شاهنامه خوانی 9- آشپزان ایرانیِ ضحّاک نماد کیستند؟


مارهای دوشِ ضحّاک هر روز از مغزِ دو جوانِ خوراک می کنند و شاهنامه از دو آشپزِ ایرانی می گوید که با ترفندی به خدمتِ او می شوند تا با کشتنِ گوسفندی به جایِ یک جوان، روزی یک از آنان را نجات دهند. اینجا می بینیم این دو آشپز نماد چه کسانی در تاریخِ تاریکِ بردگی و شکستِ ایران زمین هستند.

آشکارا مغزخواریِ مارهای ضحاک را نمی توان به غیرِ آنچه امروز شستشوی مغزی نامیده می شود تعبیر کرد. متجاوزان روشهای زیادی برای غلبه بر سرزمینِ فتح شده دارند. یکی ایجادِ فضایِ بردگی، کشتار و و وحشت است تا مغلوبان را بترسانند. بسیاری هم به تغییرِ نسلیِ آنان روی می آورند و با قتلِ مردان و تجاوز به زنان سلطه ی ژنتیکی خود را تا همیشه ی تاریخ استوار می سازند. امّا موثرترین روش این است که دِمار از فرهنگ و آیین و زبان ملت مغلوب در آورند و آنها را با آدابِ و دین و کلامِ خود جایگزین کنند تا همواره بردگانِ فکریشان شوند.

از مردمانِ مغلوب گروه بسیاری به مسخِ هویّت شان راضی می شوند، برخی می گریزند و مهاجرت می کنند و اینگونه، به شکلی دیگر، هویّتشان را دستخوش تغییر می کنند، افرادی هم سلاح بر می گیرند و با سلطه گر می جنگند، برخی نیز به مزدوریِ اشغالگر تن می دهند، و کسانی هم راهی دیگر بر می گزینند و با این اراده وارد دستگاهِ ستمگر می شوند تا در حفظِ میراثِ میهن و کاهشِ رنجِ آن بکوشند.

آشپزانِ ضحّاک نمادِ این گروه آخرند که خود سه بخش می شوند: اوّل بزرگانی چون ابومسلم و مازیارند که پس از نفوذ در نظامِ اشغالگران و به کف آوردن قدرت بر آنان می شورند. دوّم آنانی اند که با مقام یافتن در حکومت فاتحان، تلاش دارند نفرت و ویرانگریِ فرهنگی و سرزمینیِ آنان را مهار کنند. برخی از دیوانیان و وزیرانِ ایرانی در دستگاهِ عباسیان و ترکان و مغولان از این سنخند. سوّم اندیشمندانی هستند که از فرصتِ نزدیکی به حاکمان استفاده می کنند تا هویٓتِ ایرانی را پاس دارند و از مرگ نجات دهند. بعضی از دانشمندان و ادیبانِ دربارهای اشغالگران ایران از این دسته اند. فردوسی خود یکی از اینان است که در دربارِ یک اشغالگر به سرایشِ بزرگترین اثر فرهنگی این سرزمین همت می گمارد.

کوتاه سخن اینکه سزاوار است که کاوه ها را که پرچمِ قیام بر ضحاک ها می افرازند گرامی تر بداریم اما اینکه نقش کسانی چون آشپزان او را در حفط کیانِ ایرانی کم بدانیم قدرشناسانه نیست.

در گفتار بعد از پدرِ ضحّاک خواهم نوشت تا نکات دیگری را از این قصّه ی شاهنامه بازخوانم.


مهرگان؛ روزی که ماردوش شکست خورد - ایرنا

شاهنامه خوانی 8 – ضحّاک، آفرینشِ شگفتِ شاهنامه – خوانشِ آخر: حمله ی اعراب مسلمان

برخی چون بهرام بیضایی، نویسنده و سینماگرِ کم نظیرمان، بر آنند که در شاهنامه می توان تکرار یا بازگشت تاریخ را دید. نظریه ی تکرارِ تاریخ بر آن است که رویدادهای اجتماعی به شکل هایِ متفاوتی ممکن است در تاریخ تکرار شوند. این نظریه که البته مخالف هم کم ندارد طرفداران بزرگی همچون ماکیاولی، نیچه و شوپنهاور داشته است.

اگر بخواهیم تاییدی بر گفتارِ بیضایی پیدا کنیم شاید بهترین نمونه ی آن داستان ضحّاک باشد که اگر چه بر اساس حمله ی دشمنانِ بین النهرینی ایران پرداخته شده اما در هجومِ اعرابِ مسلمان دوباره تکرار شده است. نمی توان قصه ی ضحّاک را در شاهنامه خواند و شباهتِ آن با تسخیرِ ایران زمین توسط اعراب مسلمان را که حتی تا زمان فردوسی ادامه داشته نادیده گرفت. شباهت ها بسیار است: این اشغالگرانِ جدید از همان منطقه می آیند، آنها هم می خواهند فرهنگ، زبان و دینشان را که ریشه های همه شان به همان منطقه ی بین النهرین بر می گردد بر ایران زمین حاکم کنند و البته آنها هم در اجرایِ این امر از هیچ سبعیّت و خشونتی فروگذار نمی کنند.

