دستمال‌نامه

بعد از مدتها از ته دل خندیدم وقتی این خایه‌مال‌نامه‌ی مهاجرانی رو خوندم. قدرت و آرزوی اون یعنی غلت زدن در لجن و آلوده شدن به هر کثافتی.  

 

"این چنین میناگری ها کار توست... نقد مهندس موسوی بر یادداشت طنزنویسی، و نیز دفاع از حق انتقاد خانم فاطمه رجبی، از زمره همان میناگری هایی است که در زمانه عسرت و غلظت سنگین سیاست، کمتر دست می دهد... توضیح مهندس موسوی، نسیم خنک معطری از جنس همان هوای تازه بود... بگذارید به یکی دیگر از میناگری های ایشان اشاره کنم... رفته بودم باختران... شهر و پالایشگاه بمباران شده بود... شبی در مهمانسرای استانداری بودم. آقای نکویی استاندار بود. کم و بیش از سرما می لرزیدیم... آقای نکویی گفت: یک مطلبی را برایت بگویم که تا آخر عمر از یادم نمی رود. ساعت از یازده شب گذشته بود. تلفن دفترم زنگ زد. گفتند آقای نخست وزیر می خواهند با شما صحبت کنند. مهندس موسوی بود. دوستانه پرسید: «آقای نکویی خبر داری در این سرمای بی سابقه اسلام آباد غرب (سرما منهای ۳۰ درجه رسیده بود) برای حسن دیوانه چه فکری کردند؟» گفتم: «حسن دیوانه؟» «بله، روزنامه ها نوشته بودند. حسن دیوانه توی یک خرابه زندگی می کند. شما از فرماندار بپرسید برای او چه فکری کرده اند.»... تا فرماندار را پیدا کردم... یک ساعتی طول کشید. فرماندار گفت: «اتفاقا من هم نگران او بودم. کمیته امداد برایش جایی را در نظر گرفت. فعلا مشکلی ندارد.» آقای نکویی گفت: «خیالم راحت شد. دیدم ساعت نزدیک به یک بعد از نصف شب است. با خودم گفتم فردا صبح به آقای نخست وزیر اطلاع می دهم. آماده شدم بخوابم که دوباره صدای زنگ تلفن کشیک دفترم: «آقای استاندار! آقای نخست وزیر می خواهند با شما صحبت کنند.» مهندس موسوی با همان لحن آرام پرسید: «آقای نکویی برای حسن دیوانه فکر کردید؟» برای ایشان توضیح دادم... اینها میناگری های یک روح بزرگ است... همان بهشت گمشده همه ما، همان هوای تازه..." (عطاءالله مهاجرانی، روزنامه اعتماد ملی)  

 

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد