زندگی یونیایی (در مقایسه با اسپارتی)

زیبایی و فریبایی نشانه‌های هنر یونیایی است، چنانکه استحکام و زیبایی نشانه‌های هنر دورین است. برای درک این، کافی است معماری یونیایی را با معماری دورین برسنجید: شادی عمومی سبک یونیایی، که پیچهای دلفریب سرستونهای یونیایی نمودارش است، تمایز بارز این دو سبک معماری را به وجود می آورد. در پیگیرتراشی، ضمن اینکه دورینها ویونیاییها همچون هم می کوشیدند قهرمان دلخواه خود را به نمایش در آورند، یویاییها خود را درگیر بهره مند شدن از لذت تراش پیکرهای ملبس کردند و از این رهگذر می کوشیدند، موفقانه، بر سنگ، بافتهای گوناگون پوست و پشم و ابریشم را به نمایش در آورند. لذت جویی ظریفی در مار یونیایی هست که کار دورین ها نشان نمی دهد. جشنواره‌ها نیز بازتر بود» موسیقی و شعر در آن اهمیت بیشتر داشت. در مجموع یونان از خود تصویری سرنده و شاد، همراه با نشانه‌ای - و نه بیشتر - از سستی شرقی یا دست کم جنوبی در ذهن می سازد. جای تعجب ندارد که افلاطون، در سده‌ی چهارم، موسیقی و ریتم یونیایی را بدلیل شهوانیت و ایجاد خمودگی و سستی نفی می کند - ولی فراموش نکنیم که افلاطون بسیاری از چیزهای خوب را نفی کرد.

سده‌ی ششم عصر بزرگ شعر غنایی بود و خاستگاه شعر غنایی تقریبا به بونیا انحصار داشت - در صورتی که استثنائا، یونیا را در مفهموم جغرافیش به کار نبریم، تا شعرای لسبُس آیولیای را نیز که ساپفو سرآمدشان است، در بر بگیرد....شهیرترین چکامه‌ی ساپفو شعر عاشقانه‌ی پرشوری است که با استادی زیاد توسط کاتولوس به لاتین برگردانده شده است...:


ستارگان‌ِ گرد ماه عزیز

باز زیبایی درخشانشان را می پوشانند

چون قرص ماه تمام می شود و بر تمام زمین

درخشیدن می گیرد.


شاعران یونیایی واقعی، تا آنجا که می شناسیمشان، شور و حال ساپفوی آیولیایی را ندارند، اما در سرودن مضامینی که در مقام فرد برایشان جالب است به او نزدیکند، و از معاصران اسپارتایی و آتمی حود به دور. اشعارشان، نه همچون اشعار تورتایوس و سولون، بندرت سیاسی است. آرخیلوخوس بدلیل هجویات گزنده‌ی شخصی‌اش شهرت داشت، آنامریون شادمانه مستی و شراب را مدح می کرد، یا غمگنانه درباره‌ی رسیدن پیری شعر می سرود. شاعر یونیایی پوترموس تنها در یک شعر باقی است.


چیزی دیگر - جز پول - نیست که مهم باشد


که بسیار شبیه است به شعر بلاک


فقط پول است که در جمع به من لذت می دهد.


از همین نوع است:


از زنی که مچان پایش کلفت باشد بدم می آید.


این حکایت معروف است که اسپارنایی به فرزندش در موقع عزیمت به جنگ گفت «با سپرت برگرد- یا بر روی آن». چرا که دست کشیدن از سپر نهایت ننگ بود. اما آرخیلوخوس می توانست شادمانه شعر بسراید - و شیوه ای باب کند که هوراس پانصد سال بعد از آن پیروی کرد:


تر اکیایی بختیاری سپر والای مرا در دست دارد.

ناگزیر بودم بدوم، آنرا در بیشه ای انداختم.

اما جان به سلامت بردم، خدا را شکر! سپر مال تو!

یکی دیگر، به همان خوبی می گیرم.


زندگانی یونیایی جذابیت خاصی داشت.



منبع :


فصل یونان کلاسیک: دوره‌ی آغازین - کتاب یونانیان - اثر کیتو - ترجمه‌ی سیامک عاقلی


نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد