امروز تصمیم گرفتم به نویسندهی کتابی که خیلی از کتابش استفاده کردم ایمیل بزنم و به قولی ازش راجع به یه موضوع استفتا کنم. کتابش رو خونده بودم بدون اینکه بدونم کی هست، چیکارهس، فقط می دونستم که اسمش (Toshio Mura) به ژاپنی ها می خوره. در واقع برای من از قالب یه انسان تبدیل شده بود به یه دانشمند، به یه نویسنده. وقتی دنبال ایمیلش می گشتم به صفحهی ویکی پیدیاش رسیدم و بعد دیدم که شش ماه پیش فوت کرده. ناراحت شدم؟ نمی دونم، شاید... چون دیگه نبودش که جواب سوالم رو بده.
این کاریه که با خیلی آدمها تو زندگیمون می کنیم. خیلی هاشون برامون بیشتر از یه کتاب، یه مقاله، یه مقام، یه منبع مالی،یه دوست، یه دشمن،یه هرزه، یه نفر، یه آشغال، یه مهره، یه قرص آرام بخش، یا یه وسیلهی اطفای شهوت بیشتر نیستن. خیلی هاشون با وسایلی که تو زندگی روزمره مون ازشون استفاده می کنیم فرقی ندارن یا به خیابون های شهر یا علامت های راهنمایی. نمی خوام باز سر خودم و تو غر بزنم، می دونم که این خصلت آدماست و جزیی از طبیعتشون. می دونم این در ظرفیت آدم بودن آدمه، ولی باید قبول کرد چیزی نیست که بشه بهش افتخار کرد. آدما خیلی بیشتر از یه علامتن یا یه وسیله، تا حالا چقدر شده از بالا نگاهشون کنی و ببینی چقدر گسترده و عمیقن. هر کدومشون از تمام تاریخ بشری طولانی ترن... باور کن ...