امید به آینده (هاهاهاها)

امروز با یوسف تلفنی صحبت می کردم. صحبت سر درآمدش تو ایران بود و غیره. اینکه اونجا میشه بیشتر پول درآورد تا اینجا و اینکه حالا دیگه اون حاجی بازاری شده. و بعد راجع به حقوق من صحبت شد و اینکه راضیم یا نه. بهش گفتم که هیچ فرقی برام نمی کنه. در واقع هیچ انگیزه‌ای ندارم که پول بیشتری در بیارم. خودم هم باور نمی کردم ولی واقعا اینجوریم. هیچ برام مهم نیست که حقوقم چقدر باشه. بهش گفتم وقتی استادم پیشنهاد فوق دکتری رو بهم داد ازم خواست روش فکر کنم و گفت که می تونم کاری با حقوق بهتر پیدا کنم و حتی اگه بخوام اون کمکم می کنه. وقتی بهم گفت دو روز دیگه جواب بدم سریع برگشتم گفتم نه همین الان می گم: موافقم. من اصلا حوصله‌ی فکر کردن به کار و ترفی مالی و غیره رو ندارم. خودم هم باور نمی کنم که بعضی وقتا اصلا دلم می خواد هم‌لس بشم. یا اینکه حتی اگه بشم فرقی نمی کنه. پول داشته باشم که چی بشه؟ واسه کی؟ واسه چی؟ حالم از همه چی بهم می خوره.  

 

-  حس می کنم باید بیشتر بنویسم. خسته شدم از بس تو خودم نگه دارم. اگر چه اینجا هم کسی نیست جز خودم. 

 

- این روزای تعطیلی اینجا تصمیم گرفتم فقط فیلمای الکی نگاه کنم. خوب بود. واقعا باید چیزی نگاه می کردم که بتونه دو ساعتم رو از مرگ خالی کنه.

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد