوند و از او سودی ببرند (یکی می خواهد جای پدرش پر شود) و دیگر می خواهد خود را به جایی برساند، دامی از زیباییشان می نهند. این نظریه ی نیچه است که برویر هم تلویحا تسلیم آن می شود.

 

نویسنده خود یهودی است و برویر هم یهوری بوده است و فروید هم. بنابراین از یهودیت در این کتاب زیاد گفته می شود و الیزابت خواهر نیچه به دلیل تمایلات ضد یهودی و نازیش (مثل بقیه ی کتابها) مدام مورد حمله (حتی گاهی از زبان خود نیچه در این کتاب) قرار می گیرد. واقعیت این است که نیچه با خواهرش رابطه ای صمیمی داشته است و همیشه او بوده است که همدم او بوده است. حتی او بوده است که در کنار او در برابر فریبکاری سالومه (ی به قول نیچه قدرت طلب) ایستاده است. او بوده است که بعد از نیچه اندیشه ی مهجور او را جهانی کرده است. اینکه هوادار حزب نازی و ضدیهود بوده است بحثی دیگر است که ربطی به عشق و علاقه ی این خواهر و برادر ندارد. این موضوعی است که اگر وقت کنم مقاله ای درباب آن خواهم نوشت.

 

کتاب سعی می کند تا حد امکان نظریات فلسفی نیچه را به زبانی ساده شرح دهد و نتیجه گیری های روانشناسنه از آنها را هم مشخص کند. نظریه هایی مثل اراده به قدرت، ابرانسان، بازگشت ادواری (ناموفق تر البته)، نسبیت اخلاقی در این کتاب به تفصیل شرح داده شده اند.

 

پایان کتاب و بهبودی برویر با هیپنوتیزم شدن توسط فروید در دو ساعت و اعلام سلامت کامل باورناپذیر و به نظر من مسخره است.

 

کتاب بسیار خوب همراه با توضیحات به اندازه مترجم ترجمه شده است.

بهاریه

نه لب گشایدم از گل، نه دل کشد به نبید

چه بی نشاط بهاری که بی رخ تو رسید

نشان داغ دل ما است لاله ای که شکفت

به سوگواری زلف تو این بنفشه دمید

به یاد زلف نگونسار شاهدان چمن

ببین در آینه جویبار، گریه بید

بیا که خاک رهت لاله زار خواهد شد

ز بس که خون دل از چشم انتظار چکید

به دور ما که همه خون دل به ساغرهاست

ز چشم ساقی غمگین که بوسه خواهد چید

چه جای من که در این روزگار بی فریاد

ز دست جور تو ناهید بر فلک نالید

از این چراغ توام چشم روشنایی نیست

که کس ز آتش بیداد غیر دود ندید

گذشت عمر و به دل عشوه می خریم هنوز

که هست در پی شام سیاه صبح سپید

که راست سایه در این فتنه ها امید امان

شد آن زمان که دلی بود در پناه امید

صفای آینه خواجه بین کز این دم سرد

نشد مکدر و بر آه عاشقان بخشید 

 

 

ه ا سایه