یکی دو روز پیش داشتیم با شایان علّت علاقهمون به کارتون یا کتابهای کودک یا نظریات شازده کوچولو را بررسی میکردیم. سوال این بود که آیا ما مثل کودکان فکر میکنیم که میتونیم از همچین چیزایی لذّت ببریم؟ آیا قسمتی از وجود ما تو کودکیش مونده و رشد نکرده؟
نظر شایان این بود که اینجوری نیست! ما مثل کودکان فکر نمیکنیم. کودک درک درستی از اطرافش نداره و تفاوت بین کودکی و بزرگسالی رو نمیشناسه. در واقع نگاهش به کودکی (اگه نگاهی باشه) اختیاری نیست و کاملا اجباریه. به مزیّات و معایب کودکی هیچوقت فکر نکرده. ولی ما تفاوت بین این دو تا رو تشخیص میدیم و جذب کودکی میشیم. در واقع ما کودکی رو انتخاب میکنیم.
نکتهی جالب دیگهای که شایان بهش اشاره کرد به قول خودش مینیمالیستی بودن یا به قول من ابسترکت بودن کودکیه. مثلا شما تو یه کارتون روابط پیچیدهای رو که تو یه فیلم بزرگسال میبینید نمیبینید. همه چی تو لحظه تعریف میشه و تموم میشه. به قول شایان مثلا سوپرمن تو یه لحظه در وقوع یه حادثه است و در لحظهای دیگه جایی دیگه بدون اینکه اثری از حادثهی قبلی تو زندگیش مونده باشه. روابط بسیار سادهن، دقت کن سطحی نیستن، سادهن.
همهی اینها باعث میشه کسایی مثل ما که درد پیچیدگی و مضرّاتش رو حس کردیم رو به دنیای کودکی بیاریمو