می دانیم که فردوسی و ایرانیان اطرافش از این زوالِ سرزمینی و فرهنگی چقدر دل آزرده بوده اند. سرودنِ شاهنامه و دیگر تلاش های فرهنگی سامانیان و دیگران در آن دوره خبر از آگاهی از حجمِ این خُسران و سعی در جبران آن یا حداقل حفظ آنچه مانده است می دهند. گویا فردوسی با روایتِ ماجرای ضحّاک آنچه را در آن چهار قرن بعد از حمله ی اعرابِ مسلمان بر ایران گذشته است نیز حکایت می کند و با روایتِ قیامِ کاوه و فریدون، هموطنانش را به پایان این سیاهی دعوت می کند و امید می دهد. تاکید او بر اسم معرٌب ضحاک (به جای دهاک) و عرب خواندن او می تواند به این دلیل باشد.

از آنچه در این سه خوانش گفتم چنین بر می آید که ضحّاکِ شاهنامه، معجونی هنرمندانه از دشمنان طبیعی، سرزمینی و دینی و فرهنگی ایران زمین در دوره های زمانی متفاوت (از ابتدا تا زمان فردوسی) است که همه در این شخصیّتِ ویرانگر گرد آمده اند.

اما حضور ضحّاکِ شاهنامه را می توان در درازایِ تاریخ امتداد داد و تا امروز رساند و در دوره های مختلف تجلی های متفاوتش را دید که جوانانِ ایران را به خاک و خون می کشند. می توان مارهای روی دوش او را دید که با تحمیل آیین و آداب خویش مغز جوانان این سرزمین را به زوال می برند. روایتِ این مغز خواری را در قسمت بعد با خوانش یکی دیگر از نمادهای مهم قصه ی ضحاک یعنی دو آشپزِ ایرانیِ او مرور خواهم کرد.



شاهنامه خوانی 7 – ضحّاک، آفرینشِ شگفتِ شاهنامه – خوانشِ دوّم: ایزدِ سومری

در گفنار پیش گفتم که ضحّاک را نباید در یک پدیده خلاصه کرد. برای نمونه دیدیم که او از اژدها (و آتشفشان) نشانِ بسیار دارد اما قیافه اش شبیه اژدها نیست. انسانی است که دو مار بر دوش دارد. اینجا می بینیم این شمایل از کجا آمده است.

به عکسِ نقش برجسته ی همراه این گفتار نگاه کنید. شاید گمان کنید این شاهِ ماردوشِ بر تخت نشسته از روی ضحّاکِ شاهنامه ساخته شده اما اینطور نیست! این نقشِ مهری سفالی از سومریان بین النهرین است وعمرش به چند هزارسال پیش از شاهنامه بر می گردد اما بسیار آشکار است که توصیف ظاهر ضحّاک از چنین نقشی گرفته شده است. شاهنامه هم ضحّاک را از اعرابی می داند که از همان نواحی آمده اند.

امّا ایشان کیست؟ ایشان جنابِ نین-گیش-زِدا است. اگر دنبال معنایش هستید "نین" یعنی خدا و ایزد، "گیش" یعنی گیاه و درخت، و "زِدا" همان زاده است که آخر اسم فامیل من هست به معنی فرزند. سر هم که بگذاریم می شود "ایزدِ درخت-زاد". چنانکه از نامش بر می آید او خدایِ زایندگی و برکت و رویش بوده است و چون همه ی اینها به زیرِ زمین ربط دارند ایشان ایزد دنیای زیرِزمین هم بوده اند. این مارها هم که بر دوشش روییده اند مارهایِ بد طینتِ مغزخوار نیستند، اینها مارهای خوش یمنی هستند که در بسیاری فرهنگ ها مظهر زایشند چون از زیر زمین می آیند. حتی در بعضی نقش های نین-گیش-زِدا، به جای مار دو رودخانه ی پر آب و ماهی از دوش های پر برکتش جاریند.

اما چه شده که خدایِ برکتِ سومر، ضحّاکِ ویرانگرِ ایران شده است؟ پاسخ در ذاتِ اشغالگری است! در این خوانش، ضحّاک نماینده ی زمانی است که ایران به تسخیرِ ساکنانِ بین النهرین در آمده است و چنانکه رسم بوده وقتی اشغالگران سرزمینی را فتح می کرده‌اند، دین و خدایانِ آن را ممنوع کرده و مغلوبان را به پرستشِ آیین و ایزدانِ خویش وا می داشته اند والبته این خدایانِ فاتحان در درون ملت شکست خورده منفور می مانده اند. اگر یادتان باشد گفته بودم که جمشید خدای زیرزمین در فرهنگ ایرانی بوده است. آنچه شاهنامه روایت می کند غلبه ی ضحّاک (همین جنابِ نین-گیش-زِدا) بر ایزدِ هم پایه ی ایرانی او جمشید است. در واقع برکتِ بین النهرین به بهای ویرانی ایران به دست آمده است.

این بار بخش دیگری از شخصیت ضحاک را خواندیم. او نماینده ی همسایگانی است که مدتها ایران را اشغال کرده بودند. در خوانش بعد به آخرین و شاید مهمترین پدیده ای که ضحّاکِ شگفت انگیزِ شاهنامه را شکل داده خواهم پرداخت: حمله ی اعراب مسلمان به ایران!