ساحره آینه را پیش رویم می گذارد. می گوید چشمانم را ببندم و باز کنم. می پرسد چه می بینم می گویم او را. آینه با قاب نقرهای فیروزهکوبش قاب بیارزششی است برای تصویرش. می گوید خوب حالا؟ می گویم آغوشش، آغوشش را می خواهم. می گوید در آغوشش بگیر. دست در آینه می برم، آینه را می شکنم، وارد میشوم، او محو میشود و دستی دست خونینم را به سمت خود میکشد، بالا را نگاه می کنم، آه این تویی که می گویی:
المجاز قنطره الحقیقه