دست بالا می برم، می گوید: تو، چیه؟ می گویم: یک سوال احمقانه. همان جواب کلیشهای همه را می دهد: چنین چیزی وجود خارجی ندارد. سوالت را بپرس؟ می گویم: یعنی چه که کسی به کسی می گوید عاشق شده است؟ نگاه عاقل اندر سفیهی می کند و می گوید: تا حالا نشده ای؟ می گویم: نمی دانم. می گوید: ساده است، یعنی که می خواهم امشب با تو بخوابم. تا حالا نشده ای؟ مات نگاهش می کتم. می گویم: نه، نشدهام.
سلام دایی.فکر کنم بجای عشق اشتباهی هوس رو برات معنی کرده!!!به حرفاش گوش نده!
نه عزیز دایی، یه نگاهی به دور و ورت بندازی این تعریفیه که تقریبا همه از عشق دارن. تنها فرق اون با بقیه این بود که واقعیت رو گفت، چیزی که همه یا از روی جهل یا دورویی پنهانش می کنن. به هر حال خوشحالم که تو تعریف اون نمی گنجم.
خوب اونا هم عشق رو با هوس اشتباه گرفتن!!
ما همه یاد گرفتیم که روی هوس اسم عشق بذاریم...و اینجوری خودمون رو توجیه کنیم!
بله، ما همه! ولی وقتی همه خودشون رو توجیه کنن مفهومش اینه که چیزی به عنوان عشق از نظر همه واقعیت نداره.
درسته!قبول دارم.