و از آنِ خود نمی‌بینی؟

شیخ محمّد می‌خندید در حالِ سیّد و غیره که «این چه سخن باشد که همه تنِ من خدا گرفته است.»

و من می‌خندیدم. او می‌پنداشت که من موافقتِ او می‌کنم و من خود بر حالِ او می‌خندیدم که «تو از آنِ خود نمی‌بینی؟»

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد