قسمت HOMR از برنامهی کارتونی سیمپسونز یکی از زیباترین قسمت هاش بود که چند روز پیش تو هتل تو کلگری دیدم . یه درام واقعی. یه تراژدی اصیل.
وقتی که راز حماقت هومر معلوم میشه و تصمیم می گیره مداد شمعی که تو کودکی تو مغزش رفته و باعث این کودنی شده رو بیرون بیاره. هومر عمل می کنه و باهوش میشه. حالا هومر باهوش می تونه دخترش - لیزای فهمیده و باهوش - رو بفهمه و لیزا تو پوست خودش نمی گنجه که پدرش می تونه باهاش کتابخونه بره. اولاش همه هومر رو تقدیر می کنن ولی یه مدت که می گذره دردسرها شروع میشه. هومر باهوش دیگه هومر محبوب نیست. هومر باهوش یه هومر خوشبخت نیست بلکه حتی تا حدی منفور میشه که آدمکش رو می سوزونن. وقتی با لیزا صحبت می کنه لیزا یه نمودار رو نشونش میده که نشون دهندهی رابطهی معکوس هوش و خوشبختیه.
و همون موقع هاست که لیزا می فهمه که یکی از مداد شمعی هاش گم شده. هومر با مداد شمعی سراغ دکتراش میره و اونا به یک جراح غیرقانونی معرفیش می کنن. و این جراح غیر قانونی کسی نیست جز موی میفروش. اون دوباره مداد شمعی رو سر جاش می ذاره و وقتی هومر گاگول و الکی خوش به خونه بر می گرده، لیزا نامهای رو می بینه که از لباسش به زمین میفته. نامه ای که هومر در آخرین لحظههای باهوشیش نوشته و بهش گفته چقدر از حس اینکه مثل اون باهوش بوده لذت برده ولی نمی گه چرا نخواسته باهوش بمونه.