تفسیر قوله علیهالسلام موتوا قبل ان تموتوا بمیر ای دوست پیش از مرگ اگر می زندگی خواهی کی ادریس از چنین مردن بهشتی گشت پیش از ما.
جان بسی کندی و اندر پردهای | زانک مردن اصل بد ناوردهای | |
تا نمیری نیست جان کندن تمام | بیکمال نردبان نایی به بام | |
چون ز صد پایه دو پایه کم بود | بام را کوشنده نامحرم بود | |
چون رسن یک گز ز صد گز کم بود | آب اندر دلو از چه کی رود | |
غرق این کشتی نیابی ای امیر | تا بننهی اندرو من الاخیر | |
من آخر اصل دان کو طارقست | کشتی وسواس و غی را غارقست | |
آفتاب گنبد ازرق شود | کشتی هش چونک مستغرق شود | |
چون نمردی گشت جان کندن دراز | مات شو در صبح ای شمع طراز | |
تا نگشتند اختران ما نهان | دانک پنهانست خورشید جهان | |
گرز بر خود زن منی در هم شکن | زانک پنبهی گوش آمد چشم تن | |
گرز بر خود میزنی خود ای دنی | عکس تست اندر فعالم این منی | |
عکس خود در صورت من دیدهای | در قتال خویش بر جوشیدهای | |
همچو آن شیری که در چه شد فرو | عکس خود را خصم خود پنداشت او | |
نفی ضد هست باشد بیشکی | تا ز ضد ضد را بدانی اندکی | |
این زمان جز نفی ضد اعلام نیست | اندرین نشات دمی بیدام نیست | |
بیحجابت باید آن ای ذو لباب | مرگ را بگزین و بر دران حجاب | |
نه چنان مرگی که در گوری روی | مرگ تبدیلی که در نوری روی | |
مرد بالغ گشت آن بچگی بمرد | رومیی شد صبغت زنگی سترد | |
خاک زر شد هیات خاکی نماند | غم فرج شد خار غمناکی نماند | |
مصطفی زین گفت کای اسرارجو | مرده را خواهی که بینی زنده تو |
جان بسی کندی و اندر پردهای | زانک مردن اصل بد ناوردهای | |
تا نمیری نیست جان کندن تمام | بیکمال نردبان نایی به بام | |
چون ز صد پایه دو پایه کم بود | بام را کوشنده نامحرم بود | |
چون رسن یک گز ز صد گز کم بود | آب اندر دلو از چه کی رود | |
غرق این کشتی نیابی ای امیر | تا بننهی اندرو من الاخیر | |
من آخر اصل دان کو طارقست | کشتی وسواس و غی را غارقست | |
آفتاب گنبد ازرق شود | کشتی هش چونک مستغرق شود | |
چون نمردی گشت جان کندن دراز | مات شو در صبح ای شمع طراز | |
تا نگشتند اختران ما نهان | دانک پنهانست خورشید جهان | |
گرز بر خود زن منی در هم شکن | زانک پنبهی گوش آمد چشم تن | |
گرز بر خود میزنی خود ای دنی | عکس تست اندر فعالم این منی | |
عکس خود در صورت من دیدهای | در قتال خویش بر جوشیدهای | |
همچو آن شیری که در چه شد فرو | عکس خود را خصم خود پنداشت او | |
نفی ضد هست باشد بیشکی | تا ز ضد ضد را بدانی اندکی | |
این زمان جز نفی ضد اعلام نیست | اندرین نشات دمی بیدام نیست | |
بیحجابت باید آن ای ذو لباب | مرگ را بگزین و بر دران حجاب | |
نه چنان مرگی که در گوری روی | مرگ تبدیلی که در نوری روی | |
مرد بالغ گشت آن بچگی بمرد | رومیی شد صبغت زنگی سترد | |
خاک زر شد هیات خاکی نماند | غم فرج شد خار غمناکی نماند | |
مصطفی زین گفت کای اسرارجو | مرده را خواهی که بینی زنده تو |
میرود چون زندگان بر خاکدان | مرده و جانش شده بر آسمان | |
جانش را این دم به بالا مسکنیست | گر بمیرد روح او را نقل نیست | |
زانک پیش از مرگ او کردست نقل | این بمردن فهم آید نه به عقل | |
نقل باشد نه چو نقل جان عام | همچو نقلی از مقامی تا مقام | |
هرکه خواهد که ببیند بر زمین | مردهای را میرود ظاهر چنین | |
مر ابوبکر تقی را گو ببین | شد ز صدیقی امیرالمحشرین | |
اندرین نشات نگر صدیق را | تا به حشر افزون کنی تصدیق را | |
پس محمد صد قیامت بود نقد | زانک حل شد در فنای حل و عقد | |
زادهی ثانیست احمد در جهان | صد قیامت بود او اندر عیان | |
زو قیامت را همیپرسیدهاند | ای قیامت تا قیامت راه چند | |
با زبان حال میگفتی بسی | که ز محشر حشر را پرسید کسی | |
بهر این گفت آن رسول خوشپیام | رمز موتوا قبل موت یا کرام | |
همچنانک مردهام من قبل موت | زان طرف آوردهام این صیت و صوت | |
پس قیامت شو قیامت را ببین | دیدن هر چیز را شرطست این | |
تا نگردی او ندانیاش تمام | خواه آن انوار باشد یا ظلام | |
عقل گردی عقل را دانی کمال | عشق گردی عشق را دانی ذبال | |
گفتمی برهان این دعوی مبین | گر بدی ادراک اندر خورد این | |
هست انجیر این طرف بسیار و خوار | گر رسد مرغی قنق انجیرخوار | |
در همه عالم اگر مرد و زنند | دم به دم در نزع و اندر مردنند | |
آن سخنشان را وصیتها شمر | که پدر گوید در آن دم با پسر |
مثنوی معنوی - دفتر ششم