سوال احمقانه

دست بالا می برم، می گوید: تو، چیه؟ می گویم: یک سوال احمقانه. همان جواب کلیشه‌ای همه را می دهد: چنین چیزی وجود خارجی ندارد. سوالت را بپرس؟ می گویم: یعنی چه که کسی به کسی می گوید عاشق شده است؟ نگاه عاقل اندر سفیهی می کند و می گوید: تا حالا نشده ای؟ می گویم: نمی دانم. می گوید: ساده است، یعنی که می خواهم امشب با تو بخوابم. تا حالا نشده ای؟ مات نگاهش می کتم. می  گویم: نه، نشده‌ام.  

 

نظرات 5 + ارسال نظر
رامینا سه‌شنبه 23 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 10:53 ق.ظ http://raminagolemina.blogfa.com

سلام دایی.فکر کنم بجای عشق اشتباهی هوس رو برات معنی کرده!!!به حرفاش گوش نده!

مهرداد چهارشنبه 24 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 09:10 ب.ظ

نه عزیز دایی، یه نگاهی به دور و ورت بندازی این تعریفیه که تقریبا همه از عشق دارن. تنها فرق اون با بقیه این بود که واقعیت رو گفت، چیزی که همه یا از روی جهل یا دورویی پنهانش می کنن. به هر حال خوشحالم که تو تعریف اون نمی گنجم.

رامینا پنج‌شنبه 25 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 10:16 ب.ظ

خوب اونا هم عشق رو با هوس اشتباه گرفتن!!
ما همه یاد گرفتیم که روی هوس اسم عشق بذاریم...و اینجوری خودمون رو توجیه کنیم!

مهرداد یکشنبه 28 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 08:52 ق.ظ

بله، ما همه! ولی وقتی همه خودشون رو توجیه کنن مفهومش اینه که چیزی به عنوان عشق از نظر همه واقعیت نداره.

رامینا یکشنبه 28 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 01:28 ب.ظ http://http:/

درسته!قبول دارم.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد